🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#یاحسین علیه السلام
32.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عصبانیت اینترنشنال از عزاداریهای پر شور ایرانیان در محرم و توهین آشکار این شبکه ضد ایرانی به مردم:
عزاداریها در ایران اجباری است!
بردن بچهها در هیئتها شامل نقض حقوق کودکان است!
مردم به خاطر پول برای امام حسین عزاداری بر پا میکنند😔
17.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسین جان
آه از آن ساعت
که خون از ابر میبارید...😔😔😔😔
⭕️ علی لاریجانی:
آمریکایی ها جلوی آدم های قوی مثل عراقچی و ظریف کم میآوردند..
🔹 کم آوردن آمریکایی ها از نظر علی لاریجانی :
🔹 خارج شدن آمریکا از برجام
🔹 افزایش صد درصدی تحریم ها علیه ایران
🔹 تهدید های گاه و بیگاه ایران
🔹 سیمان ریختن در قلب راکتور اراک
🔹 اوجش هم اونجا بود که وندی شرمن دو قطره اشک تمساح ریخت عراقچی از حق ایران عقب نشینی کرد!
🔹 اگر این قدرت است ملت ایران این چنین قدرتی را از هیچ دولتی نخواسته و نخواهند خواست...
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#یاحسین علیه السلام
#سلامصبحبخیر
⭕️💢⭕️
بدبختی یک بی سوادِ به تمام معنا به نام #علی_کریمی ...فتوشاپ کردن بنر محرمی که برای کرونا بود...
اخر و عاقبت بدی خواهی داشت بدبخت آواره...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
🖤کاشکی یه شب تو کربلا مهمونت بشم
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
⚘ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#محرم
#امام_حسین
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت سیزدهم
علی اصغر در را روی پدر باز کرد. در آغوش پدر پرید و گفت: "بابا ببین امروز چی کشیدیم. ببین قشنگ شده؟" پدر در حالی که لبخندی بر لب داشت و در آغوش گرفتن بچه ها خستگی روزش را از تنش درآورده بود، دست در دست بچه ها، همان طور که نیم نگاهی به زهرا داشت، به سمت پارچه ی نصب شده روی دیوار رفت. زینب با صدای دخترانه ای که سعی داشت از پدر دلبری کند گفت:" بابا ببین آن طرح صورتی را من کشیده ام. قشنگ شده؟"
🔹سید جواد نیم خیز شد تا زینب را در آغوش بگیرد. هم زمان زهرا هم عبا را از دوش سید گرفت و عمامه اش را برداشت تا از گرمایی که صورت سید را برافروخته کرده بود، کم کند. نگاه قدرشناسانه سید روی زهرا بود و خطاب به زینب که به همراه علی اصغر در آغوش پدر جای گرفته بودند؛ گفت: " تو دختر هنرمند منی. خیلی زیبا شده احسنت به این دستان پر قوت. خدا برکت بدهد به دستانت زینب بانوجانم." دست در جیب کرد و شکلات توت فرنگی که زینب عاشقش بود به او داد. زینب مشغول بازکردن شکلات شد و علی اصغر فرصت یافت که دل بابا را ببرد. با آن دهان کوچک و صدای ناز کودکانه اش گفت: بابایی منم نقاشی کشیدم. ببین این قسمت نقاشی منه."
🔸سید جواد نگاه به پارچه کرد و خط های درهم سبزی را دید و پرسید: "خب بگو ببینم شما چی کشیدی؟" علی اصغر، با نوک انگشتش اشاره کرد و گفت: این یک قطار سریع السیر است که روی ریل حرکت می کند. " سیدجواد، نگاه تحسین امیزی به علی اصغر کرد و گفت:" ماشالله چه پیچیده نقاشی کرده بودی من نفهمیدم ها. خیلی خوب توضیح دادی. آفرین. شما هم هنرمندی ها، خودمونیم." چشمکی به علی اصغر زد و قند در دلش آب شد. شکلاتی با طعم پرتقال هم به علی اصغر داد. بچه ها شاد و خندان و راضی، ملچ مولوچ کنان، کنار بابا نشستند.
زهرا که بالاخره فرصت کرد غباری از دل سید بگیرد، خداقوتی گفت. کنار سید نشست و گفت: " چه خبر؟ دکتر چه گفت؟ حالت خوبه سید؟"
- "الحمد لله. خوبم. عالی. مگر می شود زهرا داشت و عالی نبود؟ ی دنده مان قصد فرار داشت که گذاشتیمش سرجایش." خنده ای کرد و ادامه داد: " خلاصه که دنده مان در رفته بود که الان سرجایش هست. ببین این هم پلاستیک داروهاست. فقط مسکن داده. هیچی نیست. خداروشکر. "
🔹زهرا به داروها نگاهی انداخت و گفت: " این دو روز چقدر درد داشتید و من نمی دانستم. چقدر کمکم کردید. خدا مرا ببخشد" بغض کرده بود. به آشپزخانه رفت تا بعضش را سید نبیند. سینی افطار به دست آمد. سید نگاهش را به چشمان بامحبت زهرا دوخت و گفت: " به به. چه غذای شاهانه ای .. دست زهرا به هر چه بخورد طلا می شود دیگر. عزیزم زهرا جان بسپار دست خدا. هر چه خدا بخواهد همان می شود. او خودش مراقب بندگانش هست. "
سید از جا برخاست تا دستانش را بشوید و وضویی تازه کند. زهرا همان طور که کوکو سبزی و گوجه را در بشقاب سید می گذاشت گفت:" حال هم قطارتان چطور است ؟ "صدایی از آشپزخانه نیامد. دقیقه ای گذشت و سید، آبلیمو به دست آمد و گفت: "ان شاالله که بهتر می شود. بنده خدا درد دارند. در سنی که ایشان دارند، برایشان سخت است. زهرا جان دعایش کن مخصوصا درنماز شب هایت ."
افطار مختصری که زهرا به سختی فراهم کرده بود را همه با هم نوش جان کردند. سید، نگران آن هایی بود که همین را هم نداشتند و به تلخی، چند لقمه ای فرو داد. بچه ها بی قرار خواب بودند. سید در حال خودش نبود. هفته های قبل، این ساعت ها، با زهرا نشسته بودند و نکته های نابی که استادش گفته بود را مرور می کردند و او امشب، نه استاد را دیده بود نه نکته ای. دلش کلاس و درس اخلاق می خواست و موعظه و نصیحت های پدرانه استاد را. اما تا چند وقتی، بی توفیق از حضور استاد خواهد ماند. زهرا از اتاق آمد و تشویش را در چهره سید خواند: " چه شده جواد جان؟" سید سربلند کرد و زهرا را که با لباس شکوفه بهاری، بالای سرش ایستاده بود خوب نگاه کرد و گفت: " یادت هست این ساعت ها قبلا، چه می کردیم؟" زهرا گفت: بله که یادم هست. درس می خواندیم. از نوع اخلاق. امشب هم بخوانیم؟ " سید، چشمانش را در نگاه پرامید زهرا ریز کرد و گفت: بخوانیم.
🔹برخاست. باز هم وضو گرفت. وضویی که هر بار، او را سرحال تر از قبل می کرد. خودکار و دفترش را آورد. رو به قبله نشست. زهرا هم کنارش نشست. گوشی هوشمند زهرا را که کارهای مجازی شان را با آن انجام می دادند وسط گذاشت. بسم الله گفت و کلیک کرد. صدای پرصلابت عزیزدلشان، در جانشان پیچید:
بسم الله الرحمن الرحیم..
https://eitaa.com/mahdavieat