eitaa logo
❥♥مهدویت❥♥
368 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.5هزار ویدیو
166 فایل
#ڪلیپ_استورے_مذهبے #پست_ثامن #رمان_از_شهــــــدا #مطالب_پزشڪی #مسابقه😊 ڪپی آزاد به شرط صلوات برای سلامتی آقام امام زمان❤ @mahdavieat 🍃اللهـــــ💞ـــــم عجل لولیڪ الفرج🍃 ارتباط بامدیرکانال @Rostami987
مشاهده در ایتا
دانلود
13.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️💢⭕️ وضعیت بیمارستانی در غزه بعد از حملات شب گذشتۀ رژیم کودک‌کش صهیونیستی 🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/mahdavieat
⬆️ ⬆️ سلام وقت بخیر اگر مقدور هست برای کربلایی رحمت الله علیپور نام پدر ابوالقاسم بخوانید رکعت اول بعد از رکعت دوم بعداز ده مرتبه اعضاء محترم اگر کسی از بستگان یا دوستان شما از دنیا رفت و می خواهید برایش تو گروه و کانال نماز شب اول قبر را اعلام کنم پی وی بنده اطلاع بدهید داریم هستیم که هستیم التماس دعای https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَى السَّيْفِ الشَّاهِرِ وَ الْقَمَرِ الزَّاهِرِ... 🌱سلام بر مولایی که با تیغ عدالت، زمین ‌دردکشیده را از دست ظالمان نجات خواهد داد، 🌱سلام بر او و بر روزی که با دیدن روی ماهش، دردهای زمین تسلی خواهد یافت. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس. https://eitaa.com/mahdavieat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🔅السلام علیکَ فی اللیل اذا یَغشی و النَّهار اذا تجلّی 🌱سلام بر تو ای مولایی که در شب ظلمانی غیبت، مومنان چشم به راه طلوعت هستند و در صبح ظهور، شکرگزار آمدنت... 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان https://eitaa.com/mahdavieat
11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹 ✘فقط شهید بازی کودکان غزه، برای اثبات حقانیت‌شان کافی است! این بازی یک شرح حال است از یک قدرت انفجاری! 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ https://eitaa.com/mahdavieat
4_5816510695272876346.mp3
1.8M
📲 فایل صوتے 🎙واعظ: آیت الله 🔖 تمام امور در دست خداست 🔖 داریم هستیم که هستیم التماس دعای http://eitaa.com/mahdavieat حتما عضو کانال مهدویت بشوید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ ✨🌸اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🌸🍃
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ✘ به یک خانم بی‌حجاب نیازمندیم! 🍃🌹🔸ــــــــــــــــــــــــ
🌸🌸🌸🌸🌸 🍁کوچه‌ ی هشت ممیز یک🍁 قسمت هشتاد و چهار 🔹همه کار را تعطیل کردند و برای استراحت به منزل رفتند. قاب پنجره مسجد جاگذاری شد. اما هنوز حفاظ و شیشه نداشت. مامور جلوی مسجد، توسط افسرمربوطه، مرتب عوض می‌شد. یکی از نگهبان‌ها که درخواست داده بود شیفت شب بیاید، پیدایش شد. از قبل از افطار می‌آمد و تا بعد از اذان صبح، نگهبانی می‌داد. گاهی افسرمافوق، نزدیک می‌شد و نامحسوس او را می‌پایید که چه می‌کند. کار خاصی نمی‌کرد. راه می‌رفت و راه رفتنش هم نظم خاصی نداشت که کسی بتواند پیش بینی‌اش بکند. از این دقت نگهبان خوشش آمد و تصمیم گرفت به محض تمام شدن کار پنجره، تشویقی مختصری به او بدهد. آن شب، نگهبان زودتر از زمان شیفتش آمده بود. اما شیفت را تحویل نگرفت. داخل مسجد رفت و همان جایی که هر سحر می‌دید سید خلوت می‌کند و قرآن تلاوت می‌کند نشست و مشغول قرآن خواندن شد. حاج عباس در آشپزخانه مشغول آماده سازی وسایل افطار مختصر بود. افسرنگهبان، دمِ درمسجد، نگاهی به نگهبان کرد و متعجبانه از نگهبان جلوی مسجد پرسید:"بهبودی چرا شیفتش را تحویل نگرفت؟" نگهبان گفت:"قربان، نیم ساعت دیگر ساعت شیفتش است. اینطور که گفت، زودتر آمده در مسجد قرآن بخواند" تعجب افسر نگهبان بیشتر شد. خداقوتی گفت و رفت. 🔸سید، عمو محسن را به جای خانه، به درمانگاه برد. مامور تحقیق هم نامحسوس او را دنبال کرد. دکتر بعد از معاینه برای عمو محسن سِرُم تجویز کرد و وقتی شنید شش ماهی از مصرف داروهای قبلی‌اش می گذرد، تاکید کرد که مجدد دکترمتخصص برود شاید نیاز باشد داروهایش را عوض کنند یا دوزش را تغییر دهند. سید از اینکه این مسئله زودتر به فکرش نرسیده بود خود را سرزنش و از عمو محسن عذرخواهی کرد. همان جا تلفنی از منشی دکتر وقت گرفت اما دلش راضی نشد. با خود گفت فردا حتما اول وقت حاج عمو را به مطب خواهم بُرد ان شاالله. موقع تماسش را مطب، استاد رفعتی هم مدام با او تماس می‌گرفت. استاد از دوستانش چیزهایی شنیده بود و نگران حال سید شده بود. حاج عمو زیر سِرُم بود. مامور تحقیق، به محض بیرون آمدن دکتر، وضعیت بیمار را پرسید و خیالش که راحت شد، از درمانگاه بیرون رفت. 🔹سید، پاهای حاج عمو را به نرمی نوازشی ماساژ گونه داد و با شماره استاد تماس گرفت: "سلام علیکم و رحمه الله استاد عزیز. حال شما؟ مشتاق دیدار. خوب هستید؟" استاد رفعتی با همان حال خوش و شادابش، پاسخ سلامش را داد و گفت:"اگر راست می‌گویی و مشتاق دیدار مایی همین امشب بساطت را جمع کن و برگرد قم. همین جا بمان ورِ دلِ ما که اینقدر به دیدارمان مشتاق نشوی" و خندید. سید از این حرف استاد کمی جا خورد و گفت:"جدی می‌فرمایید استاد یا مزاح می‌کنید؟" استاد با لحن جدی‌تری گفت:"مگر من با شما شوخی دارم؟ جول و پلاست را جمع کن و برگرد قم" سید نگاهی به حاج عمو کرد و بدون اینکه لحنش را تغییر دهد گفت:"چشم استاد. از قم رفتنمان به خاطر مسئله ای بود. بعدا خدمتتان عرض می‌کنم" استاد رفعتی با لحن پدرانه ای که مهربانی و جدیت را توأمان با خود دارد گفت:"آن مسئله را هم بردار و بیا قم. من اینجا برایت خانه‌ای دیدم و پسندیدم و از دو هفته دیگر هم اجاره‌اش شروع می‌شود." سید چشمان گِرد شده‌اش را به زمین دوخت و گفت:"چشم استاد. هر چه شما بفرمایید. اطاعت امر" استاد رفعتی با همان لحن شاد اول صحبت گفت:"منتظرت هستم. کاری داشتی بگو. یا علی . خدانگهدار." 🔸حاج عمو عادت به دیدن چهره خالی از تبسم سید نداشت پرسید: "چیزی شده جواد جان؟" سید همان طور که سرش پایین بود گفت:"چه بگویم عموجان. استاد رفعتی بودند. امر کردند که به قم برگردم اما من نمی توانم شما را تنها بگذارم." حاج عمو گفت:"خیر باشد. نگران ما نباش. من راضی نیستم به حرف استادت گوش نکنی. او جای پدر توست. اطاعت امرش واجب است." سید گفت:" روح شما خیلی وسیع است اما من نمی توانم بدون شما به قم بروم. نظرتان چیست شما هم به قم بیایید؟ می دانم خیلی سخت است از شهری که مدت‌هاست ساکن آن هستید در این سن دل بکنید و .. استاد فرمودند که خانه ای هم اجاره کرده اند و منتظر ما هستند. اما من بدون شما که نمی روم. نمی توانم بروم. باید استاد را راضی کنم که اجازه بدهند کنارتان بمانم." حاج عمو چیزی نگفت و به پایین آمدن قطرات داخل سِرُم نگاه کرد.