eitaa logo
منتظران ظهور
307 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
خادمین کانال هماهنگی جهت تبادلات @mahdiadmin @mahdavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 خواب ارام 😴 ✅ امام رضا (ع) می فرماید: تا میتوانید کاهو بخورید زیرا بهتر از سایر سبزیها خون راتصفیه کرده و خواب‌آور و آرام‌بخش است و برای افراد عصبانی و مبتلا به بیخوابی مفید است . 💠سنگر جنگ تغذیه☝️ اینم از حدیث تغذیه ای امروزمون
✅مراقب باشیم انتظار ما انتظار یهودی نباشد⁉️ 🔸«همین انتظار که امروز ما نسبت به حضرت مهدی (عج) داریم، یهود نسبت به پیامبر اسلام داشتند. یهودیان بر اساس همین انتظار… به سوی مدینه روانه شدند و در اطراف آن خیبر، فدک و… سکنی گزیدند تا به هنگام ظهور پیامبر آخر الزمان نخستین بیعت کنندگان با او باشند… اما وقتی پیامبر موعود به رسالت مبعوث شد، نه تنها با او بیعت نکردند، بلکه در مقابل انجام رسالتش خدعه، توطئه و صف آرایی کردند. 🔺آنها گمان می کردند که فاصله شان با پیامبر فاصله زمانی است، در حالیکه با آن حضرت، فاصله ی اخلاقی داشتند❗️ 💠فاصله ی ما با مهدی موعود (عج) نیز فاصله ی اخلاقی و معنوی است این فاصله اگر برداشته نشود، دیر یا زود ما را از امام زمانمان جدا خواهد ساخت… 💢 و در مقابل چه بسیار کسانی که در ظاهر از بی خبران بسیار دورند، اما به دلیل آگاهی و پاکی درونی در واقع با امام عصر (عج) نزدیکند و پس از ظهورش بلافاصله به او می پیوندند.» ⚠️آری، یهودیان مدینه به دیگران همچون محرومان و بی خبران می نگریستند، اما خود از بیعت با پیامبر موعود بازماندند، چرا که با آن حضرت فاصله ی اخلاقی داشتند. در مقابل سلمان ها و اویس ها که در ظاهر از دوران و بی خبران بودند، پس از بعثت پیامبر خود را به پیامبر رساندند و بیعت کردند، چون فاصله ی معرفتی و اخلاقی را در نوردیده بودند. اما فاصله ی ما با امام زمان (عج) چقدر است⁉️ ☝ خدا کند ما به سرنوشت یهودیان مدینه دچار نشویم… ⛅️أللَّھُمَ عجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَرَج⛅️ــــــــــــــــــــــــــــــ
خبری بزرگ در راه است... #همه_حواسشان_را_جمع_کنند #فتنه_اکبر
سلام شبتون بخیر ✋ ازامشب یک پیام همسرانه هم براتون میزاریم 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂 🎀همسر بی عیب 🎀 راه رسیدن به شیرینی پایدار در زندگی مشترک این نیست که دنبال یک همسر بی عیب باشیم 💏 شیرینی‌ زندگی بیش از هرچیز به نحوه رفتار خوب ادم بستگی دارد، اگر چه پاسخ خوبی دریافت نکند 🌻😘🌻 دنبال همسر بی عیب گشتن خودش یک عیب بزرگ است🙍♂🙍👌👌 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عصر ظهور: 21 🖇ضمن اینکه شما توی کوهنوردی گروهی,"ارزشِ وقت" رو بهتر درک میکنی👌 ⛔️ چون کافیه یه ذرّه بخوای کارِ اضافه انجام بدی و از گروه عقب بیفتی دیگه تا آخر نمیتونی جبران کنی... 🔸چون تا می رسی به گروه،اونا استراحتشون رو کردن و میخوان راه بیفتن،اما تو استراحت نکردی و همین باعث میشه که مدام عقب باشی. 🔴✔️✔️
22 🅾متاسفانه توی زندگی شهری ارزشِ وقت به خوبی درک نمیشه!! و وقت هایی که "راحت طلبی" از ما میدزده رو نمیتونیم ببینیم...!! 🔰کوهنوردی باعث میشه که از نعمت هایی که داریم←لذّت بیشتری→ببریم وطبیعتاً سالم تر زندگی کنیم💖 کسی که "عادت کنه" روی مبل بشینه زودتر بیمار میشه 😪 امّا کسی که اهلِ کوهنوردی وتحملِ سختی ها باشه از نشستن روی یه تخته سنگ هم کلی لذت میبره
23 🔴متاسفانه یکی از آسیب های جامعه ما این هست که : ⬅️مذهبی های ما هم اهلِ راحت طلبی هستن...!! ⭕️ گاهی آدم جرئت نمیکنه که بخواد بچه های مسجدِ یه محل رو کوه ببره یا حتی طلبه ها و دانشجوها رو نمیشه بهشون سختی داد زود صداشون در میاد!😒 ✅🔹➖♦️🔺
26 💢آغاز مبارزه عملی با راحت طلبی💢 🔹قبل از اینکه زندگی و روزگار ، ما رو مجبور به انواعِ رنج های بد بکنه خودمون باید "رنجِ مبارزه با راحت طلبی" رو بپذیریم💪✅ ☢ مخصوصاً این مبارزه رو باید از سن " ۷ سالگی " شروع کرد و تا آخرین لحظات عمر ادامه داد..... 🔚⏳🔮🌏 متاسفانه در جامعه ما، بچه مون رو رها میکنیم،وقتی که به سن ۱۴ سالگی رسید و شروع کرد به گناه و فساد و شهوترانی و بی نمازی⚡️ 🔺میگیم ای خدا ! چرا بچمون خراب شد؟!⁉️😰 -- این که تا ۱۴ سالگی خوب بود!❗️🙄 🔔 پدر و مادرهای عزیز اصلاً نباید به "خوب بودن های قبل از ۱۴ سالگی" اکتفا کنن ؛ ✅ بلکه خودشون باید تمرینات شدیدِ "نظم و ادب" رو با مهربانی به بچه هاشون بدن... (خیییلی مهم👆)
🔴همانطور که از شکل گرفت! هم باید از رقم بخورد! تحلیل 👇 👈خطری به نام ! 🔶برای غلبه غرب مبتنی بر اومانیسم بر اسلام مبتنی بر وحی،بعد از کش و قوس های فراوان در اتاق فکر های پنتاگون و سیا به این پلت‌فرم رسیدند که انقلاب اسلامی جز با انقلابیون اسلام نما سقوط نخواهد کرد! به زبان عامیانه فقط آخوند است که میتواند حکومت آخوند ها را سرنگون کند! برای نیل به این اهداف ابتدا باید مبانی فکری و نظری در تئوریسین های مسلمان مورد هدف قرار میگرفت تا پروژه ذائقه سازی و تغییر ارزش ها در توده ها رقم بخورد! 🔷اما این چیزی نبود که از دیدگان همیشه بیدار پیر فرزانه انقلاب پنهان بماند! رهبری در آبان 89 در دیدار با مردم قم اشاره کردند که همانطور که تز انقلاب اسلامی از قم شکل گرفت، آنتی تز انقلاب هم از قم رقم خواهد خورد! این استراتژی اصلی و عملیاتی سازمان سیا بود،آنها فهمیده اند که برای زدن شاخ و برگ انقلاب که تا سوریه و لبنان و یمن و نیجریه کشیده شده است،باید تریلیون ها دلار خرج کنند،و هر شاخه ای که میزنند دو شاخه دیگر سر بر میآورد! 🔶آنها مجبورند به سراغ ریشه روند! برای زدن دشمن اومانیسم و هیومنیته و الحاد،یعنی اسلام باید سراغ ریشه اسلام بروند! همانطور که اسلام با شعار الله اکبر و از سرزمین حجاز منتشر شد، آنتی تز اسلام باید از همان سرزمین حجاز و با همان شعار الله اکبر رقم می خورد، اما این بار در ریل صهیونیزم! داعش شکل گرفت! با شعار اسلام، با ظاهر اسلام اما در عمل بر ضد اسلام! 🔷به فجیع ترین حالت ممکن انسان میکشتند،با بالاترین کیفیت فیلم میگرفتند و منتشر میکردند، اما حتی یک گلوله سمت یهود شلیک نکردند! 🔻به موازات شکل گیری داعش مبتنی بر تحجر و افراط، باید تفکری تفریطی و واداده در لباس روحانیت در ایران نیز تربیت میشد! 🔶تفکری که در اندیشه امام به اسلام آمریکایی معروف شد! حسن آقامیری ها شکل گرفتند! تئوری خاتمی این بود: اگر دین و منادیان آن در مقابل آزادی قرار بگیرند،این دین و منادیان آن است که به زاویه رانده میشوند! 🔷در قیاسی تطبیقی با قرآن،مثلاً زمانی که حضرت لوط به عنوان نبی و یک منادی دین در مقابل عمل شنیع لواط و همجنسگرای قوم سدوم قرار گرفت، آیا باید به خواسته مردم مبتنی بر هوس احترام میگذاشت؟یا بر حسب وظیفه الهی باید مبارزه میکرد؟ آیا این لوط بود که به زاویه رانده شد؟یا قوم سدوم بود که نابود شد؟ این همان خواسته سازمان سیا است! که بی بندوباری و اباحه در تفکر روحانیت تئوریزه شده، تا نرمالایز و تغییر رفتار رقم بخورد! اسلام رحمانی پیچیده شده در زرورق و امثال حسن آقامیری اگر از تحجر داعش و ابوبکر بغدادی خطرناک تر نباشد،کم خطر تر نیست!
حالا علت حرفای آقامیری رو متوجه شدید؟؟ وقتی میگفت کدوم خدا بخاطر یه تار مو جهنم میبره منظورش اینا بود‼️ خب داشت برای خودش مجوز آماده میکرد واسه این وقتها دیگه عجب😏😏😏 #عمامه_انگلیسی ➖➖➖➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ایــن دولـت بــرای ایــران یــکــ امتــحان الــهے قــبل از ظــــهـور و امتحــان ولایـت پـذیرے(پای رهـبر ایسـتادن)بــوده... ایــن دولــت هــم کـنار زده‌ خـواهد شــد بــزودی √!" ➖➖➖➖➖➖➖
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ ۷۰ به روايت حانيه ┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄ اميرحسين_ سلام. _ سلام. خوبيد؟ اميرحسين_ الحمدالله. شما خوبي؟ _ ممنون. اميرحسين_ راستش، ان شاءالله دو هفته ديگه اردو راهيان نور از طرف مسجد هستش، ميخواستم ببينم اگه موافقيد با خانواده صحبت كنيم اگه اجازه دادن بريم. واقعا ميمونم كه چي بگم ، سفري كه حسرتش از عيد به دلم مونده بود، سفري كه از وقتي با شهدا انس گرفته بودم شده بود آرزوي هر روز و شبم، با مردي كه شده بود همه دنيام، همه زندگيم. اميرحسين_ الو؟؟؟؟ _ جانم؟ بعد از چند ثانيه سكوت ادامه ميده _ جونتون سلامت.فكر كردم قطع شده. _ من از خدامه بيام. فقط اگه مامان ، بابا اجازه بدن. اميرحسين_ اجازه ميدين من باهاشون هماهنگ كنم؟ _ ممنون ميشم. اميرحسين_ پس فعلا بااجازتون.ياعلي _ ياعلي. گوشي رو قطع ميكنم ، سريع وضو ميگيرم، دو ركعت نماز شكر و بعد سجده ي شكري طولاني كه خدارو شكر ميكنم بابت مهربوني هاش، بابت همه نعمتاش . بابت حضور اميرحسين، بابت اين آرامش ، غافل از طوفاني كه منتظرم ايستاده دو هفته بعد . توي آينه نگاهي به خودم ميندازم، روسري آبي رنگي كه صورتم رو قاب كرده و سياهي كه روش نشسته، زيبايي خاصي داشت، كيف كوچيك مشكيم و ساک نسبتا کوچیکی که با کمک فاطمه آماده کردم رو از روي تخت برميدارم و از اتاق بيرون ميرم. امیرحسین کنار بابا روی کاناپه نشسته و به سفارشات بابا درمورد اینکه حواسش به من باشه گوش میده ، مامان بابا هنوزهم فکر میکنن من بچم، خندم میگیره اما به لبخندی اکتفا میکنم و با صدای نسبتا بلندی خطاب به امیر حسین میگم، بریم؟ بابا و امیرحسین هردو به سمت من برمیگردن ، برق تحسين رو تو نگاه هردو به وضوح ميشه ديد. بابا_ بريد به سلامت بابا جان. اميرحسين با اجازه اي ميگه و به سمت من مياد، ساك رو از دستم ميگيره و به طرف در ميره . از مامان ، بابا خداحافظي ميكنيم به مسجد ميرسيم، فاطمه و اميرعلي هم همزمان با ما ميرسنن. _ عليك سلام.كجا غيبتون زد؟ فاطمه _ چفيه ها دست من بود خونه جا گذاشته بودم. _ خسته نباشي. فاطمه_ سلامت باشي سه هفته بعد روي تخت قلطي ميزنم و خاطرات رو مرور ميكنم. چشمم به تپه نسبتا خلوتي ميخوره. بي توجه اميرحسين كه مدام صدام ميكنه به سمت تپه ميرم، چيزي رو احساس نميكنم، صدا گنگ و بي معني به نظرم ميرسن، حتي ديگه اشكي هم نمونده كه بخوام بريزم. روی خاک ها میشینم ، مرور میکنم هرچیزی رو که این چند روزه شنیدم و دیدم ، اشک هام بی اجازه روانه صورتم میشن ، گریه نمیکنم زجه میزنم ، شهدا به خاطر حفظ حجاب از همه چی گذشتن ، رفتن که کسی چادر از سر بانوان این سرزمین نکشن ، اما من چی؟ من حتی حاضر نیستم چادری رو سرم باشه که یادگار مادرم حضرت زهراست. با احساس کشیده شدن چادرم سرم رو بالا میارم. امیرحسین کنارم زانو میزنه و بوسه ای روی چادرم میشینه. من از این به بعد یه بانوی چادریم از روی تخت بلند میشم و به پذیرایی میرم . _ مامان کمک نمیخوای ؟ حوصلم سر رفته. مامان_ الان که نه، کاری ندارم. میگم میخوای چند روز دیگه امیرحسین اینا رو دعوت کنیم که قرار عقد رو هم بزاریم؟ یک ماه دیگه سالگرد ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه(س) هستش. _ اره مامان_ خب حالا. پس بزار بابا بیاد ببینم کی خونست. راستی خب عقدتون رو با فاطمه و امیرعلی هم میتونید بگیرید دیگه. _ حالا بزار هماهنگ میکنیم. به اتاق برمیگردم و سریع شماره فاطمه وو از تو مخاطبین پیدا میکنم. بعد از دوتا بوق صداش تو گوشی میپیچه. فاطمه_ جونم؟ _ ببین میگم شما که میخواید سالگرد ازدواج حضرت فاطمه عقد کنید ، ماهم همون روزیم دیگه. موافقی باهم عقد کنیم یا مشهد یا گلزار شهدا فاطمه_ نفس بکش. سلام _ سلام. یه دفعه با یه لحن ذوق زده تر از من گفت _ وای اره اخ جون. عالیه. _ خجالت بکش. دختر انقدر برای ازدواج ذوق میکنه؟ فاطمه_ نه اینکه خودت ذوق نکردی? _ خب حالا. فعلا… فاطمه_ ياعلي _ یا حق گفته بودم دلبرم بهتر که چادر سر کنی کعبه ی احرام من! با چادرت بانو تری ... نویسنده : ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ ۷۱ میوه هارو خشک میکنم و تو ظرف میزارم. با صدای زنگ به طرف اتاق میرم ، چادر رنگیم رو از روی تخت برمیدارم ، روی سرم میندازم و برای استقبال کنار مامان بابا و امیرعلی کنار در وایمیستم. بعد از سلام و علیک های معمول و پذیرایی خانواده ها میرن سر اصل مطلب بابا _ خب نظر خود بچه ها چیه؟ میخواید صحبت کنید باهم ؟ البته فکر کنم تا الان صحبتاتون رو کرده باشید نه؟ پیش دستی میکنم و در جواب بابا میگم_ نه. واقعا خنده دار بود که بعد از تقریبا یک ماه و نیم هنوز در مورد عقد حرف نزده بودیم. بابا_ باشه بابا جان. خب با اجازه آقای حسینی حرفاتون رو بزنید بعد. پدر امیر حسین _ اختیار دارید اجازه ماهم دست شماست. با اجازه ای میگم و به سمت اتاق میرم ، امیرعلی هم متقابلا بعد از اجازه گرفتن دنبالم میاد. امیرحسین _ خوبید؟ _ ممنون . شما خوبید؟ امیرحسین _ با خوبیه شما. الحمدالله. خب شما نظرتون چیه؟ _ راستش چون امیرعلی و فاطمه هم عقدشون میخوان همون روز باشه، گفتم اگه موافق بودن با هم باشه ، مزار شهدا یا حرم امام رضا. با این حرفم امیرحسین سرشو بالا میاره و با ذوق نگاهم میکنه. امیرحسین _ واقعاااااا؟؟؟؟؟؟ لبخند میزنم و جواب میدم_ بله. امیرحسین _ خب…خب…اینکه عالیه. چی بهتر از این؟ _ خب بریم ببینیم نظر خانواده ها چیه؟ امیرحسین _ بله بله حتما. زودتر از من از روی صندلی بلند میشه و در رو باز میکنه و کنار وایمیسته تا من خارج بشم، لبخند میزنم و بدون تعارف از اتاق بیرون میرم. برای خانواده ها توضیح میدیم، همه موافقت میکنن و با شوق میپذیرن به جز پدر امیرحسین که ظاهرا مخالف بود، بعد از حرف ما اخم میکنه و اولش کمی مخالفت اما بعد از دیدن موافقت جمع دیگه چیزی نمیگه . ***************** وارد پاساژ میشیم. فاطمه و امیرعلی کنارهم و من و امیر حسین هم کنار هم راه میریم. با اینکه محرم بودیم اما تا حالا هیچ تماسی باهم نداشتیم. . . . . بلاخره بعد از نیم ساعت فاطمه و امیرعلی حلقه هاشونو میگرن و اما من…… _ اه من اصلا از اینا خوشم نمیاد. امیرحسین _ خب میخواید بریم یه جای دیگه. با تعجب به امیرحسین نگاه میکنم _ خسته نشدید؟ امیرحسین _ شما خسته شدید؟ _ نه اما اخه آقایون خیلی از خرید خوششون نمیاد. امیرحسین _ نه مشکلی نداره. رو به فاطمه اینا میگم_ بچه ها شما صبح هم بیرون بودید خیلی خسته شدید میخواید شما برید؟ فاطمه هم با لبخند شیطونی میگه _ تو هم که نگران خستگی مایی نه؟ _ کوفته. برو بچه. فاطمه خطاب به امیرعلی_ آقا امیر دلم براش سوخت بچم. میخواید ما بریم؟ امیرعلی هم لبخند میزنه و میگه_ هرچی امر بفرمایید . فاطمه سرخ میشه و سرش رو پایین میندازه. بعد از خداحافظی و رفتن امیرعلی و فاطمه و به گشتن ادامه میدیم. تقریبا هوا تاریک شده بود ، با ناامیدی تمام تو خیابون راه میرفتیم و به حلقه ها نگاه میکردیم که چشمم به یه حلقه ظریف و ساده میوفته یه دفعه با صدای نسبتا بلند میگم همینه و بعد جلوی دهنم رو میگیرم و رو به امیرحسین که با تعجب به من نگاه میکرد عذر خواهی میکنم. بعد از گرفتن حلقه ها به سمت کافی شاپی که اون سمت خیابون بود میریم. . . . امیرحسین _ خب چی میل دارید. منو رو روی میز میزارم و رو به امیرحسین میگم_همون چای لطفا امیرحسین _ و کیک شکلاتی؟ با تعجب نگاش میکنم ، فوق العاده هوس کیک شکلاتی کرده بودم ولی روم نشد بگم . امیرحسین _ چیزی شده ؟ _ شما از کجا میدونید؟ امیرحسین _ اخه اون روز دیدم کاکائو رو با ذوق میخوردید ، حدس زدم باید کیک شکلاتی هم دوست داشته باشید. لبخندی زدم و گفتم _ بله . من عاشق شکلاتم. با حالت خاص و خنده داری بهم نگاه میکنه و میگه_ شما با من تعارف دارید. سرم رو پایین میندازم . وای که چقدر این مرد دوست داشتنی بود و واقعا لایق ستایش. . . . از کافی شاپ خارج میشیم و به سمت ماشین حرکت میکنیم ، بارون کم کم شروع به باریدن میکنه ، وسط تابستون و بارون تو تهران؛ عجیب بود و البته شیرین . ماشین تقریبا یه خیابون پایین تر پارک بود، چون امیرعلی و فاطمه از صبح خرید بودن اونا جدا و ما هم جدا اومده بودیم. با صدای گوشی، کیفم رو از روی شونم برمیدارم و دنبال گوشیم میگردم ، با دیدن شماره عمو لبخند میزنم و دایره سبز رو به قرمز میرسونم_ سلام عموجان. عمو_ سلام تانیا جان . خوبی؟ با خطاب قرار دادنم به اسم تانیا ناخداگاه اخمام تو هم میره . _ ممنون . شماخوبید؟ عمو_ مرسی عمو .میگم کجایی الان ؟ تنهایی؟ با لحن خاصی سوالش رو پرسید، موقعیت رو مناسب نمیبینم برای گفتن حقیقت پس بعد از مکث کوتاهی میگم _بیرونم . اره . چطور؟ _ مطمئنی تنهایی؟ استرس بدی تمام وجودم رو فرا میگیره، از دروغ گفتن متنفر بودم ولی الان وقت مناسبی نبود برای گفتن حقیقت. ... نویسنده : ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖
سلام هرروز فراموش بشه فردا جبران میکنیم ممنون ازصبر وحوصله تون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 طعم شیرین خیال 🔻با این کار همین حالا می‌توانید از بهشت لذت ببرید! ➕خاطره آقا داماد از شب عروسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی العفو: سلام علیکم اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 اے سوے تو عالم نگراݩ ادرڪنے شد دورے تو بہ ما گراݩ ادرڪنے طغیان ستم گذشٺ از حد مھدی ای ریشه ڪن ستمگران ادرڪنی نذرگل نرجس صلوات التماس دعای فرج
27 🔰 مادرهای بزرگوار باید به بچه هاشون بگن که : 🔸"از ۷ سالگی" وارد مرحله جدیدی از زندگی شدن 🆕 و از این به بعد، خودشون کارای شخصی خودشون رو انجام بدن ؛ 🌱 مثلاً باید اتاقشون رو مرتب کنن 🌱و لباس هاشون رو خودشون بشورن و ... 🔹🔹♻️🔹 🔷یکی از کارهایی که خیلی میتونه در تربیت بچه کمک کنه "جشن ادب" هست 🎉🎊 طبیعتاً دختران در سن ۹ سالگی و پسران در سن ۱۵ سالگی به تکلیف میرسن و با مجموعه ای از دستورات الهی مواجه میشن که باید اونا رو انجام بدن ؛ 🎁 "جشن ادب" تا پنجاه درصد میتونه به جشن تکلیف کمک کنه. ✅🌺👆👆👆
28 💠در دوران" ۷ تا ۱۴ سالگی"بچه مثل یه عبد برای پدر و مادرش هست💖 این تعبیریه که در روایات استفاده شده...!! ۷ سال این بچه زیر بارانِ دستورها قرار میگیره البته "‌منطقی و با مهربانی تمام"✔️ 💯بهش مدام دستور بده و نیازی هم نیست که دلایلِ دستور رو بهش بگی فقط بگو : عزیزم این یه دستوره اجرا کن😊 🌷🖲🌷
29 دین، مطابقِ "فطرت" انسان هست👌 🌺 وقتی از ۷ سالگی بچه باید "ضابطه مند" بشه یعنی ضابطه مندی رو← فطرتاً→ دوست داره 🔰ما باید بریم و فطرتِ اون رو بیدار کنیم 🌀مثلاً کافیه بین بچه های مختلف مسابقه بذاریدو بچه هایی که "دستورات" رو دقیق اجرا میکنن براشون کف بزنید👏 ✔️ اینطوری اصلاً نیاز نیست که شما برای دستوراتتون دلیل بیارید اون فطرتش بیدار میشه....😌 ✅🔷➖🌺💝
30 🔰آغاز مبارزه عملی با راحت طلبی🔰 💢گاهی وقتا پدر و مادرا با سواد هستن و طبیعتاً خودشون همه چی رو "با دلیل" میپذیرن 🔹بعد میگن من چه جوری دلیلِ این کارای دینی رو به بچه ام بگم؟؟ ❓‼️❓ اشتباه نکنید! بچه توی این سن دلیل نمیخواد.... ✔️شما تلاش کنید بچتون رو با "دستور شنیدن" آشنا کنید.👌 🔴 متاسفانه اکثرِ پدر و مادرها، بچه ها رو رها میکنن بعد که به سنِ تکلیف رسیدن یه دفعه ای انبوهی از دستورات الهی رو جلوش میذارن ! 📖 🚫🚫🚫
31 🔶خب اون بچه هم که یاد نگرفته دستور گوش بده بنابراین از دستوراتِ الهی بدش میاد😑 ➖برای همین سمتِ دستوراتِ دین نمیره و گرفتارِ هرزگی میشه.... 🔺🔵➖🔻 ➖بعد پدر و مادر میگن فرزندم بی دین شده...😞 🚨بابا شما خودتون به بچه تمرین ندادید چرا اون رو مقصر میدونید؟!😒 در روایات میفرماید : ✨بهترین چیزی که پدر و مادرها برای بچه هاشون به میراث میذارن "" ادب "" هست ✨ حالا ادب چیه...؟؟!!
32 🌺 ادب یه "رفتارِ قانونمند" هست نقطه مقابلِ دلم میخوادها و هواهای نفسانی انسان👿 🌷ادب یه"رفتارِ شیک و قشنگ"هست... خیلی از رفتارایی که ما انجام میدیم دلیلی براش نداریم اما اون آداب رو انجام میدیم👌 💠 هر کسی در هر قومی باشه ، فرهنگِ اون قوم رو رعایت میکنه بدون اینکه دلیل بخواد 👈میگه این ادب و فرهنگِ ما هست. " از ۷ سالگی " بچه خیلی راحت ادب رو میپذیره ♻️ و شما کافیه که "نماز رو به عنوان یه ادب به بچه یاد بدید" 💕 اون دیگه به هیچ وجه نماز رو رها نخواهد کرد...😌