eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
370 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی او بیاید...❤️ زیبایی های بعد از ظهور ارواحنا فداه 👈همه را از این بهشت دنیایی باخبر کنیم💐 👌بسیار زیبا 👈ببینید و نشردهید. http://eitaa.com/mahdavieat
♨️چگونه هر لحظه‌ با امام زمانمان باشیم؟! 🔸اگر می‌خواهیم دچار خسران و ضرر نشویم باید با امام زمانمان همراه شویم. در طول روز، هر لحظه‌ای که بر ما می‌رسد بگوییم: آقا جان، ما می‌خواهیم با شما باشیم «مَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ غَيْرِكُمْ». یک لحظه نشود که از شما جدا شویم. ⁉️چطور می‌شود انسان با امام زمانش باشد؟ ⁉️آیا یک خانم خانه‌دار می‌تواند دائم با امام زمان ارواحنافداه باشد؟ ✅بله. 👈صبح که از خواب بیدار می‌شود هر کاری را که می‌خواهد انجام بدهد، نیت کند برای امام زمانش باشد. ✔️ برای امام زمان ارواحنافداه؛ ✔️ ، برای امام زمان ارواحنافداه؛ ✔️صبحانه آماده می‌کند همسرش بخورد و سر کارش برود، برای امام زمان ارواحنافداه؛ ✔️اگر لباس می‌شوید برای امام زمان ارواحنافداه؛ ✔️اگر غذا می‌پزد، برای امام زمان ارواحنافداه. 👌آن‌وقت سختی‌های کار برایش شیرین و لذّت‌بخش هم می‌شود. دیگر توقع مزد و اجر و تشکر از بقیّه‌ی مردم ندارد. چون می‌داند برای امام زمان ارواحنافداه کار کرده است. http://eitaa.com/mahdavieat
💚 🌱 خوشم که جوهر عشق تو در سرشت من است محبت تو همان خط سرنوشت من است... 🌱گناهکارم و از آسـتان قدس شـما کجا روم؟! به خدا مشهدت بهشت من است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 🎥 جزئیات سوءقصد به آیت‌الله سلیمانی 🔹استاندار مازندران: هنوز انگیزه ضارب مشخص نشده اما تحقیقات اولیه نشان می‌دهد این اقدام تروریستی نبوده. ضارب شناختی از آیت‌الله سلیمانی نداشته است. 🔹فرد قاتل از پرسنل شرکت انتظام بوده و داخل بانک حضور داشته و اسلحه برای شخص قاتل بوده است. 🍃🌹ـــــــــــــــ @mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار وآقای طلبه💗 پارت٨۴ تلفن فاطمه تموم شد و با غم نگاهم کرد _ای خدااااا... باز چیشده فاطی: میدونی علی زنگ زده چی میگه؟ _مگه چی میگه؟ فاطی: از من میخواد تا مامان اینا زنگ نزدن به خاله و تصممت رو نگفتن راضیت کنم که کوتاه بیای و... نزاشتم ادامه بده و گفتم: دربارش صحبت نکن فاطمه هیچی نمیخوام بشنوم. اوکی؟ فاطمه نفس عمیقی کشید و گفت: باشه ولی بدجور با زندگیه خودت بازی کردی... نفس عمیقی کشیدم و جواب ندادم... نمیدونستم سوالمو بپرسم یا نه... تردید داشتم... فاطی: چرا نمیخوری فائره؟ _فاطمه... فاطی: جانم؟ _امشب میرن اجرای حامد... نه؟ فاطمه با هیجان گفت: وااای راستی یادم رفت بگم _چیووو؟ چیشده؟ فاطی: علی گفت امشب تنها میره اجرا آخه محمدجواد زنگ زده بهش گفته سرما خوردم نمیتونم بیام _غیرممکنهههه محمد برای دیدن حامد اگه درحال موتم باشه(دور از جونش خدایا زبونم لال) میاد... اون وقت بخاطر یه سرما خوردگی نره؟ این غیرممکنه بخدا.... فاطی: شایدم بخاطر قول و قرارتون... نزاشتم ادامه بده و گفتم: هه نامزد کرده چند روز دیگه عقد میکنه اون وقت تو هنوز خیال پردازی میکنی... فاطی: باشه بابا هرچی تو بگی... اصلا من لال میشم... _راستی وقتی خوردی بیا بریم بازار لباس بگیرم برای عقد... فاطی: فائزه... _هیچی نگو... بزار خودم تصمیم بگیرم... اوکی؟ فاطی: تا الانم که این همه بلاسرت اومده فقط بخاطر تصمیم های بچه گانه خودت بوده _زندگیه خودمه میخوام خرابش کنم اصلا فاطی: چی بگم بهت آخه... خیلی لجبازی فائزه... خیلی _اصلا نمیخواد بیای باهام... خودم میرم فاطی: من که میام ولی آخه لباس عقدو که تو تنهایی نباید بخری... _خودم اینارو میدونم. ولی من میخوام با یه لباس متفاوت سر سفره عقد و توی مراسم باشم فاطی: تو که مهدی رو دوس نداری _خب نداشته باشم. تو که هنوز نمیدونی میخوام چیکار کنم. پس تورو خدا نظر نده. اوکی؟ فاطی:هی...خدا...باشه فاطمه بلند شد رفت دستاشو بشوره و من از پنجره کافه به بیرون نگاه میکردم و توی فکر بودم... به نرفتن محمد... به همه لجبازیام... به زندگیم... به عشقی که بدجور تو قلبم ریشه کرده... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 پارت٨۵ سوار ماشین شدیم و به طرف بازار حرکت کردم. فاطی:نمیخواد بری بازار بابا ملت لباس مجلسی و این چیزا رو از خیابون شریعتی میگیر _حالا مگه من میخوام لباس مجلسی بگیرم؟ فاطی:فائزه منو مسخره کردی؟ مگه نگفتی واسه عقد میخوای لباس بگیری _نه خواهر من مسخره نکردم. واسه عقدم میخوام لباس بخرم ولی نه اون لباسی که مد نظر توعه.... فاطی: وا من که نمیفهمم تو چی میگی _حالا وقتی رفتیم میفهمی ماشین رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدیم. خب ببین وسط بازار بعد از چهارسو یه مغازه لباس فروشی به اسم پردیس... میریم اونجا،اوکی؟ فاطی: باشه بریم ولی اون قسمتا که همش مانتو فروشیه _حالا بیا بریم نشونت میدم. بالاخره رسیدیم مغازه ای که میخواستم. وارد مغازه شدیم و با فروشنده که یه دختر جوون بود سلام و علیک کردیم. بین مغازه شروع به راه رفتن کردم تا یه مانتو آبی کاربونی نظرمو به خودش جلب کرد. _فاطمه یه لحظه بیا... فاطی: فائزه تو اومدی اینجا چرا؟ مگه لباس عقد نمیخوای؟؟؟ _چرا میخوام. الانم یکی نظرمو جلب کرد مانتو رو نشون فاطمه دادم. فاطمه با حیرت نگاهم کرد و گفت: نکنه میخوای واسه شب عقدت مانتو بپوشی؟ _آره دقیقا میخوام چه تو محضر چه تو خونه مانتو و روسری و چادر سرم باشه.... فاطی: خب واسه چی؟ از کی رو میخوای بگیری؟ نامحرم اونجاست؟ خطبه رو که بخونن محرمت میشه مهدی... آه کشیدم و گفتم: دلت که با کسی محرم نباشه اگه هزارتا خطبه هم خونده بشه فایده نداره... فاطی: وقتی دلت محرم نیست پس چرا میخوای.... نذاشتم ادامه بده و با خشم گفتم: میخوام زنش شم چون تو فامیل و در و همسایه من یه دخترم که نامزدیشو بهم زده درحالی که صیغه بوده.... میخوام زنش شم چون مادرم قلبش ضعیفه و بخاطر کارای من یه بار سکته کرده... میخوام زنش شم چون بابام منو ننگ خانوادش میدونه و میخواد زودتر بپرونه منو... میخوام زنش شم چون داداشم بخاطر رفیقش هنوزم باهام سر سنگینه... میخوام زنش شم چون من هرچقدرم پاک باشم ظاهرم باعث شده لیاقم مهدی بشه... چون منه عادی لیاقت محمده خاص و خوشگل رو ندارم... میخوام زنش شم چون محمدم داره عقد میکنه... میخوام زنش شم شاید از تونستم محمد رو فراموش کنم تا کمتر گناه فکرکردن به یه مرد زن دارو یک بکشم... میخوام زنش شم شاید از دستش دق کردم و مردم راحت شدم از این زندگی... همه این حرفارو با اشک و صدای بلند گفته بودم،توی چشمای فاطمه اشک حلقه زده بود و نگاهم میکرد از مغازه بیرون اومدم و فاطمه دویید دنبالم. با دیدنش اشکام بیشتر جاری شد.منو توی بغلش گرفت و هر دو زدیم زیر گریه.مردم با تعجب نگاهمون میکردن... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸http://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار وآقای طلبه💗 پارت٨۶ با فاطمه به مغازه برگشتیم و همون مانتو آبی کاریونی رو گرفتم. یه ست روسری آبی ساتن هم رنگ خودش برداشتم. توی راه خونه نه اون حرف میزد نه من فاطمه رو در خونه شون پیاده کردم و بعدم رفتم خونه شب شده بود مامان بابا داشتن سریال نگاه میکردن یه سلام کوتاه دادم و بعد رفتم توی اتاق و لباس عوض کردم. دوباره رفتم پیش مامان اینا نشستم. بابا زقر چشمی نگاهم کرد و گفت: خب عروس خانوم الان دیگه از همه چیز مطمئنی؟ الان زنگ بزنم خالت اینا برای فردا شب بیان برنامه ریزی کنیم وقت کمه. _بله باباجان بهشون خبر بدید. بابا همون لحظه گوشی خونه رو برداشت و زنگ زد بعد یه رب حرف زدن گفت: خانوم فردا خواهرت اینا میان برای برنامه ریزی عقد این دوتا جوون. هرچی میخوای تدارک ببین با حرص با ناخونای دستم داشتم روی پوست دستم میکشیدم مامان داشت از همین الان درباره دعوت مهمونا با بابا حرف میزد. با حرص بلند شدم و اومدم تو اتاق خودم و در رو محکم بستم. احتیاج به هوای آزاد داشتم. پنجره اتاق رو باز کردم. از سرما به خودم لرزیدم پتومو دور خودم مثل شنل انداختم و نشستم پشت میز تحریرم بغض داشتم به چه بزرگی... مثل یه سیب راه گلومو بسته بود گوشی رو برداشتم و به تنها عکس دونفره خودم و محمد خیره شدم... عکسی که با گوشی اون یه پسر بچه توی جنگل قائم ازمون گرفت کنار آبشار مصنوعی... همونجا که برای اولین بار محمد دستمو گرفت... اونم کجا توی آب... احساس میکردم با یاد آوریشون راه نفسم گرفته شده.... به خودم که اومدم دیدم چشمام غرق اشکه... صفحه گوشی رو روی همون عکس قفل کردم و آهنگ شهرباران حامد رو پلی کردم. سرمو گذاشتم روی میز و چشمامو بستم... ای کاش میشد فکرمو از همه چیز خالی کنم و بخوابم... خیلی خسته بودم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔زاهدی گفتا چه داری آرزو... گفتم حرم.. 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 علیه السلام علیه السلام http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ خبرنگار صداوسیما درگذشت 🔸«احسان معراجی‌فر» خبرنگار، کارگردان، شاعر و تهیه کننده صداوسیما امروز بر اثر سکته مغزی درگذشت. 🌹روحش شاد http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ وزیر فرهنگ در پاسخ به سوال خبرنگار آخرین خبر: از نظر قانونی به بازیگرانی که کشف حجاب کنند، نمی توانیم اجازه حضور در برنامه های هنری را بدهیم http://eitaa.com/mahdavieat
⭕️سردار سعید قاسمی به ۱۳ ماه حبس محکوم شد 🔻در پی شکایت رضا گلپور(نویسنده)، دادگاه سعید محمدقاسمی لنگرودی (سردار بازنشسته سپاه، فعال سیاسی) را به تحمل سیزده ماه حبس محکوم کرد‌. http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 می‌میرم از این گریه و زاری...😔 می‌میرم اگه محل نزاری... بسیار زیبا و دیدنی👌 http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️انتشار برای نخستین بار | تصاویری از دقت بالای دوربین‌های نظارتی فراجا در اماکن عمومی‌ https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زخمی رها کردند و رفتند رها کردند در زندان بمانم دعا کردند سرگردان بمانم فرمانده توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء ﷺ مبتکر ساخت سکوی توپ‌های دوربرد در هور تولد: ۱۳۳۶/۱۲/۷ محل تولد: خوزستان-آبادان شهادت : ۱۳۶۶/۱/۲۲ محل شهادت: خرمشهر 📌 ... 🔹 وداع جانسوز یاران و همرزمان با پیکر مطهر شهید حاج حبیب الله کریمی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 یاد و خاطره شهدا تا ابد گرامی باد🌷🌷🇮🇷 https://eitaa.com/mahdavieat
در حسرت روی دوست دل بی تاب است لب تشنه ی دیدار رخ ارباب است چشمان ترم تمام شب ها تا صبح دلواپس نادیدن یک مهتاب است https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕🌻 زندگی برایت پر معناتر خواهد شد وقتی که، این حقیقت ساده را درک کنی که، هرگز هیچ لحظه‌ای را دوبار نخواهی داشت صبح بخیر 🌞🌻 ─━━━⊱🎀⊰━━━─ http://eitaa.com/mahdavieat