eitaa logo
منتظران ظهور
304 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
خادمین کانال هماهنگی جهت تبادلات @mahdiadmin @mahdavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 قرآن میفرماید ویل للمصلین... وای بر نمازگزاران!🔥 ⭕️ حالا یعنی دیگه در مورد نماز و قرآن حرفی نزنیم؟😒 نه آقا حرف بزن ولی مراقب باش. ✅ حتما برو دنبال ولی خب مراقب هوای نفست هم باش. ☢ اینی که میبینی خیلی از افراد به ثروت های زیاد میرسن خودشون رو گم میکنن و فاسد میشن به خاطر اینه که تربیت عمیق دینی بر اساس مبارزه با هوای نفس نداشتن...
✅ خب شما توی تربیت دینی عمیقا کار بکن، همیشه دنبال تمایلات برترت باش بعدش ثروت های میلیاردی هم به دست آوردی حتما در راه دین خرج خواهی کرد👌💰 🌷 مثل همون کاری که حضرت خدیجه علیها السلام کردند 🌷 مثل کاری که سایر اهل بیت عزیزمون کردند... نه این که از ترس این که خراب نشی، کلا نری سراغ ثروت!😒
⭕️ شما از نماز شب و روزه و اخلاق و هر چیز خوب دیگه حرف بزنی بالاخره یه عده افراطی هستن که خودشون رو خراب کنن. ✅ ما باید مسیر خودمون رو به سمت صحیح بریم. ☢ پس دیگه کسی نگه که از ثروت حرف نزنید که ممکنه افراد خراب بشن!
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عصر ظهور: ✅چطور زندگیمون رو افزایش بدیم هر کی میخواد پولدار بشه گوش بده! استاد پناهیان 🎁
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
طوفان حجت الاسلام مومنی در برابر مطالب نادرست روحانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 استاد ⭕️ نماز رهایی بخش 🔺یبار اینجوری بخونید تپش قلب میگیرید
🔴جریان موکت آبی رنگ بیت رهبری چیست؟ این داستان را حتما بخوانید..☝️
💠خانه مان کوچک بود؛ گاهي صدايمان مي‌رفت طبقه پايين. يک روز #همسايه پاييني به من گفت: به خدا اين قدر دلم مي‌خواد يه روز که آقا مهدي مياد خونه لاي در خونه‌تون باز باشه، من ببينم شما دو تا زن و شوهر به هم ديگه چي مي‌گيد، که اين قدر مي‌خنديد؟ #شهید_مهدی_باکری 📙يادگاران، كتاب مهدی باکری
و ای ، یک نفر یا دو نفر ‼ لطفا با دقت کامل مرور کنید👇 🔴مجتبی خامنه کیست❓ 🔹داستان از آنجا شروع شد که عده ای در شبکه VOA از جمله پرویز ثابتی مقام امنیتی نفر دوم ساواک و... ادعا کردند پسر رهبر ایران تاجر است و حال اصل ماجراچیست ؟ 🔸آقای مجتبی_خامنه شخصی ست که از پدری ایرانی و مادری اهل دبی به دنیا آمد نامبرده بواسطه ثروت مادری در اول جوانی بعنوان یکی از ده تاجر برتر دبی به فعالیت خود ادامه می دهد که هم اکنون در خیلی از شهرهای ایران هم سرمایه گذاری نموده است و این شخص هیچ گونه ارتباطی با خانواده مقام معظم رهبری نداشته و با توجه به اینکه نام ایشان تقریبا با نام آقای سید مجتبی خامنه ای همخوانی دارد تهمت های زیادی را متوجه پسر رهبری کرده که خیلی از این موارد از طریق شبکه های ماهواره ای در اختیار مردم ایران قرار می گیرد. 🔹حواسمان باشد کارشناسان VOA وقتی می خواهند دروغ بگویند جوری دروغ می گویند که قابل باور باشد و متاسفانه برخی مردم ساده هم باور می کنند در ضمن اطلاعات مجتبی خامنه در سایت اقتصاد و دارایی دبی موجود است نه روحانی( معمم) است و نه فرزند رهبر. 🔸سیدمجتبی حسینی خامنه ای با مجتبی خامنه " فرق داشته و نباید اجازه بدهیم با این تشابه بعضی از مردم دچار شبهه و انحراف شوند. 🔹این کار نشان میدهد که دشمن تمام تلاشش را میکند تا شخصیت رهبری را تخریب کند و چون الحمدالله رهبری و خانواده ی ایشان به این گناهان آلوده نشده اند دشمن از طریق دروغ و تهمت قصد دارد تا مردم را فریب دهند. و چه ساده لوحند مردم نادانی که به پاکی رهبر خود و خانواده اش ایمان دارند اما باز هم تهمت هارا باور میکنند.
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :سی ونهم سریع گفتم:بہ آمبولانس زنگ بزنید! ڪسے گفت:تو راهہ! یڪے از طلبہ ها خواست ڪمڪ ڪنہ بلند بشہ ڪہ سریع گفت:نڪن،فڪرڪنم پام شڪستہ! بهار با عصبانیت گفت:بابا یڪے ماشین بیارہ آمبولانس حالاحالاها نمیرسہ! سهیلے لبش رو بہ دندون گرفت و با دست پیشونیش رو گرفت! دورہ امداد گذروندہ بودم بلند گفتم:ڪسے چیزے ندارہ پاشو ببندیم؟ چندنفر با تعجب نگاهم ڪردن،نمیتونستم معطل این جمعیت بشم! چادرم رو درآوردم و نشستم رو بہ روے سهیلے! همونطور ڪہ نگاهش مے ڪردم گفتم:ڪدوم پاتونہ؟ چشم هاش رو نیمہ باز ڪرد و آروم لب زد:چپ! سریع چادرم رو محڪم بستم بہ پاش! با صداے خفیف گفت:مراقب خودت باش! از فعل مفرد استفادہ ڪرد،معلوم بود حالش اصلا خوب نیست! صداے آژیر آمبولانس اومد،چندنفرے ڪہ درمورد ماجرا صحبت مے ڪردن صداشون بہ گوشم مے رسید:یہ ماشین با سرعت از اون سمت اومد این بندہ خدا داشت مے رفت طرف دانشگاہ،بدون توجہ مستقیم رد شد خورد بهش! زیر لب گفتم:بنیامین! حالا متوجہ حرفش شدم! سریع سهیلے رو بردن بیمارستان،بهار بازوم رو گرفت:هانے منو ڪہ نفرین نڪردے؟! با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:چے؟! با خندہ گفت:آخہ هرڪے ڪہ اذیتت ڪردہ دارہ میرہ زیر خاڪ! محڪم بغلم ڪرد:شوخے میڪنما،ناراحت نشے! ازش جدا شدم،بدون توجہ بہ حرفش گفتم:حتما ڪار بنیامینہ فڪرڪنم تا ابد باید شرمندہ و مدیون سهیلے باشم! بهار بہ شوخے گونہ م رو ڪشید:فیلم زیاد مے بینیا حالا بذار مشخص بشہ،چادرتم ڪہ نصیب برادر سهیلے شد! زل زدم بہ مسیرے ڪہ آمبولانس ازش گذشتہ بود. _بهار،امیرحسین چیزیش نشہ! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃🍃
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :چهلم مادرم پوفے ڪرد و با عصبانیت زل زد توے چشم هام:اینا رو الان باید بگے؟! از پشت میز آشپزخونہ بلند شدم،همونطور ڪہ در یخچال رو باز میڪردم گفتم:خب مامان جان چہ میدونستم اینطور میشہ؟! لیوان آبے براش ریختم و برگشتم سمتش:اشتباہ ڪردم،غلط ڪردم! مادرم دستش رو گذاشت زیر چونہ ش و نگاهش رو ازم گرفت. لیوان آب رو،گذاشتم جلوش. بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ گفت:هر روز باید تن و بدن من بلرزہ ڪہ بلایے سرت نیاد!دیگہ میتونم بذارم از این در برے بیرون؟ سرم رو انداختم پایین،موهام پخش شد روے شونہ م،مشغول بازے با موهام شدم. _هانیہ خانم با توام! همونطور ڪہ سرم پایین بود گفتم:حرفے ندارم،خربزہ خوردم پاے لرزشم میشینم اختیار دارمے،هرڪارے میخواے باهام ڪن اما حرف من استادمہ! لیوان آب رو برداشت و یہ نفس سر ڪشید. از روے صندلے بلند شد،با جدیت نگاهم ڪرد و گفت:توقع نداشتہ باش ناز و نوازشت ڪنم یہ مدتم بهم ڪار نداشتہ باش تا فڪر ڪنم. سرم رو بلند ڪردم و مطیع گفتم:چشم! ادامہ دادم:بچہ ها میخوان برن ملاقات منم برم؟ روسریش رو از روے مبل برداشت و سر ڪرد:نہ!فاطمہ ڪار دارہ باید برے پیش عاطفہ حالش خوب نیست!سر فرصت دوتایے میریم منم باهاش صحبت میڪنم! شونہ هام رو انداختم بالا و باشہ ای گفتم ! داشتم میرفتم سمت اتاقم ڪہ گفت:هانیہ توقع نداشتہ باش چیزے بہ بابات نگم! ایستادم،اما برنگشتم سمتش! خون تو رگ هام یخ زد،نترسیدم نہ! فڪر غیرت و اعتماد پدرم بودم! چطور میتونستم تو روش نگاہ ڪنم؟! بے حرف وارد اتاق شدم ڪہ صداے زنگ موبایلم اومد،موبایلم رو از روے تخت برداشتم و بے حوصلہ بہ اسم تماس گیرندہ نگاہ ڪردم. بهار بود،علامت سبز رنگ رو بردم بہ سمت علامت قرمز رنگ:جانم بهار. صداے شیطونش پیچید:سلام خواهر هانیہ احوال شما؟امیرحسین جان خوب هستن؟ و ریز خندید،یاد حرف دو روز پیشم افتادم،بے اختیار بود! با حرص گفتم:یہ حرف از دهنم پرید ببینم بہ گوش بے بے سے ام میرسونے! _خب حالا توام انگار من دهن لقم؟! آخہ از اون حرف تو میشہ گذشت؟ صداش رو نازڪ ڪرد و ادامہ داد:بهار امیرحسین چیزیش نشہ!داریم میریم ملاقات امیرحسین بیا دیگہ! نشستم روے تخت. _نمیتونم بهار،ڪار دارم! _یعنے چے؟مگہ میشہ؟ _سرفرصت میرم! با شیطنت گفت:پس تنها میخواے برے اے ڪلڪ! با خندہ گفتم:درد!با مامانم میخوام برم،مسخرہ دستگاهے! _پس مامانو میبرے دامادشو ببینہ! خندیدم:آرہ من و سهیلے حتما! با هیجان گفت:سهیلے نہ،امیرحسین! راستے دیدے گفتم زیاد فیلم میبینے؟ چینے بہ پیشونیم دادم. _چطور؟ _ڪار بنیامین نبودہ ڪہ،ماجرا رو جنایے ڪردے! ڪنجڪاو شدم. _پس ڪار ڪے بودہ؟ با لحن بانمڪے گفت:یہ بندہ خداے مست! خیالم راحت شد،احساس دین و ناراحتے از روے دوشم برداشتہ شد! از بهار خداحافظے ڪردم و رفتم سمت ڪمدم،سہ ماہ از مرگ مریم گذشتہ بود اما هنوز لباس سیاہ تنشون بود،بخاطرہ مراعات،شال و سارافون بہ رنگ قهوہ اے تیرہ تن ڪردم،چادر نمازم رو هم سر ڪردم،از اتاق رفتم بیرون. مادرم چادر مشڪے سر ڪردہ بود با تعجب گفتم:جایے میرے؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ حال امین خوب نیست فاطمہ میخواد ببرتش دڪتر میرم تنها نباشہ! با مادرم از خونہ خارج شدیم،دڪمہ آیفون رو فشردم! بدون اینڪہ بپرسن در باز شد! وارد حیاط شدیم،خالہ فاطمہ بے حال سلامے ڪرد و رفت سمت امین ڪہ گوشہ حیاط نشستہ بود! ڪنارش زانو زد:امین جان پاشو الان آژانس میرسہ! امین چیزے نگفت،چشم هاش رو بستہ بود! مادرم با ناراحتے رفت بہ سمتشون و گفت:چے شدہ فاطمہ؟ خالہ فاطمہ با بغض زل زد بہ بہ مادرم و گفت:هیچے نمیخورہ نمیتونہ سر پا وایسہ!ببین با خودش چے ڪار ڪردہ؟ و بہ دست امین ڪہ خونے بود اشارہ ڪرد! مادرم با نگرانے نگاهے بہ من ڪرد و گفت:برو پیش عاطفہ! همونطور ڪہ زل زدہ بودم بہ امین رفتم بہ سمت خونہ ڪہ امین چشم هاش رو باز ڪرد و چشم تو چشم شدیم! سریع نگاهم رو ازش گرفتم،چشم هاش ناراحتم مے ڪرد،پر بود از غم و خشم! قبل از اینڪہ وارد خونہ بشم عاطفہ اومد داخل حیاط،هستے ساڪت تو بغلش بود! خالہ فاطمہ با عصبانیت بہ عاطفہ نگاہ ڪرد و گفت:ڪے گفت بیاے اینجا؟باز اومدے سر بہ سرش بذارے؟ عاطفہ چیزے نگفت،خیرہ شدہ بودم بہ هستے،خیلے تپل شدہ بود،سرهمے سفید رنگش بهش تنگ بود! با ولع دستش رو میخورد! مادرم با لبخند بہ هستے نگاہ ڪرد و گفت:اے جانم،عاطفہ گشنشہ! عاطفہ سر هستے رو بوسید و گفت:آب جوش نیومدہ! امین از روے زمین بلند شد،رفت بہ سمت عاطفہ،با لبخند زل زد بہ هستے،هستے دستش رو از دهنش درآورد و دست هاش رو بہ سمت امین گرفت،با خندہ از خودش صدا در مے آورد،لبخند امین عمیق تر شد،با دست سالمش هستے رو بغل ڪرد و پیشونیش رو بوسید با صداے بمش گفت:جانم بابایے! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞