eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
370 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى شَمْسِ الظَّلاَمِ وَ بَدْرِ التَّمَامِ... 🌱سلام بر مولایی که با طلوع شمس وجودش، مجالی برای ظلم و ظلمت باقی نخواهد ماند. 🌱سلام بر او و بر لحظه‌ای که با دیدن روی ماهش، زمین و زمان غرق سرور خواهد شد. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفیر انگلیس در آذربایجان در حال برافراشتن پرچم همجنسگرایان در باکو روز گذشته در مناطق مختلف باکو پرچم همجنسگرایان برافراشته شد. این گستاخی در حالی صورت می‌گیرد که حتی برافراشتن پرچم اباعبدالله الحسین در حیاط مساجد آذربایجان هم ممنوع می‌باشد.😔😔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 💔جمعه های دلتنگی آمدن صبح، به سلام بر توست؛ خورشید که هر روزِ خدا کارش بالا آمدن است... 📖 السلام علیکَ ایها العَلَم المنصوب و العِلْمُ المصبوب... ـــــــــــــــــ🍃🌸🍃ــــــــــــــــ 🍃🌹«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» 🍃🌹 ویژه تعجیل در فرج ✅با زدن روی لینک زیر تعداد صلوات خود را درج کنید👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/d7czt (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) ✨ http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃 🎬 «حسرت آتیشت میزنه» 🔅 روز قیامت خیلیا حسرت می‌خورن که چرا تلاش نکردن بهجت بشن... تا فرصت داری عج رو یاری کن 👤 استاد 🍃🌹ـــــــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️💢⭕️ اونایی که میگن اعترافات مجید کاظمی اجباریه این فیلم لو رفته از گوشیش تو شب حادثه‌ که تو پیج خودش هم گذاشته بوده رو چجوری ماله میکشن؟؟ 🗣آدم 🍃🌹ـــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
🍃🌹🍃 کاملا درسته... مثلا ۹ میلیون زندگی در قحطی بزرگ ایران که توسط انگلیس ایجاد شد در این خاک دفن شد و امروز شما در کنار BBC ایسادین 🍃🌹ـــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
🍃🌹🍃 امیرعبداللهیان: اگر لازم باشد برای حق‌آبه هیرمند از اهرم فشار هم استفاده خواهیم کرد براساس معاهدۀ هیرمند، این حق طبیعی سیستان و بلوچستان است و آن را با جدّیت پیگیری خواهیم کرد. 🍃🌹ـــــــــــــــــــــ http://eitaa.com/mahdavieat
3.28M
🌼🍃🌸 🌸 💢 ♻️: حجاب و تبیین سناریو و نقشه دشمنان در رابطه با کشف حجاب 🎙: استاد سید حسین رحیمی 🧕 🌐 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @mahdavieat
❓سوال آیا بی‌حجابی جرم هست و اگر جرمه لطفا مستندات دقیق قانونی رو بگید. ✍️پاسخ : 🔺بی‌حجابی طبق مواد ۶۳۸ و ۶۳۹ قانون مجازات اسلامی (بخش تعزیرات) جرم هست. 🔺طبق قانون، خانم‌هایی که بدون شرعی در فضای عمومی ظاهر بشن، به حبس از ۱۰روز تا ۲ماه یا جریمه‌ی نقدی محکوم میشن❌ ماده ۶۳۸ هر تظاهر علنی به عمل حرام را مستوجب کیفر دونسته که طبق نظر فقها و مراجع عظام شیعه دیده شدن بیش از وجه(صورت) و کفین (دستها تامچ) «حرام» شمرده شده ، بنابراین انجام علنی این فعل حرام مشمول ماده ۶۳۸ میشه. امــــــا❗️ 🔺مسئله‌ی مهم‌تر اینه که در شرایط کنونی (به خاطر اغتشاشات) معمولا علاوه بر جرم کشف حجاب، فرد به جرم "تــشـویـق مـردم به فـسـاد و فـحـشـا" هم محکوم میشه❌ که مجازاتش از 1 تا 10 سال حبس تعزیری میباشد❌ (بند ب ماده ی 639 قانون مجازات) 🔺ضمنا در نظر داشته باشید که داشتن حجاب نه تنها امری شرعی و قانونی است بلکه از بعد اخلاقی و اجتماعی هم به سلامت و سعادت جامعه منجر میشه . ✍️وکیل فاطمه حفیظی ‌✋ 🔖 🇮🇷 ، 🖇 (۳۱) 🍃 💡🍃 @mahdavieat
❓سوال آیا بی‌حجابی جرم هست و اگر جرمه لطفا مستندات دقیق قانونی رو بگید. ✍️پاسخ : 🔺بی‌حجابی طبق مواد ۶۳۸ و ۶۳۹ قانون مجازات اسلامی (بخش تعزیرات) جرم هست. 🔺طبق قانون، خانم‌هایی که بدون شرعی در فضای عمومی ظاهر بشن، به حبس از ۱۰روز تا ۲ماه یا جریمه‌ی نقدی محکوم میشن❌ ماده ۶۳۸ هر تظاهر علنی به عمل حرام را مستوجب کیفر دونسته که طبق نظر فقها و مراجع عظام شیعه دیده شدن بیش از وجه(صورت) و کفین (دستها تامچ) «حرام» شمرده شده ، بنابراین انجام علنی این فعل حرام مشمول ماده ۶۳۸ میشه. امــــــا❗️ 🔺مسئله‌ی مهم‌تر اینه که در شرایط کنونی (به خاطر اغتشاشات) معمولا علاوه بر جرم کشف حجاب، فرد به جرم "تــشـویـق مـردم به فـسـاد و فـحـشـا" هم محکوم میشه❌ که مجازاتش از 1 تا 10 سال حبس تعزیری میباشد❌ (بند ب ماده ی 639 قانون مجازات) 🔺ضمنا در نظر داشته باشید که داشتن حجاب نه تنها امری شرعی و قانونی است بلکه از بعد اخلاقی و اجتماعی هم به سلامت و سعادت جامعه منجر میشه . ✍️وکیل فاطمه حفیظی ‌✋ 🔖 🇮🇷 ، 🖇 (۳۱) 🍃 💡🍃 @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امر به معروف دختر سوار بر تانک 🙏در مقابل بی حجابی ها بی_تفاوت_نباشید و حتما باشیوه های دختران_انقلاب امر_به_معروف کنید که حجاب خون‌بهای شهیدان است @mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏪ این چند دقیقه آقای رحیم‌پور ازغدی را باید هر روز‌ چندبار شنید...
فرمانده سپاه گیلان: 🔹 برخی پول می‌گیرند تا کشف حجاب کنند، این‌ها تحت نظر دستگاه‌های امنیتی و اطلاعاتی هستند
📷آقا درست شش ساله که یه کفش رو می‌پوشه.. ▪️سال ۱۳۹۶ و سال ۱۴۰۲ ❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ارزش هزاران بار شنیدن دارد... چه شد که باکری، باکری شد؟ توکل... (🌹انصارالحسین علیه‌السلام🌹 ) 🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 متلک و تهدید طالبان در پاسخ به صحبت های روز گذشته رییس جمهور 🔸این عضو شناخته شده طالبان که خود را جنرال مبین مینامد، در پاسخ به هشدار ابراهیم رئیسی درباره حقابه ایران از رود هیرمند یا هلمند، با یک دبه زرد به ایران آب تعارف میکند. 🔹این دبه ها( که در افغانستان به آن بشکه میگویند)، نماد حملات انتحاری طالبان است و این گروه به آن مباهات میکند.
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت فردای آن روز سلما با توپ پر به دیدنم آمد😒 و من در برابر تمام حرف ها و غر زدن هایش لبخند می زدم😊 و سکوت می کردم. خودم هم نمی دانستم دلیل ترک آنجا چه بود. فقط این را می دانستم که به حرف دلم گوش داده بودم. بعد از کلی حرف زدن از لای چادر رنگی اش پیشانی بندی را با عنوان "لبیک یا زینب" بیرون آورد و به سمتم گرفت. ــ صالح داد که بدمش به تو. گفت پیشونی بند خودشه اونجا متبرکش کرده به ضریح خانوم.😍😌 بدون حرفی آن را از سلما گرفتم و روی نوشته را بوسیدم.😭 چند روز بعد... هم صالح را در مسیر رفتن به هیئت دیدم و سرسری احوالپرسی کوتاهی با او داشتم. چقدر لاغر شده بود. حسی عجیب تمام قلبم را فراگرفته بود. حسی که نمی دانستم از کجا سر درآورد و چگونه می توانستم آنرا درمان کنم؟😰😓 یک روز سلما به منزل ما آمد و دستم را گرفت و به داخل اتاقم کشاند. ــ بیا اینجا می خوام باهات حرف بزنم.😤 ــ چی شده دیوونه؟ چی می خوای بگی؟😁 ــ با خواهر شوهرت درست حرف بزن ها... دیوونه خودتی.☹️ برق از چشمانم پرید و تا ته ماجرا را فهمیدم🙈 فقط می خواستم سلما درست و حسابی برایم تعریف کند. دلم را آماده کردم که در آسمان دل صالح، پر بزنم و عاشقی کنم. ــ زنِ داداشم میشی؟ البته بیخود می کنی نشی. یعنی منظور این بود که باید زنِ داداشم بشی.😉😜 از حرف سلما ریسه رفتم و گفتم: ــ درست حرف بزن ببینم چی میگی؟😅 ــ واضح نبود؟ صالح منو فرستاده ببینم اگه علیاحضرت اجازه میدن فردا شب بیایم خاستگاری.😍 گونه هایم سرخ شد☺️🙈 و قلبم به تپش افتاد. "یعنی این حس دو طرفه بوده؟ ما از چی هم خوشمون اومده آخه؟؟؟" گلویم را با چند سرفه ی ریز صاف کردم و گفتم: ــ اجازه ی خاستگاری رو باید از زهرا بانو و بابا بگیرید اما درمورد خودم باید بگم که لازمه با اجازه والدینم با آقاداداشت حرف بزنم.☝️ ــ وای وای... چه خانوم جدی شده واسه من؟! اون که جریان متداول هر خاستگاریه اما مهدیه... یه سوال... تو چرا به داداشم میگی آقا داداشت؟!☹️ ــ بد می کنم آقا داداشتو بزرگ و گرامی می کنم؟😳 ــ نه بد نمی کنی فقط...😒 گونه ام را کشید و گفت: ــ می دونم تو هم بی میل نیستی. منتظرتم زنداداش.😉 بلند شد و به منزل خودشان رفت. بابا که از سر کار برگشت گفت که آقای صبوری(پدرصالح و سلما) با او تماس گرفته و قرار خاستگاری فردا را گذاشته. بابا خوشحال بود اما زهرا بانو کمی پکر شد. وقتی هم که بابا پاپیچش شد فقط با یک جمله ی کوتاه توضیح داد ــ شغلشه. خطرآفرینه😔 بابا لبخندی زد و گفت: ــ بخدا. مهم و داری پسره وگرنه خطر در کمین هست. از کجا معلوم من الان یهو سکته نکنم؟!😉 زهرا بانو اخمی کرد و سینی استکان های چای را برداشت و گفت: ــ زبونتو گاز بگیر آقا... خدا نکنه...😠 بابا ریسه رفت.😍😂 انگار و حرف زهرا بانو بود. چون به بهانه های مختلف هرچند وقت یکبار این بحث را به میان می کشید و با همین واکنش زهرا بانو مواجه می شد و دلش قنج می رفت😍😎 ادامه دارد... http://eitaa.com/mahdavieat
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿ 💞 🕊 💞 قسمت از همان اول صبح با هر چیزی که تصورش را بکنی زهرا بانو را دیدم که روی سرم می ایستاد و مرا بیدار می کرد نان بربری... کارد پنیرخوری... کفگیرملاقه... حتی با دسته ی جارو برقی اما من دوست نداشتم از تختم جدا شوم. اواخر شهریور بود و هوا حسابی خنک شده بود. بخصوص اوایل صبح که از سرما پتو را دور خودم می پیچیدم. حس لذتبخشی بود. بالاخره با هزار ترفند و توپ و تشر زهرا بانو، دل کندم و بلند شدم. ☺️😅هنوز درست و حسابی دست و رویم را خشک نکرده بودم که دستمال گردگیری توی دستم جای گرفت. همیشه اینطور بود. کافی بود مهمان به منزل ما بیاید کل خانه را پوست می کَند بسکه گردگیری می کرد و جارو و بشوربساب.😒 حالا که بحث خاستگار بود و همین امر بیشتر او را حساس می کرد. بهتر بود برای آرامش خودم هم که شده بی چون و چرا امرش را اطاعت کنم.😅 نزدیک ناهار بود و من هنوز صبحانه هم نخورده بودم. البته زهرا بانو مجال نمی داد. بابا از بیرون ناهار آورده بود که گرما و بوی غذا فضای خانه را دم کرده و داغ نکند. به هزار بدبختی و التماس ناهار خوردیم و بقیه ی کارها ماند برای بعد از ناهار. ساعت از 21 گذشته بود که زنگ را فشردند.😍 چادر رنگی ام را روی سرم مرتب کردم و منتظر ایستادم. بلوز و دامن بنفش رنگی پوشیده بودم و روسری لیمویی رنگی که خیلی هم به چهره ی ساده ام می آمد.😊 به اصرار زهرا بانو کمی کرم زده بودم و رژ لب کمرنگ را از همان لحظه، آنقدر خورده بودم که اثری از آن نمانده بود.😣😓 صالح با شرم همیشگی به همراه پدرش و سلما وارد شد و دسته گلی از نرگس و رز به دستم داد💐 و بدون اینکه سرش را بلند کند با آنها همراه شد. من هم دسته گل را به آشپزخانه بردم و توی گلدانی که از قبل آماده کرده بودم😊گذاشتم. کت و شلوار سورمه ای و پیراهن آبی کمرنگ، چهره و قیافه ای متفاوت از بقیه ی ایام به او داده بود.😍 ریشش آنکادر شده بود و بوی عطر ملایمی فضا را گرفته بود. با صدای زهرا بانو سینی چای را در دست گرفتم و رفتم. حتی لحظه ی برداشتن چای سرش را بلند نکرد. حرصم گرفته بود. خواستم دوباره به آشپزخانه بروم که به دستور زهرا بانو توی مبل فرو رفتم و چادرم را محکم به خودم پیچیدم.😒 ــ بشین دخترم... سلما هم جدی بود. سعی می کرد با من رو در رو نشود چون قطعا خنده مان می گرفت.😅 مقدمات گفتگو سپری شد و پدر درمورد شغل صالح پرسید. صالح با دستمال عرق پیشانی اش را خشک کرد و گفت: ــ والا ما که توی سپاه خدمت می کنیم و خودتون بهتر شرایط رو می دونید پدرم گفت: ــ ماموریتتون زیاده؟ البته برون مرزی... ــ بستگی داره. فقط اینو بگم که هر جا لازم باشه بی شک میرم حتما. چی بهتر از دفاع؟! پدرم لبخندی زد و سکوت کرد اما زهرا بانو درست مثل دیشب پکر شد. آقای صبوری گفت: ــ دخترم... مهدیه جان... نظر شما چیه؟ صورتم گل انداخت.☺️ نمی توانستم چیزی بگویم آن هم جلوی این جمع؟!! ــ والا چی بگم؟؟!!🙈 سلما به فریادم رسید و گفت: ــ آقا جون اجازه بدید این مسئله رو بین خودشون حل کنند. اگه پدر و مادر مهدیه اجازه میدن که برن حرفاشونو بزنن. پدرم اجازه را صادر کرد و من و صالح به اتاق من رفتیم و به خواست او درب را نیمه باز گذاشتم. "واقعا که... خودم باز می گذاشتم احتیاجی به تذکر جنابتون نبود" ادامه دارد... http://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙حاج محمدعلی قاسمی العجل قرار دل بی‌قرارم... من که غیر از شما کسی رو ندارم... 👌بسیار زیبا @mahdavieat