May 11
﷽
#سلام_امام_زمانم❣
🌨شیریـن تَـر اَز نـٰام ِشُمـٰا
اِمکـٰان نَدارد
🌨مَخروبِـه بـٰاشَد هَـر دِلی
جـٰانـٰان نَدارد
🌨جـٰانِ مَـن و جـٰانـٰان ِمَـن
مَھدی ِزَهـرا
🌨قَلبَم بِـجُـز صـٰاحِب زَمـٰان
سُلطـٰان نَدارد
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
#امام_زمان
#منتظران_ظهور
❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕗 #وقت_سلام
با ظهور و جلوهی نور رضا
آسمانها نور افشانی شده
نِی فقط روشن ز رویش شد زمین
کهکشانها هم چراغانی شده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
5️⃣روز مانده تا ولادت با سعادت آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام⚘️
#دهه_کرامت
#امام_رضا
#حضرت_معصومه
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مود اینروزهای دانشجوهای آمریکایی 😂
🍃🌹🇮🇷ــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
13.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 دیوارنگاره میدان فلسطین؛ دیوارنگارهای که بعد از طوفان الاقصی بلای جان صهیونیستها شده.
🍃🌹🇮🇷ــــــــــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 نگاه خدا💗
قسمت87
من این سمت جاده بودم امیر اون سمت جاده چند بار صداش زدم به خاطر رفت و امد ماشینا وسط جاده صدامو نشنید
گوشیمو دراوردم و بهش زنگزدم
اخرای بوق بود که جواب داد
امیر: جانم سارا جان - امیر جان میشه این ور خیابونو نگاه کنی ( امیر روشو سمت من کرد)
امیر : وایی که چقدر ماه شدی با چادر صبز کن الان میام پیشت
گوشیو قطع کردم داشتم به اومدنش نگاه میکردم که یه ماشین با سرعت زد به امیر
- یا حسین
نفمیدم چه جوری خودمو رسوندم به امیر ،همه از هیئت اومدن بیرون یکی زنگ زد به آمبولانس ،صورت امیر پر خون بود
جیغ میزدمو تکونش میدادم - امییییر بیدار شو
امیر چشماتو باز کن منو ببین
واییی خدااایاااا
ساحره منو بغل کرد و میگفت اروم باش
امبولانس اومد و سوار ماشین شدیم توی راه دستای امیرو گرفتم و میبوسیدم
امیر من چشماتو باز کن ،امیر سارا میمیره بدون تو امییییر ?
رسیدیم بیمارستان بردنش اتاق عمل
واااییی خدااا باز بیمارستان باز انتظار پشت در نشستمو فقط گریه میکردم بابا رضا و مریم و بابا ،مامان امیر هم اومدن ،ناهید جون هی میزد تو سرو صورتش و میگفت واااییی پسرم
مریم جونم اومد پیش من: چی شده سارا ،چه اتفاقی افتاده ؟
(نگاهی به چادر سرم کردم هنوز سرم بود )
مریم و بغل کردم گریه میکردم : همش تقصیر من بودای کاش نمیرفتم هیئت
ای کاش صداش نمیزدم
وایییی خدااا دارم دیوانه میشم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نگاه خدا💗
قسمت 88
بعد چهار ساعت دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
رفتم سمتش اقای دکتر چی شده ؟
حالش خوبه؟
دکتر: ضربه ای که به سرشون وارد شده باعث ایجاد لخته تو تو مغزش شده ما لخته خونو درآوردیم
ولی متاسفانه سطح هوشیاریشون پایین اومده اگه ادامه پیدا کنه میرن تو کما
- یا فاطمه زهرا...
اینقدر خودمو زدم و جیغ کشیدم که از هوش رفتم چشمامو باز کردم دیدم سرم به دستم زدن ،مریم جونم کنارم رو صندلی نشسته بود داشت قرآن میخوند - مریم جون
مریم: خدا رو شکر که بهوش اومدی - میشه به پرستار بگین بیاد این سرمو از دستم دربیاره
مریم: سارا جان تو اصلا حالت خوب نیست ،صبر کن سرمت که تموم شد خودم میگم بیان دربیارن - تو رو خدا بگین بیان در بیارن میخوام برم پیش امیر
( اینقدر گریه و داد و جیغ کشیدم که پرستاد اومد سرمو کشید ازدستم بیرون)
پاهام جون راه رفتن نداشت رفتم پشت در سی سی یو
ناهید جون نشسته بود روصندلی و گریه میکرد
بابا رضا و بابا حمید هم رفته بودن نماز خونه
از پشت شیشه میتونستم ببینم امیرو ،اینقدر به پرستارا التماس کردم که برم داخل
بلاخره راضی شدن بزارن برم داخل لباس آبی پوشیدم ،یاد مادر افتاده بودم نکنه امیرم ..
رفتم بالا سر امیر سرمو گذاشتم روی قلبش
امیرم، عشقه زندگی من قلبت واسه من بزنه هاااا
نمیخوای چشماتو باز کنی ؟
پاشو ببین چادرمو ،تو که خوب منو ندیدی باچادر ،پاشو بریم هنوز کارای هیئت تمام نشده ،مگه منتظر محرم نبودی؟
فردا اول محرمه هااا پاشو باهم بریم پیش بچه هاا کمشون کنیم،امیر جان سارا چشماتو باز کن ،امیر بدون تو من میمیرم ،
دستاشو گرفتمو میبوسیدم ،خدایا به من رحم کن،خدایا به دل پر دردم رحم کن ،امیرو برگردون
( پرستار اومد و منو از اتاق بیرون برد)
حالم اصلا خوب نبود صدای اذان و شنیدم وضو گرفتم رفتم نماز خونه
اولین بار بود میخواستم نماز بخونم ،یادم میاومد بچه بودم همش کنار بابا نماز میخوندم نمیدونم از کی دیگه نخوندم و از خدا دور شدم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
May 11