💠سفارش امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام 💠
🌺ضرورت ياد مرگ🌺
✅ پسرم، بدان تو براي آخرت آفريده شدي نه دنيا، براي رفتن از دنيا نه پايدار ماندن در آن، براي مرگ نه زندگي جاودانه در دنيا كه هر لحظه ممكن است از دنيا كوچ كني و به آخرت در آيي.
✅ و تو شكار مرگي هستي كه فرار كننده آن نجاتي ندارد و هر كه را بجويد به آن ميرسد و سرانجام او را ميگيرد.
✅ پس، از مرگ بترس، نكند زماني سراغ تو را گيرد كه در حال گناه يا در انتظار توبه كردن باشي و مرگ مهلت ندهد و بين تو و توبه فاصله اندازد كه در اين حال خود را تباه كرده اي.
✅ پسرم فراوان بياد مرگ باش و به ياد آنچه كه به سوي آن ميروي و پس از مرگ در آن قرار ميگيري.
✅ تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باش، نيروي خود را افزون و كمر همّت را بسته نگهدار كه ناگهان نيايد و تو را مغلوب سازد.
✅ مبادا دلبستگي فراوان دنيا پرستان و تهاجم حريصانه آنان به دنيا، تو را مغرور كند چرا كه خداوند تو را از حالات دنيا آگاه كرده و دنيا نيز از وضع خود تو را خبر داده و از زشتيهاي روزگار پرده برداشته است.
🌼 قسمتی از نامه 31 نهج البلاغه 🌼
http://eitaa.com/mahdavieat
پیامهای آیه ۱۱۴ سوره #بقره از: تفسیر نور
پیام ها:
۱- گاهی ظلم فرهنگی،بزرگترین ظلم هاست. «وَ مَنْ أَظْلَمُ» (در قرآن«اظلم»،به افترا بر خدا، و بستن و تعطیل کردن خانه خدا، گفته شده که هر دو جنبه فرهنگی دارد.)
۲- خرابی مسجد تنها با بیل و کلنگ نیست،بلکه هر برنامه ای که از رونق مسجد بکاهد،تلاش در خرابی آن است. «مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ»
۳- مساجدی مورد قبول هستند که در آنها یاد خدا زنده شود.مطالب خداپسند و احکام خدا بازگو شود. «یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»
۴- دشمن از در و دیوار مسجد نمی ترسد،ترس او از زنده شدن نام خدا و بیداری مسلمانان است. «أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ»
۵- مساجد سنگر مبارزه اند،لذا دشمن سعی در خرابی آنها دارد. «سَعی فِی خَرابِها»
۶- مسجد باید پررونق و پرمحتوا وهمانند سنگر فرماندهی نظامی باشد.همچنان که جاسوس از رخنه به مراکز نظامی در وحشت و اضطراب است،باید مخالفان و دشمنان نیز از نفوذ و ورود به مساجد،در ترس ونگرانی باشند. «ما کانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلاّ خائِفِینَ»
۷- کسانی که با مقدّسات دینی به مبارزه برمی خیزند،علاوه بر قهرالهی در قیامت، گرفتار ذلّت وخواری دنیا نیز می شوند. «سَعی فِی خَرابِها... لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ»
(اگر سعی در خرابی ساختمانی که یادآور خداست،ذلّت دنیوی و عذاب اخروی دارد،پس کسانی که با شایعه و تهمت و تحقیر،قداست مردانی را شکستند که در جامعه یادآور خدا هستند،قطعاً در همین دنیا گرفتار ذلّت و نکبت خواهند شد.)
http://eitaa.com/mahdavieat
💠 نگویید مشکلی دارم، بگویید امتحانی دارم!💠
💟 درود خدا بر 🌟امیر مومنان، که فرمود:
💎هيچ يك از شما نگويد : «خداوندا به تو پناه می برم از امتحان شدن»،
زيرا هيچكس نيست مگر اين كه امتحان می شود!
💎ولي كسي كه مي خواهد به خدا پناه ببرد، از«امتحانات گمراه كننده» به خدا پناه برد.
/حکمت 93/
📖 و این کلام قرآن است که فرمود:
💎آیا انسان گمان کرده همینکه گفت ایمان آورده ام؛ کافیست؟!
گمان کرده که ما بدون امتحان او را رها میسازیم؟! (عنکبوت 2)
🍀 نگویید یک مشکلی دارم، بگویید یک امتحانی دارم!
شما با خانه یا با مستأجری، با ماشین یا بی ماشین، مجرد یا متأهل، با سلامتی یا بی سلامتی
بالاخره باید امتحان الهی پس بدهید!
حجت الاسلام پناهیان
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷
🎥 علت تمام شدن زمان مماشات با اغتشاشگران چیست؟
🍃🌹🍃
1⃣ زمان مماشات با اغتشاشگران تمام شده، لزوم برخورد قاطع فرا رسیده
2⃣ مستندات لازم برای اثبات توطئه کشورهای غربی برای تجزیه ایران
3⃣ اتمام حجت مردم برای برخورد با اغتشاشگران
🎙دکتر سید جلال حسینی
#پایان_مماشات #لبیک_یا_خامنه_ای
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
@mahdavieat
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
#سلام_امام_زمانم
#امام_زمان
#دعای_تعجیل
💔و من....
یقین دارم که آخر
روزی....
دوست داشتن تو
عاقبت بخیرم میکند
یا حسین (علیه السلام)
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین ع
#سلامصبحبخیر
#جهادی
💠 مقام معظم رهبری مدظله العالی:
💢 در زمینه خدمت، كار را باید جهادی كرد؛ جهادی به معنای بیقانونی نیست. دوستانی كه ما سالها با خیلی از شماها كار كردیم با بسیاری از شما برادرها در زمینههای مختلف همكاری داشتیم میدانید روحیه من را، من آدم دعوت كننده به بیقانونی نیستم؛ بشدّت ضدّ این بیقانونی هستم، امّا معتقدم در همان چهارچوب قانون، دو جور میشود كار كرد: یك كار كار مرسوم اداری، یك كار، كار جهادی.
❇️ كار جهادی یعنی از موانع عبور كردن، موانع كوچك را بزرگ ندیدن، آرمانها را فراموش نكردن، جهت را فراموش نكردن، شوق به كار؛ این كار جهادی است.
✳️ كار را باید جهادی انجام داد تا انشاءالله خدمت بخوبی انجام بگیرد.
🗒۱۳۹۲/۰۶/۰۶
@mahdavieat
✍ جامعه وقتی فرزانگی و سعادت مییابد که مطالعه کار روزانه اش باشد!
امام علی علیهالسلام اما،
قلّه دانش را مثل ما، نمیبینند؛
رَأسُ العِلمِ التَّمييزُ بَينَ الأخلاقِ، و إظهارُ مَحمودِها، و قَمعُ مَذمومِها.
رأس علم، تميز دادن خلقها از يكديگر
و متخلق شدن به پسنديدهترینِ آنها
و نابود کردنِ نكوهيدهترینشان در وجود خویش است.
💫یادمان باشد؛
جامعهی فرزانه،
محصول زندگی انسانهای فرزانهایست که؛
خودشناسی و خودسازی، کار روزانهی آنهاست.
@mahdavieat
♦️اگه اسلام و حجاب بده، چرا این مدل مشهور فرانسوی بعد از یک عمر برهنگی، به حجاب رو آورده و مسلمان شده؟
#زن_حجاب_آرامش
#مرد_غیرت_اقتدار
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🇮🇷🌹🍃
وقتی جوونا یه دسته گل میگیرن و....
چقدر زیباست که مردها یا پسرها به بانوان محجبه گل بدن😍
خیلیا این روزا فکر میکنن چه کنند که اون بی حیایی که کشف حجاب کرده با حجاب کنند..
اما گاهی لازمه قدر دان اون بانوانی که با نجابت و پوشش کامل تردد میکنند را دید و براشون اهمیت قائل شد. 👌
#حجاب #برایایران
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
@mahdavieat
روشی که قدرت نه گفتن را از کودک می گیرد.mp3
3.13M
🎧 با هم بشنویم
👈🏻 روشی که قدرت نه گفتن را از کودک میگیرد!
💠 چه روش تربیتی قدرت و توان نه گفتن را از کودک میگیرد؟! برای پاسخ این سوال و پی بردن به روش نادرست تربیت فرزند این صوت را از دست ندهید...
#حجتالاسلام_استاد_عشقی
#تربیت_فرزند
#روانشناسی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
@mahdavieat
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
استوری بازیگر کمدی
✅ بحث بحثه ترس از ایران قویست...👌
#پایان_مماشات #لبیک_یا_خامنه_ای
🍃🌹ـــــــــــــــــــــ
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چالش مانکن (+18⛔)
از چند مرد جوان پرسیدیم "فرض کن قراره با دختری تو کشوری که همه چی آزاده قدم بزنی؛ دوست داری تو خیابون چی بپوشه؟!"
🔺ادامه را در بالا ببینید
#قدر_خودتو_بدون
#حجاب
@mahdavieat
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️
♦️ حمله موشکی و پهپادی سپاه پاسداران بر علیه گروهک های تروریستی مستقر در مرزهای غربی...
کوی سنجق محل لانه تروریست های تجزیه طلب گروهگ حزب دموکرات کردستان هم زیر آتش پهپادی قرار دارد
♦️مقری که مورد حمله قرار گرفت حزب دموکرات کردستان ایران (kdp) است که کارش آموزش مزدور برای عملیات تروریستی در ایران است
#پایانمماشات
🍃🌹ــــــــــــــــــ
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛﷽
🟣 مستند فرزند روحالله
🔻روایتهایی از زندگی و شهادت سید روحالله عجمیان به دست اغتشاشگران
😭😭
🍃🌸کوخ نشینی که کاخ نشین بهشت شد....
#پیشنهاد_دانلود
#شهیدروحاللهعجمیان
🍃🌹ـــــــــــــــــ
http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ببینید/ لحظاتی از تمرینات نیروهای حزبالله لبنان در شرایط سخت
🔹اینها نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی ایران هستند
🔹همین حالا حدود 600000 «ششصد هزار موشک» آماده شلیک به مواضع اسرائیل است و حزبالله گوش به فرمان ولی فقیه است تا اشارتی کند که بزرگترین شر عالم را ریشه کن کنند
🔹تمام سلاحها، تجهیزات، پول، و... حزبالله را ایران تامین میکند تا این نیروی نیابتی به وقتش چنان حملهای به دشمنان ایران بکند تا درس عبرتی شود برای همه
🔹جمهوری اسلامی در سالهای اخیر حزبالله را آموزش داد تا در تمام زمینهها خودکفا شود. جه اقتصادی، چه نظامی، چه امنیتی و اطلاعاتی و...
@mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃
♦️ چند خانم هم که به عمامه روحانیت توهین کرده بودند بازداشت شدند
تهش هیچی نیست جز اینکه شکار ماموران یا مردم بشید.
#پایانمماشات
🍃🌹ـــــــــــــــــ
@mahdavieat
🔴وزارت امور داخلی ترکیه:
🔴میدانیم حمله تروریستی استانبول از کجا هماهنگ شده است و به همین دلیل تسلیت سفارت آمریکا را نمیپذیریم🔴
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_سی_و_یکم
هرچه صوفی بیشتر می گفت..مانور درد در وجودم بیشتر میشد.. حالا دیگر حسابی روی میز خم شده بودم. عثمان که میدانست نمیتواند مجبورم کند، از جایش بلند شد:(صوفی یه استراحتی به خودتون بده.) و رفت، ناراحت و پر غضب...
صوفی پوزخند زد :(اگر به اندازه تمام آدمهای دنیا هم استراحت کنم، خستگیم از بین نمیره..)
با دیدن عکسها مطمئن شدم که دانیال زمانی، عاشقِ این دخترِ شرقی مَآب بود..اما چطور توانست چنین بلایی به سرش بیاورد؟ شراکت در عاشقی در مسلک هیچ مردی نیست..دانیال که دیگر یک ایرانی زاده بود..ایرانی و دستودلبازی در عشق؟؟ خیلی چیزها فراتر از تصوراتم خودنمایی میکرد..
دانیال.. برادر مهربان من، که تا به خاطر دارم، تحمل دیدنِ اشکهای هیچ زنی را نداشت، بعد سر میبرید در اوجِ خباثت و سیاه دلی؟؟ با هیچ ترفندی نمیتوانستم باور کنم.. شاید همه این چیزها دروغی بچه گانه باشد..
عثمان آمد با لیوانی بزرگ و سرامیکی: (سارا بیا اینو بخور.. یه جوشنده ست.. اونوقتا که خونه ای بود و خوونواده ای هر وقت دل درد میگرفتیم، مادرم اینو میداد به خوردمون.. همیشه ام جواب میداد.. یه شیشه ازشو تو کمد لباسام دارم. آخه غذاهای اینجا زیاد بهم نمیسازه.. بخور حالتو بهتر میکنه)
عثمان زیادی مهربان بود و شاید هم زیادی ترسو.. من از کودکی یاد گرفتم که ترسوها مهربان میشوند.
دستانم از فرط درد بی امان معده میلرزید.. عثمان فهمید و کمکم کرد.. جرعه جرعه خوردم.. به سختی. بوی زنجبیل و تیزیِ طعمش زبانم را قلقلک میداد.. راست میگفت، معده ام کمی آرام شد...
و باز غُرهای آرام و کم صدای عثمان جایی در زیر گوشم:(تمام فکر و ذکرت شده برادری که به خواست خودش رفت.. حاضرم شرط ببندم که چند ماهه یه وعده، درست و حسابی غذا نخوری.. اون معده بدبختت به غذا احتیاج داره.. اینجوری درب و داغون میخوای دنبال برادرت برگردی؟؟)
و چقدر اعصابم را بهم میرخت که حرفهایِ پیرمردانه اش:(صوفی ادامه بده..)
صوفی که دست به سینه و ب دقت نگاهمان میکرد، رو به عثمان با لحنی پر کنایه گفت:(اجازه هست آقای عثمان؟؟)
نفسهای تند و عصبیِ عثمان را کنار گوشم حس میکردم. لبخندِ صوفی چقدر پر کینه بود...
( بعد از اون صبح؛ دیگه برادرتو زیاد میدیدم.. به خصوص که حالا یکی از مشتری های شبانه ی جهادمم شده بود..روزها اسلحه و چاقو به دست با هیبتی خونی.. شبها هم شیشه به دست، مستِ مست..وقتی هم که بعد از کلی تو صف ایستادن و جرو بحث با هم کیشهاش، نوبت به اون میرسید و به سراغم میومد، غریبه تر از هر مردِ دیگه ای ِ .........
من اونجا بی پناهی رو به معنای واقعی کلمه دیدم و حس کردم. کاش هیچ وقت با برادرت آشنا نمیشدم.. دانیال هیچ گذشته و آینده ای برام نذاشت.. اون با تموم توانش خارم کرد و من دلیلش رو هیچ وقت نفهمیدم.. اما اینو خوب میدونم که :(خدا و عشق بزرگترین و مضحکترین دروغیه که بشریت گفتن.. چون حتی اگه یکیشون بود، هیچ کدوم از اون حقارتها رونمیکشیدم.. )
صدایش بغض داشت. پوزخند روی لبهایش نشست:( هه.. برادرت بدجور اهل نماز بود.. اونم چه نمازی.. اول وقت.. طولانی..پر اخلاص..تهوع آور.. احمقانه… ابلهانه!راستی بهت گفتم که یه زن داداش نه ساله داری؟؟ اوه یادم رفت ببخشید..یه خوونواده مسیحی رو تو مناطق اشغالی قتل عام کردن و فرمانده واسه دست خوش و تشویق، تنها بازمونده ی اون خوونواده بدخت رو که یه دختر بچه ی ظریف و نحیفه، نه ساله بود رو به عقد برادرت درآورد.. یادمه بعد از چند روز شنیدم که زیرِ دست و پایِ پر شهوتِ برادرت، جون داد و مُرد...تبریک میگم بهت... اوه ببخشید، تسلیت هم میگم.. البته اون بچه خیلی شانس آوردااا.. آخه زیادن دختربچه هایی که اینطور مورد لطف قرار گرفتنو موقعِ به دنیا اومدن نوزاده بی پدرشون از دنیا رفتن یا اینکه موندنو دارن سینه ی نداشت شونو واسه خوراک روزانه تو بچه حرومزاده شون میذارن..)
چی داشت میگفت..؟؟ حالا علاوه بر درد؛ تهوع هم به سلول سلول بدنم هجوم آورده بود......
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚🕊
🆔👉🏻http://eitaa.com/mahdavieat
#یک_فنجان_چای_با_خدا
#قسمت_سی_و_دوم
نمیتوانستم باور کنم. یعنی اصلا نمیخواستم که باور کنم. با تمام توان تحلیل رفته ام به سمتش خم شدم:(چرنده.. مزخرفه.. تمام حرفات مزخرف بود.. امکان نداره که برادر من چنین کارهای کثیفی انجام بده.. شما مسلمونااا همه تون یه مشت روان پریش هستن..)
صوفی نگاهم کرد.. سرد و یخ زده:(بشین سرجات بچه.. من انقدر بیکار نیستم که واسه گفتن یه مشت دروغ و چرندیات؛ از اونور دنیا پاشم بیام تو این شهر نفرت انگیز، که هر طرفش سر میچرخوندم برادرتو اون خاطرات نحسشو ببینم.. اصلا چرا باید اینکارو بکنم؟؟ بابای میلیاردر داری؟؟ یا شخصیت مهم سیاسی ؟؟ چی با خودت فکر کردی کوچولو؟؟ اگه من اینجام فقط و فقط به خاطر اصرارهای دیوونه کننده ی این دوست بی عقلته.. اونجایی که تو فکر میکنی با رفتن بهش، میتونی برادرِ مهربون و عاشق پیشه اتو پیدا کنی،خوده خوده جهنمه..
صدای عثمان را شنیدم، از جایی درست بالای سرم:(واست جوشنده آوردم.. بخور.. اما از من میشنوی حتما برو پیش دکتر.. انقدر از کنار خودت ساده نگذر.. وقتی تو واسه خودت وقت نمیذاری.. انتظار داری دنیا برات وقت بذاره؟؟) گرما لیوان را کنار موهایم حس میکردم:( بلند شو سارا.. بلندشو که یخ کنه دیگه فایده ایی نداره..) سرم را بلند کردم.
یکی از عکسهای دانیال روی میز جا مانده بود. همان عکسِ پر خنده و مهربانش کناره صوفی.. عکس را به لیوانِ سرامیکی و مشکی رنگه، جوشانده تکیه دادم. باورِ حرفهای صوفی در خنده ی چشمان دانیال نمی گنجید.. مگر میشد این مرد، کشتن را بلد باشد؟؟
عثمان رو به رویم نشست. درست در جای صوفی با همان لحن مهربان و آرامش:(چرا داری خودتو عذاب میدی؟ چرا نمیخوای قبول کنی که دانیال خودش انتخاب کرده؟ سارا.. دانیال یه پسربچه نبود.. خودش خواست.. خودش، تو رو رها کرد.. اون دیگه برادرِ سابقِ تو نیست.. صوفی رو دیدی؟
اون خیلی سختی کشیده.. خیلی بیشتر از منو تو.. همه ی اون بلاها هم به واسطه دانیال سرش اومده.. دانیال عاشقِ صوفی بود.. کسی که از عشقش بگذره، گذشتن از خواهر براش مثه آب خوردنه، اینو باور کن... با عضویت تو اون گروه تمام زندگیتو میبازی.. چیزی در مورد زنان ایزدی شنیدی؟؟ در مورد خرید و فروششون تو بازار داعش به گوشت خورده؟؟ نه.. نشنیدی.. نمیدونی.. سارا، چند وقت پیش با یه زن و شوهر اهل موصل آشنا شدم.
زن تعریف میکرد که وقتی شهر رو اشغال کردن، شوهرش واسه انجام کاری به کردستان عراق رفته بود. داعش زمانی که وارد شهر میشه تمام زنهای ایزدی رو اسیر میکنه و مردهاشونو میکشه. و بعد از بیست روز زندانی شدن تو یه سالن بزرگ و روزانه یه وعده غذا، همه اون زنها و دخترها رو واسه فروش به بازار برده ها میبرن.
اون زن میگفت زیباترین و خوشگلترینها رو واسه مشترهای پولدارِ حاشیه خلیج فارس کنار میذاشتن. هیچکس هم جز اهالی ترکیه و سوریه و کشورهای حاشیه خلیج فارس اجازه نداشتن بیشتر از سه برده بخرن ...اون زن تعریف میکرد که به دو مرد فروخته شد و بعد از کلی آزارو اذیت و تجاوز، تونست فرار کنه و خودشو به شوهرش برسونه. ساراجان...حرفهای من، صوفی، اون دختر آلمانی، این زن ایزدی.. فقط و فقط یه چشمه از واقعیت ها و ماهیت این گروهه... سارا زندگی کن.. دانیال از تو گذشت!توام بگذر..)
خیره نگاهش کردم:(تو چی؟؟ از هانیه میگذری؟؟ )
فقط در سکوت نگاهم کرد.حتی صدای نفسهایش هم سنگین بود. اگر دست و پا میگذشت، دل نمیگذشت..
سکوتش طولانی شد:(عثمان جواب منو ندادی.. پرسیدم توام از هانیه میگذری؟؟)
چشمانش شفاف شد، شفافتر از همیشه و صدایی که خمیدگی کمرش را در آن دیدم:(راهی جز گذشتن هم دارم؟؟)
راست میگفت.. هیچ کداممان راهی جز گذاشتن و گذشتن نداشتیم.. و من، دلم چقدر بهانه جو بود.. بهانه جوی مردی که از عشقش گذشت.. سلاخی اش کرد.. و مرده تحویل زمین داد.. همان برادری که رهایم کرد و در مستی هایش به فکر رستگاریم در جهاد نکاح بود...
الحق که خواهری شرقیم...
عثمان را در برزخ سوال و جوابش با غلظتی از عطر قهوه، رها کردم و سلانه سلانه، باران را تا خانه همقدم شدم.. خانه که نه.. سردخانه ی زندگان! در را باز کردم. برقها خاموش بود و همه جا سکوت.. حتی خبری از مادر تسبیح به دست هم نبود. به زندان اتاقم پناه بردم. افکارم سر سازش نداشت. ساعتها گذشت و صدای گریه های معمول و آرام مادر بلند شد.
همان گریه هایی که هرگز برایم مهم نبود!
✍ ادامه دارد ....
🕊
💚🕊
🕊💚http://eitaa.com/mahdavieat