eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
360 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Amir Kermanshahi - Mashhadia Tehronia (320).mp3
9M
کنید مشهدیا جنوبی ها شمالی ها .... کربلایی اکبر کرمانشاهی داریم هستیم که هستیم التماس دعای http://eitaa.com/mahdavieat حتما عضو کانال مهدویت بشوید
5.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔸خودت رو برسون به کشتی نجاتِ ارواحنا فداه... 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشردهید http://eitaa.com/mahdavieat
16.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عیدتون مباااااارک🌱 🎥ببینید خاطره ‌ی شنیدنی و شیرین حاج مهدی رسولی از حضور در حرم علیه السلام 😊 http://eitaa.com/mahdavieat
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨به یاد حاج قاسـم عزیز 🔸خادم امام هشتم... 🎙شعر خوانی صابر خراسانی http://eitaa.com/mahdavieat
امام رضا علیه السلام: هر که از پدر و مادرش سپاسگزاری نکند، از خداوند سپاسگزاری نکرده است 📚میزان الحکمه، جلد ۱۳، صفحه ۴۹۱ 🌷 میلاد با سعادت علیه السلام بر شما مبارک 🌷http://eitaa.com/mahdavieat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
از تو می‌خوام که همیشه حرم بیاری❤️ http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتماببینید به مناسب روز ولادت امام رضا علیه السلام نماهنگ بابارضا داریم هستیم که هستیم التماس دعای http://eitaa.com/mahdavieat حتما عضو کانال مهدویت بشوید
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت روی تخت، خوابم برده بود. سِرُم به دستم وصل بود و صالح و سلما و زهرا بانو توی اتاق کنارم بودند. قبل از سِرُم، آزمایش دادم و گفتند تا اتمام سرم حتما جوابش را می دهند. صالح نگران بود اما به روی خودش نمی آورد. با من صحبت می کرد و سر به سرم می گذاشت. 😅سلما کلافه به زهرا بانو گفت: ــ زهرا خانوم می بینید این داداش من چقدر بی ملاحظه س؟!!!😠 صالح حق به جانب گفت: ــ چرا؟! مگه چیکار کردم؟؟!!😳😟 سلما به من اشاره کرد و گفت: ــ بببن بیچاره داره بیهوش میشه بذار بخوابه کمی حالش جا بیاد. همش حرف می زنی. مهدیه... خودت بگو... اصلا متوجه حرفاش شدی؟😠😄 لبخند بی جانی زدم و گفتم: ــ آقامونو اذیت نکن. چیکارش داری؟☺️ صالح گفت: ــ خوابت میاد؟😁 ــ یه کمی...😅 ــ ببخش گلم. اصلا حواسم نبود.😁 ملحفه را مرتب کرد و خواست برود که گوشه ی آستینش را گرفتم. ــ تنهام نذار صالح.😔 ــ باشه خوشگلم. دکتر گفت جواب آزمایش زود مشخص میشه. برم ببینم چه خبره؟ رفت و من هم چشمم را بستم. نمی دانم چقدر گذشت که خوابم برد. 💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤💤 با صدای زیر و بم چند نفر بیدار شدم و چشمم را که باز کردم صالح با لبخند پهنی که سراسر پر از شوق بود خم شد و پیشانی ام را بوسید.😳 خجالت کشیدم.🙈بابا و پدر جون هم آمده بودند. همه می خندیدند اما من هنوز گیج بودم. سلما با صالح کل کل می کردند و مرا بیشتر گیج کرده بودند. ــ چی شده؟؟؟😥😟 صالح گفت: ــ چیزی نیست خانومم تو خودتو نگران نکن.😍 سلما سرک کشید و گفت: ــ آره نگران نباش واسه بچه ت خوب نیست.😜😉 و چشمکی زد. از خجالت به او اخم کردم و به پدر جون و بابا اشاره کردم. زهرا بانو پلکش خیس بود. دستم را نوازش کرد و گفت: ــ دیگه باید بیشتر مراقب خودت باشی. دیگه دونفر شدین.😊 هنوز گیج بودم. " مثل اینکه قضیه جدیه " بابا و پدر جون تبریک گفتند و باهم بیرون رفتند. صالح ففط با لبخند به من نگاه می کرد. با اشاره ای او را به سمت خودم کشاندم ــ اینا چی میگن؟😟 ــ جواب آزمایشتو گرفتم گلم. تو راهی داریم👶 ضعف و سر گیجه ت به همین دلیل بوده.😊 چیزی نگفتم. فقط به چشمانش زل زدم و سکوت کردم. "یعنی من دارم مادر میشم؟ به این زودی؟"☺️👶 ادامه دارد... http://eitaa.com/mahdavieat