فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
رئیسی VS روحانی
تفاوت را احساس کنید!✅
#سرطان_اصلاحات
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/mahdavieat
✨مولای من
🍁هجرت بسوخت جانم و این درد بی دواست...
🍁درمان من تویی و درمانم آرزوست...
العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #ایده_کار_مهدوی
🔅 قرض دادن بخاطر امام زمان...
👌 هرکسی تو هر جایگاهی میتونه برای امام زمان کار کنه. کاری که برای #امام_زمان انجام بشه کوچک و بزرگ ندارد.
⁉️شما برای امام زمان چه کاری میکنید؟
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایت_سر
🎥داستان بیست و یکم ؛ استقامت در انقلابی گری!
💢 هیچوقت از اصولش پایین نمیآمد!
📌 مجموعه کلیپهای «حکایت سر»
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن حججی
✍ دست نوشته شهیدمحسن حججی در روز عرفه: خدایا معرفتم ده تا حسینی شوم و حسینی قربانیات... خدایا شهیدم کن
📌 نکته این دست نوشته اینجاست که امثال ما معمولا وقتی دعا میکنیم دنبال حاجات شخصی و دنیوی خودمان هستیم اما امثال محسن حججی، دعا کردن شان هم فرق میکرد که شهادتشان آنطور یک مملکت را تکان داد...
❣️ ۱۸ مرداد سالروز شهادت شهیدمحسن حججی گرامی باد...
#در_محضر_بزرگان
🔸شما تصور می کنید که او از نظرها پنهان است ولی خبر ندارید که چشم ها از دیدن او محروم است اما اشعه انوار او برهمه این دلها می تابد.
🔸خودش فرمود: "ما شما را فراموش نمی کنیم، ما مراعات شما را از دست نمی دهیم."
همه شما تحت نظر او اید، سعی کنید از این نظر بیگانه نشوید.
🔸نماز را اول وقت بخوانید، رابطه را با خدا حفظ کنید، قرآن را هر روز بخوانید، به او هدیه کنید. با این دو عمل ، هم به مبدأ عالم مرتبط اید، هم به حجت او...
سعادت دنیا وآخرت نصیب همه شماست.
🖋آیت الله وحید خراسانی
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️این واقعا گریه آور است!
🎙بیان تکان دهنده #استاد_تحریری پیرامون شعر لاک ناخن و وضعیت #حجاب
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️ خصوصیات زنان آخرالزمانی درکلام اميرالمومنين علی (علیه السلام)
#حجاب #آخرالزمان
https://eitaa.com/mahdavieat
♨️رضایت مادر، مشکلات شما را از بین می برد
✍جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای سید محمود مؤمنی می گفتند:
روزی یکی از آقایان اهل علم که سید بودند، نزد آقای مجتهدی آمده و گفتند:
حاجتی دارم که به خاطر انجام آن هر چه توسل پیدا کرده ام و ذکر گفته ام ، نتیجه نگرفته ام و پیوسته در زندگی برایم مشکل پیش می آید. حتی یک بار مقدمات سفر به مکه را مهیا کردم اما موفق نشدم.
ایشان که به سادات احترام خاصی می گذاشتند، با شنیدن این مطلب، نگاهی به صورت آن آقا انداختند و فرمودند:
نمی خواهد به این طرف و آن طرف بروید، مشکل شما به دست مادرتان حل می شوند؛ ایشان از شما یک ناراحتی دارند و همان ناراحتی باعث شده است که این مشکلات برای شما پیش آید. اگر حل مشکلات را میخواهد باید از مادرتان حلالیت بطلبید و دست ایشان را ببوسید !! که با گفتن این مطلب رنگ و روی آن سید اهل علم بسیار سرخ شد.
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید؟
ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند
کان کس که گفت قصه ی ما هم ز ما شنید
پند حکیم عین صوابست و محض خیر
فرخنده بخت آن که به سمع رضا شنید
📚لاله ای از ملکوت
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙حجت الاسلام عالی
برای امام زمانت وقت بزار...
👌کوتاه و شنیدنی
https://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت بیست و هشت
🔸زهرا پشت در شیشهای نیمه باز مسجد ایستاد. صدای کلفت و از گلو رها شده، در راهروی ورودی شبستان مسجد و در گوش زهرا پیچید: "این وقت صبح چرا در مسجد باز است؟ چه کسی در را باز کرده؟ حاج عباس کجاست؟" زهرا با احترام گفت: "بنده در را باز کردم. جلسه قرآن خواهران است." کم مانده بود صدا به نعره تبدیل شود: " یعنی چه جلسه خواهران است؟ سابقه نداشته درِ مسجد جز در مواقع نماز باز شود، مسجد فقط برای نماز خواندن است نه برای کلاس و جلسه " و چنان نعره ای کشید و حاج عباس را صدا زد که خانم ها همه از جا بلند شدند. زهرا نگاهی به خواهران کرد. همزمان با حرکت دست، بفرمایید بنشینیدی گفت. مرد پشت در، با دسته کلید، به شیشه کوبید: " بیایید بروید بیرون بساطتان را جای دیگر پهن کنید. کلید مسجد را بده ببینم" زهرا گفت: "آقای محترم، کلید را از شما نگرفتم که به شما بدهم. با آقای طباطبایی هماهنگ کنید. بنده شما را نمی شناسم. لطفا بفرمایید"
▪️عصبانیت، صدایش را دورگه کرده بود: "خوب است حالا. خود او را به زور داریم تحمل می کنیم. من را نمی شناسی؟ من رئیس هیات امنا هستم. من میرشکاری هستم. شما کی هستید که کلید را دست شما داده؟ اصلا کلید دست طباطبایی چه میکند؟ " زهرا صحبت کردن با نامحرم را بیش از این صلاح ندانست. با احترام گفت:" با اجازه تان باید بروم. خواهران منتظر هستند. اگر شماره اقای طباطبایی را ندارید عرض کنم." کمی صبر کرد و بعد، به آرامی در را بست. هنوز ایستاده بود. آقای میرشکاری چند بار حاج عباس را صدا زد و همان طور که به سمت آبدارخانه میرفت، گفت:" مسجد را با خانه خاله شان اشتباه گرفتند. چراغانی کردهاند نمیگویند پول این برق را چه کسی میپردازد." زهرا نگاهی به لوستر کوچک وسط مسجد انداخت. به سمت جعبه تقسیم رفت و لوستر را خاموش کرد و پشت رحل قرآن نشست. خانم ها با تعجب نگاه میکردند. زهرا برای اینکه حرفی گفته نشود، بلافاصله گفت: " برای سلامتی آقا امام زمان عجل الله صلواتی ختم کنید." حاج عباس در مسجد نبود. آقای میرشکاری، درب آهنی مسجد را محکم به هم کوبید و رفت.
🔹دل زهرا از این نوع برخورد رئیس هیات امنا شکست. نه به خاطر خودش. به خاطر سید که چقدر مظلوم است و در این چند روز طوری وانمود کرده بود که انگار هیچ مشکلی در مسجد نیست. سرش را پایین انداخت. دستانش را رو به آسمان برد. و با چشمان به اشک نشسته، دعای فرج را شروع کرد. خانم ها هم با او هم نوا شدند:" الهی عظم البلاء و برح الخَفاء و انکشف الغِطاء وانقطع الرجاء..." حال و هوای مسجد جمکران وجودش را پُر کرد. آن زمانی که قم بودند، آن زمانی که توفیق یک شب خادمی مسجد مقدس جمکران را داشت، همیشه این دعا را بعد از نماز صبح می خواندند و چه صفایی به دل های بی قرارشان می داد. چنان آشوبی در دلش ایجاد می کرد که ساعت ها، حال دلش امام زمانی می شد.
🔸اشک هایش را پاک کرد. بسم الله گفت و دفترچه اش را باز کرد :" اگر موافق باشید، اول هر جلسه نکته ای تفسیری از جزئی که در همان روز تلاوت می کنیم را با خانم ها بررسی کنیم تا با معانی زیبای آیات قرآن آشناتر شویم. و بعد دو صفحه دو صفحه، تلاوت را بین خواهران بچرخانیم که اگر اشکالی در روان خوانی یا تجوید و .. دارند برطرف شود. اگر هم پیشنهاد دیگری دارید بفرمایید." برق شادی را با بیان این پیشنهاد در چشمان خانم ها دید. ادامه داد: "همه مان آمده ایم در محضر قرآن بنشینیم تا بیاموزیم و دل هایمان را نورانی تر. ان شاالله عنایات خدا شامل همه مان شود. شروع کنیم؟"
مادربزرگ چنگیز گفت: "خدا خیرت بدهد خانم حاجی. شروع کن دخترم" زهرا مجدد از جمع صلوات گرفت و گفت: "در سومین آیه از سوره بقره، که بلندترین سوره قرآن است، نکته زیبایی را می خواندم که خدمتتان عرض خواهم کرد. آیه این است: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُونَ. متّقین کسانى هستند که به غیب ایمان دارند، ولى دیگران تنها آنچه را قبول مىکنند که برایشان محسوس باشد. حتّى توقّع دارند که خدا را با چشم ببینند و چون نمى بینند، به او ایمان نمى آورند. چنانکه برخى به حضرت موسى همین را گفتند. اشتباهشان این است که راه شناخت را منحصر در محسوسات میدانند و میخواهند همه چیز را از طریق حواس درک کنند. اما متقین، پا از محسوسات فراتر گذاشته اند و ..." بعد از توضیحات زهرا، تلاوت خوانی بین خانم ها چرخید و رفع اشکال شد. دقایق آخر جلسه، حاج عباس خرما به دست، با اضطراب خاص خودش وارد مسجد شد:"خانه خراب شدم رفت....
https://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت بیست و نه
🔹مادربزرگ چنگیز که پای رفتن نداشت، ترجیح داد در مسجد بماند و نماز ظهر را هم بخواند و بعد به خانه برود. حاج عباس هم که از حرفهای آقای میرشکاری به هم ریخته بود، بدش نیامد کسی باشد و حرفهایش را بشنود. زهرا به منزل برگشت تا شیفت بچه داری را از سیدجواد تحویل بگیرد: "سلام جواد. بچه ها که اذیتت نکردن؟" سید همان طور که چادر زهرا را به زور از دستش می گرفت تا آویزان کند گفت: " اگه من اذیت شان کرده باشم. آنها که بچهاند و معصوم. چادرت را بده، بگذار ما هم ثوابی بکنیم دیگر. ماشالله چه زوری هم دارد." زهرا چادر را رها کرد و گفت: "اینقدر مهربانی نکن پس فردا شهید میشوی و من بیچاره میشوم ها" سید خندید. چادر زهرا را آویزان کرد. عبا و قبایش را برداشت و پوشید: "جلسه خوب بود؟ خوش گذشت؟ چه کارها کردین؟" زهرا که تصمیم گرفته بود گله و شکایتی پیش سید نکند و به غمهایش اضافه نکند گفت: " خوب بود. حتی آقای میرشکاری هم آمده بودند. خانم ها تلاوت کردند و اشکال های تجویدی و غیره.. الان شما کجا برنامه داری؟ برای من هم دعا کن سید، من که فقط با بچه ها سروکله میزنم. خیلی دوست داشتم کلاس و .. برگزار میکردم و مفیدتر بودم."
🔸سید، نگاهی از سر تعجب به زهرا کرد و گفت: "شما ماشاالله کم فعال نیستی. کانال و مطالعه و مشاوره ها و مهم تر از همه، تربیت این دو دسته گل که حاضرم همه ثواب تحمل شلوغ کاری های این ها را بدهی به من، من هم ثواب همه کارهایم را بدهم به شما. الان یک سر میروم خانه عمو محسن، بعد برمیگردم برای نماز و بعد هم اگر کاری نداشته باشی، بروم کلاس خصوصی عربی " زهرا مانتویش را به جالباسی آویزان کرد. عمامه را از بالای جالباسی روی دست گرفت تا بر سر سید بگذارد. علی اصغر به پای مادر چسبید که :"بده من بزارم سر بابا" سید، به زهرا اشاره کرد که اشکالی ندارد. زهرا نیم خیز شد و خودش را هم قد علی اصغر کرد. با دو دست عمامه را محترمانه جلوی علی اصغر گرفت و حمایت کرد که روی سر سید بگذارد تا از هم باز نشود. سید، صورت علی اصغر را بوسید. ایستاد. پیشانی زهرا را هم بوسید و گفت:"کاری داشتی، چیزی لازم بود بخرم تماس بگیر. تعارف نکنیها. خدانگهدارتون "
🔹سر راهش مقداری گوشت و حبوبات و نان تهیه کرد و مشتاقانه، راهی منزل عمو محسن شد. دلتنگ عمو جان بود و بیقرار خدمت به او. زنگ در را فشار داد. زن عمو در حالی که ذکر یا زهرا سلام الله علیها از زبانش نمی افتاد آرام آرام به سوی در آمد. با دیدن سید لبخند خوشحالی روی لبش نشست:" الهی خیر از جوانیات ببینی مادر. الهی هرچه از خدا میخواهی بهت بده. چشم ما به این در هست و با آمدنت چشممان را روشن میکنی" و در حالی که چادرش را روی سرش جابجا میکرد گفت:" بفرما مادر که عمویت با دیدنت حالش خوب میشود." از حیاط که رد شد، به این فکر کرد که باید دستی به سر و روی باغچه هم بکشد." وارد اتاق شد. عمو را خسته و ناتوان روی تخت کنار پنجره دید.
🔸با روی گشاده دستانش را باز کرد با تمام وجودش عمو را در آغوش گرفت و آنچه محبت در دل داشت نثارش کرد. گفت:" جانم فدایت عمو جانم." کمی نشست و دل جویی و حال و احوال کرد. وسایلی که خریده بود را با اجازه ی زن عمو به آشپزخانه برد. هر کدام را در جای مخصوصش قرار داد. لباس های عمو را عوض کرد. شانهای بر موی کم پشت سفید و ریشهای پُرش زد. محترمانه و با خنده گفت:" به به عجب شاه دامادی شدید عمو جان".
🔹عمو محسن که هنوز چهرهاش غمگین بود گفت:" پسرم میخواهی مرا خوشحال کنی برایم دعای توسل بخوان." سید ظرف آبی آورد. کمک کرد عمو وضو بگیرد. دعای وضو را برای عمو جانش خواند و عمو هم تکرار کرد. آنقدر عربی بلد بود که ترجمهاش را بفهمد. از دعای وضو خیلی خوشش آمد. سید، عمو را از روی تخت پایین آورد و گفت:" با تغییر دکوراسیون چطورید؟ " تخت عمو را چرخاند به طوری که وقتی می نشیند رو به قبله باشد. گفت: " عمو جان رو به قبله نشستن می دانید چقدر ثواب دارد.."
🔸عمو از این تغییر خوشحال شد و گفت: "من چیزی ندارم که جبران کنم ولی زبانی دارم که پیوسته دعایت کنم. ازخدا میخواهم جزای خیرت دهد." سید، عمو را بغل کرد و روی تخت نشاند.احساس کرد از چند روز پیش سبکتر شده است. کتاب قلم درشت دعا را به عمو داد و به دعای توسل، شفای عمو و همه بیماران را از آبرومندان نزد خداوند خواستند: " اَللَّهُمَّ إِنّى أَسْئَلُكَ و َاَتَوَجَّهُ اِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ ... " صدای ناله و گریه عمو محسن، بلند شد و زن عمو هم، زیر چادر، اشک ریخت.
https://eitaa.com/mahdavieat
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اگر مدافعان حرم نبودند..
🔻حضرت #امام_خامنه_ای:
اگر مدافعان حرم نبودند، الان باید در کرمانشاه و همدان و سایر استانها با داعش میجنگیدیم
برای شادی روح #شهدای_مدافع_حرم صلوات
🌹اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامالِکربلاییم🖤🥀
#اربعین
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#محرم
#سلامصبحبخیر
https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شب_زیارتی_ارباب
🎙 سید رضا نریمانی
✨دلتنگ حرم هستم حسین...
ولی دل به عَلَم بستم حسین...
💌 بفرستید برای اونایی که این روزها دلتنگ زیارت #امام_حسین (علیهالسلام) هستند...
🔅السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
#اربعین
♨️پیشنهاد دانلود
https://eitaa.com/mahdavieat