فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 اقدام تروریستی یا تلافی جویانه علیه یک «محیط بان » به خاطر عضویت در بسیج محل!
آتش زدن خودرو پراید محیطبان اهل تهران
توسط افراد ناشناس
« جاده ساوه _شهر گلستان»
طی شب گذشته فرد یا افرادی ناشناس که در تصاویر دوربین های مدار بسته به وضوح مشخص است اقدام به شکستن شیشه های یک دستگاه خودرو پراید متعلق به محیطبان مناطق حفاظت شده استان تهران و ریختن بنزین و آتش زدن آن نمودند
به گزارش مردم محلی با توجه به خوشنام بودن محیطبان مذکور در محل و مسجد و بسیج محله، این افراد برای ترساندن خانواده و ضربه زدن به این انسان شریف این اقدام تروریستی و خرابکارانه را انجام داده اند که انتظار می رود نهاد های امنیتی برای پیگیری ویژه موضوع و دستگیری متخلفین اقدامات لازم را انجام دهند
تا زنده ایم رزمنده ایم ❤️❤️
https://eitaa.com/mahdavieat
✔️فرمانده کل سپاه در پایانه مرزی مهران:
🔹زیرساختها به نسبت سال گذشته بهتر شده است/ همه با تمام وجود در حال خدمت رسانی هستند
🔹سردار سلامی فرمانده کل سپاه امروز جمعه ۱۰ شهریور ماه در جریان بازدید از پایانه مرزی مهران و در گفتگو با خبرنگاران گفت: با تمهیدات اندیشیده شده و تلاشهای صورت گرفته هیچ مشکل امنیتی در مرزها نداشتیم.
🔹وی با قدردانی از تلاشهای استاندار ایلام، نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی در برپایی اربعین اظهار کرد: دولت زیرساخت های خوبی برای تردد زوار در مرزها فراهم کرده و توسعه زیرساختها نسبت به سال گذشته خیلی بهتر شده است.
🔹سلامی افزود: همه با تمام وجود در حال خدمترسانی به زائران هستند و کسی خستگی نمیشناسد، مردم هم سنگ تمام گذاشتند.
چرا هنوز برخی قطعات موشک را از خارج تامین میکنیم
🔹سخنگوی وزارت دفاع: فقط ۱۰ درصد قطعات را از خارج تامین میکنیم که آنها هم قطعات عمومی هستند.
فرهنگ غلط غرب هیچ وقت پذیرفته نمی شود 😔
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
#سلام_امام_زمانم
#امام_زمان
#دعای_تعجیل
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#محرم
#سلامصبحبخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این اربعین ...
اگه حرم نرم میمیرم 🥺💔
.
.
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت پنجاه و سه
🔹سوره تمام شد. زهرا، قرآن را بست. دفترش را کنارش باز کرد و گفت:"حدود نیم ساعت است قرآن میخوانیم. سعی کردیم درست بخوانیم. در بین آیات، ترجمه برخی لغات را گفتیم که معنای آیه را بهتر بفهمیم. قبل از تلاوت، شأن نزول، یا قصه آیاتی که میخواستیم بخوانیم را مرور کردیم. هر روز همین کارها را میکنیم. به خودتان نگاه کنید ببینید از قبل از این جلسات تا الان، تفاوتی در خودتان احساس کرده اید؟" چند دقیقهای به سکوت گذشت. جمعیت خواهرها به نسبت روزهای اول بیشتر شده بود. جوانان و نوجوانان هم به جمع اضافه شده بودند. یکی از نوجوانان که صورتی ظریف و سبزه داشت گفت:"تا قبل از این من خیلی قرآن نمیخواندم اما از وقتی اینجا میآیم بیشتر دوست دارم قرآن بخوانم. یعنی به ذهنم میخورد که بروم قرآن بخوانم. البته تنبلیام میگیرد و خیلی وقتها نمیروم. ولی خب، قبلا به ذهنم هم نمیخورد که بروم قرآن بخوانم. کاری به کار قرآن نداشتم." زهرا برای توفیقات روز افزون این دختر خوب، صلواتی از جمع گرفت و او را تحسین کرد. دختری دبیرستانی که قدی بلند و چهارشانه داشت و عادت داشت موقع نشستن، صاف و راست بنشیند گفت:"من یک قرآن در جیبم گذاشتم و هر وقت بتوانم کمی میخوانم ولو به یک آیه. ترجمه اش را هم میخوانم که بفهمم چه میخوانم. همان که چند روز پیش گفته بودید." زهرا صلواتی هم برای این دختر خوب گرفت و تحسینش کرد. خانم قدیری گفت:"البته من چند روز بیشتر نیست که به جمعتان پیوسته ام اما در همین چند روز، آرامشی خاص نصیبم شده است و صبح ها هر طور شده سعی میکنم خودم را به جلسه برسانم." زهرا از حضورشان تشکر کرد و گفت:"خیلی خوشحالیم که شما را با نشاط میبینیم. خیلی هم خوب است.. احسنت" و همه صلواتی هم برای خانم قدیری فرستادند.
🔸زبان همه باز شده بود. راحت و صمیمی حالتهای جدیدی که داشتند را بیان کردند. برخی ها هم نمیدانستند که چه بگویند و در جواب سوال زهرا اینطور پاسخ دادند که:"تا به حال به این مسئله فکر نکرده بودند" زهرا در جواب گفت:"اشکالی ندارد. از این به بعد، حالت ها و افکار و ساعاتتان را رصد کنید. خودتان را مطالعه کنید که چیزهای مختلف، چه تاثیراتی روی شما میگذارد. این مطالعه و دقت، ما را از بسیاری مسائل نجات داده و وارد بسیاری از خوبیها خواهد کرد." زهرا نگاهی به دفتر کنار دستش انداخت. به تک تک خواهران نظر انداخت و گفت:"تا به حال برایتان پیش آمده سریالی را دنبال کنید؟" جمع یکصدا گفتند:"بله" یکی از دخترها گفت:"من از سریالهای کرهای خوشم میآید و دنبال میکنم" زهرا تبسم کرد و گفت:"سریال ها چه ویژگی ای دارند؟ ما را در یک ساعت به خصوص، در یک مکان به خصوص، مینشانند و دقایقی یا ساعاتی ما را با خود همراه میکنند. " بحث جالب و جذاب شده بود. نگاه ها پر اشتیاق به زهرا دوخته شده بود. خواهرها با تکان دادن سر یا لبخندهایشان، حرفهای زهرا را تایید کردند.
🔹 زهرا ادامه داد:"و ما بعد از یک هفته که یک سریال را می بینیم، شاید زودتر، شاید کمی دیرتر، سنسورهای مغز و بدنمان نزدیک آن ساعت خاص یا مکان خاص که میرسد، حساس میشود. شده تا به حال تلویزیون خاموش بوده باشد و شما احساس کنید که الان وقت شروع سریال است و ساعت را نگاه کنید ببینید بله. نزدیک است. یا تلویزیون را روشن کنید و ببینید بله تیتراژ ابتدایی اش است؟" اکثرا خندیدند و گفتند:" بله بله. خیلی شده. "یکی از خانم های مسن گفت:"من همیشه برنامه سمت خدا را میبینم. چند بار این اتفاق برایم افتاده" زهرا گفت:"نکتهاش در همین است. در ساعت خاص، مکان خاص، کار خاصی را با تمرکز انجام دادن، ما را با آن مانوس میکند." کمی مکث کرد. مجدد همان جمله را تکرار کرد و گفت:" از این فرمول باید استفاده کنیم و وجودمان را با خدا، قرآن، اهل بیت، کار نیک و خیلی چیزهای دیگر که انرژیزا است، آرامش بخش است، روحافزاست، مانوس کنیم."
🔸صدای کوبیدن در مسجد، سکوت حاکم بر جلسه را برهم زد. زهرا برخاست و پشت پرده رفت. صدای آقای میرشکاری آمد:"خانم طباطبایی، کلاس را تعطیل کنید ما اینجا بنایی داریم" زهرا گفت:"نیم ساعت دیگه تمام می شود. لطفا تا آن موقع صبر کنید" آقای میرشکاری صدایش را بلند کرد که:"آنوقت پول این سه کارگر را در این نیم ساعت شما می دهید؟ جمع کنید بساطتان را ببینم. کلاس گذاشته اند سر خود." دستگیره در را چند بار به پایین فشار داد و آخر سر مشتش را به شیشه کوبید و گفت:"د باز کن این در را.." تپش قلب زهرا زیاد شده بود. سعی کرد خونسرد باشد:"عرض کردم، نیم ساعت دیگه کلاس تمام می شود. با اجازه تان من بروم سر کلاس" و از در فاصله گرفت. صدای بالا پایین شدن در و مشت و فریاد آقای میرشکاری را شنید اما چه باید می کرد.
https://eitaa.com/mahdavieat
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁کوچهی هشت ممیز یک🍁
قسمت پنجاه و چهار
🔹سید نگران زهرا بود. گوشی را برداشت که تماس بگیرد. با خود گفت:"شاید وسط تلاوت و یا صحبت باشد"گوشی را در جیب قبا گذاشت. علی اصغر را از روی تاب بغل کرد و روی صندلی نشست. زینب هم کنار بابا نشست. سید گفت:"بچهها نزدیک ظهر است و هوا گرمتر میشود. مادر بزرگ هم در خانه تنهاست. نظرتان چیست برویم خانه و دو سه روز دیگر مجدد بیاییم پارک به جای این نیم ساعت زودتری که میرویم. کدام بهتر است؟" زینب که عاقل تر بود گفت معلوم است که آن یکی بهتر است. علی اصغر گفت:"باز هم بمانیم بازی کنیم"زینب رو به علی اصغر گفت:"ببین علی، اگه الان بریم خونه دو سه روز دیگه بابا ما را میآورد پارک. ولی اگر الان بمانیم فقط همین امروز است ها" علی اصغر که لپهایش از گرما گُل انداخته بود گفت:"خب باشد. برویم خانه ولی باید برایم یک آبمیوه هم بخرید."سید، صورت علی اصغر را بوسید و گفت:"میخریم ان شاالله."و به سمت خانه حرکت کردند.
🔸نزدیک مسجد، از تاکسی پیاده شدند. از خیابان رد شدند. کلید خانه را به زینب داد و گفت:"شما بروید خانه من هم چند دقیقه دیگر میآیم" علی اصغر بهانه گرفت که "من با بابا میروم." سید او را قلقلکی داد و گفت:"ناقلا، مگر نمیخواهی آبمیوهات را بخوری. اینجا که نمیشود. همه روزهاند. بدو برو خانه بخور تا من هم بیایم و با هم کاردستی درست کنیم. " زینب دست برادر را گرفت و به سمت خانه دویدند. سید. با نگاه بچهها را بدرقه کرد تا داخل خانه شدند. به سمت مسجد رفت. کارگرها زیر سایه تک درخت مسجد نشسته بودند:"سلام علیکم .خداقوت.. اتفاقی افتاده؟ ."یکی از کارگرها با لهجهای خاص گفت:"منتظریم در مسجد را باز کنند تا دیوار کناری را خراب کنیم." سید متعجبانه علت را پرسید. "این طور به ما گفتهاند. چرایش را نمیدانیم. بفرمایید خودشان آمدند."سید چرخید و پشت سرش، آقای میرشکاری را دید که از ماشین گرانقیمتش پیاده شد: "سلام علیکم. نماز روزه هایتان قبول حاج آقا"آقای میرشکاری پرونده به دست پاسخ داد:"چه سلامی چه علیکی. خانمتان درِ مسجد را باز نمیکند. ما کار داریم. نمی دانم چرا اینجا همه برای ما یاغی شدهاند." سید گفت:"خیر باشد. مشکلی پیش آمده؟" میرشکاری گفت:"نه چه مشکلی. قرار بود یک پنجره به سمت باغچه کنار مسجد باز کنیم که فرصت نمیشد. این روزها سرِ من خلوتتر است گفتم این کار را انجام دهم. بگویید مسجد را خالی کنند کارگرها به کارشان برسند."
🔹سید به کلاس قرآن قبل از اذان ظهر و تلاوت جزء بعد از نماز ظهر و نمازهای جماعت و برنامههایی که قرار بود از این به بعد در مسجد صورت بگیرد اندیشید که با این بنایی، عملا کارها به هم گره خورده و مختل میشود؛ اما چیزی نگفت. با زهرا تماس گرفت و گفت که امروز یک ربع کلاس را زودتر تعطیل کند و دم درِ مسجد منتظرش است. کلید، در قفل چرخید و درب مسجد باز شد. همه خواهران خوشحال و شاد، یکی یکی از مسجد بیرون آمدند. زهرا، رحلها و قرآن ها را به کمک خانم قدیری جمع کرد. کلید را از قفل در آورد و بیرون آمد. خانم قدیری از حالت های جدیدی که صادق داشت برای سید گفت و سید هم مدام، خدا را شکر کرد. زهرا در مسجد را بست و خواست آن را قفل کند که آقای میرشکاری به صدای بلند گفت:"نبندید خانم. قرار نیست که تا آخر روز ما اینجا معطل باشیم." و کلید را گرفت و گفت: "این دست من باشد تا هر کس و ناکسی وارد مسجد نشود" دل زهرا از این همه نیش و کنایههایی که به سید زده میشد شکست. چیزی نگفت و از درب اصلی مسجد خارج شد و گوشهای ایستاد.
🔸سید که آمد، زهرا پرسید:"بچهها چطورند؟ پارک خوب بود؟" سید شاداب و پر مهر گفت:"پارک عالی بود اما اگر شما هم بودی عالیتر میشد در این هوای گرم و زبان روزه" زهرا که هنوز در حال و هوای اتفاقات مسجد بود، مزاح سید را نفهمید:"چه ربطی داشت؟" سید خندید و گفت:"عالی تر دیگر.. تَر.. خیس.." زهرا یاد پارکهایی که با هم میرفتند افتاد و گفت:"آهان از اون لحاظ. مگر آمپول نبرده بودید؟" سید گفت:"اختیار دارید. آمپولها که در ضبط مادر خانه است. بی اجازه که دست بهش نمیزنیم." زهرا از حمایت های سید تشکر کرد و گفت:"حالا با این اوضاع، کلاس را چه کنم؟" سید گفت:"درست میشود. نگران نباش. به خدا توکل کن." نزدیک خانه رسیده بودند. زهرا از این قدم زدن دو نفره بسیار لذت برده بود:"یادش بخیر سالها قبل.." سید، نگاه خاص و عمیقی به زهرا کرد و گفت:"چرا یادش بخیر.. هنوز کنار هم هستیم خدا را شکر" زهرا هم خندید و منتظر شد سید کلید به قفل خانه بیاندازد اما سید کنار ایستاد و گفت:"دست شما را میبوسد. کلید دست بچههاست." زهرا در خانه را باز کرد:"بفرما داخل عزیزم..کلاس خودت را چه میکنی؟" سید در را پشت سرش بست و گفت:"برگزار میکنیم." و خندید و یاالله گفت. زهرا گفت:"من جلوتر بروم ببینم مادر بزرگ در چه حال است...
https://eitaa.com/mahdavieat
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درگیری در تلآویو با دستکم ۱۰۰ مجروح
🔹اسرائیل هیوم نوشت: صدها نفر علیه همایش سالانهٔ سفارت اریتره در تلآویو تظاهرات کردند. پلیس اعلام کرد که تجمع آنان غیرقانونی است و در مقابل معترضان به پرتاب سنگ و چوب روی آوردند و ویترین برخی مغازهها را شکستند.
🔹پلیس هم با باتوم و شلیک هوایی با آنان مقابله کرد و در این آشوب دستکم ۱۰۰ نفر مجروح شدند که تعدادی از آنها پلیس هستند.
🔸۱۸ هزار تبعۀ اریتره در فلسطین اشغالی هستند که مجوز ورود و حضور در فلسطین اشغالی ندارند اما تل آویو آنان را پناهجو قلمداد میکند و از اخراج آنان خودداری میکند زیرا مخالف مقامات فعلی اریتره هستند. منابع صهیونیستی معترضان را از این گروه میداند.
﷽
✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
#سلام_امام_زمانم
#امام_زمان
#دعای_تعجیل
🍃🌹🍃
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿
#امام_حسین علیه السلام
#محرم
#سلامصبحبخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #برش_دیدار | دولت سیزدهم فردا را قربانِ امروز نکرده است...
✏️ رهبر انقلاب در دیدار اخیر: طبیعت بعضی از دولتها این است که فردا را قربانِ امروز میکنند؛ این دولت این کار را نکرده؛ کارهای بزرگ و زیربنائی را انجام داده که اثرش ممکن است امروز به طور کامل ظاهر نشود، امّا بالاخره ظاهر خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از عشق❤️
و زیبایی های پیاده روری اربعین🏴
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
https://eitaa.com/mahdavieat