💡 ببین عزیز دلم آقای اسلام خیلی زرنگه ...👌
🚨 داره میبینه لبخندِ مصنوعی میزنی که دل دیگرانو به دست بیاری
و پیش غریبه ها عزیز بشی
💕👥 ⛔️
👌 در صورتیکه این کسی که به تو نزدیک تره
✨الاَقرَب فَالاَقرَب✨
*اینو باید بهش برسی
دل خانوادت رو بدست بیار فدات بشم....
✅💓
☢️ ما اول باید نگاهمون رو نسبت به خانواده عوض کنیم
ان شاء الله بعد میرسیم
به" آداب خانواده داری" .
🔹برای درک عظمتِ نورانیتِ خانواده و برکاتش روایتی رو خدمت شما عرض میکنم :
👇👇🌺
🔆 خدا دوست داره حیا بالا بره
💢 اصلاً نرسه به اون وقتی که جوونا خودشون بیان بگن یا واقعاً مستاصل بشن
یا خانواده ها به این و اون بسپرن
🔹البته خانواده ها هم به اطرافیان بگن
اشکالی نداره ها
♻️ ولی این "وساطت در امر ازدواج" خیلی اهمیت داره
و "امرِ خداوند" هست
{وَ اَنکِحوا الاَیامی.....}
👥💍👥
❇️ آقا پسرت ازدواج کرده؟ نه آقا....
خب چرا؟!!
بذار تلفنمو نگاه کنم
من تا شب برات مورد پیدا میکنم
👀👉📱
🔔 جوش بدید معامله رو ☺️
✨استَحَقَّ وَلایَه الله✨
چنین کسی مستحقِ ولایت خدا میشه.
و این چیز کمی نیست .....
🔹🔹🔹🌺🔹
✴️ اینجوری اگه ما مسلمونا نگاه کنیم به ازدواج خییلی مسئله معنویه.
🌹 اینقدر مهم که پیامبر گرامی اسلام میفرمایند:
✨اتَّخَذوا الاَهل فَاِنَّهُ اَرزق لَکُم
[ خانواده تشکیل بدید که روزیتون زیاد خواهد شد]
ازدواج خیییلی اثر نورانی داره عزیزم...
💎ان شاء الله خدا توفیق عنایت کنه به تکالیفمون عمل کنیم.
💍💖✅➖🌺💞
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 #امام_خمینی: غیبت و تهمت به آخوند مزدور، جایز و واجب است تا آبروی او ساقط بشود وگرنه امام زمان را ساقط میکند، جوانهای ما باید عمامه این چنین آخوندی را بردارند.
#بازخوانی
#آبروي_ابوهريره_ها_را_بايد_ريخت
#آخوند_مزدور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فروش کیف و کفش با پوست انسان در تهران!!؟؟
و اینک...... #اخرالزمـــــــــــــــان ...
امامت برکتی است که خدا به همه موجودات داده...
چه شد که بعضی ها امام شدند؟
قرآن میگه [ وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا]
ما بعضی از اینهارو امام قراردادیم، یعنی ازبین آدم خوبا فقط بعضی هاشون امام شدند، چرا؟ ویژگی شون چی بود؟ [ لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُون]
صبر و یقین...!!
این صبر روحضرت موسی(ع) نداشت فلذا به امامت نرسید.
حضرت خضر(ع) بهش گفت صبرکن!
نمی تونست هی سوال می پرسید.
اما حضرت ابراهیم چیکار کرد؟ صبرکرد...
همچنین ویژگی حضرت اسماعیل(ع) در قرآن چیه ؟ صابرین...
[ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ]
چرادقت نکردیم مثلا به یک پیغمبری درقرآن گفته شده محسنین به یکی گفته صابرین و...
میگه جزء صبورها بود...!
یعنی شریان وجریان امامت افتاد تو نسل اسماعیل !
حضرت ابراهیم خیلی دوست داشت اون ١٢ تاامام از نسل خودش باشند...خدامفتی همچین کاری نمیکنه !!
یه آزمون بسیارسخت ازش گرفت...
تو٩٩ سالگی پسری داره ١٣ ساله وهیچ پسردیگری هم نداره،همون پسرش زنم نگرفته حتی به بلوغ هم نرسیده،خداگفت سرشو ببُر! گفت چشم !!
[وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتَّ] میگه با٥ تن آزمودیم اورا، "کلمات" درقرآن یعنی ٥تن
[فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْه] میگه حضرت آدم اسم اون ٥تارو برد بخشیدیم اورا !
این روایت درکنزالعمال ومستدرک حاکم نیشابوری ازمنابع اهل سنت هست که میگه اون کلمات یعنی:
(یاحمیدُبحقّ محمد ياعالي بحق علیّ يافاطرُبحق فاطمة يامحسنُ بحق الحسن ياقديم الإحسان بحق الحسين)
پس ابراهیم رومبتلا کرد خدا،ازش آزمون گرفت ...
[فَأَتَمَّهُنَّ] تمام کرد آزمونو. گفت امام شدی [ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا] حضرت ابراهیم گفت تو ذریه ام هم هستن یانه؟[ قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي] خداگفت[ قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِين]عهدمن به ظالمان نمیرسه !
ازهمین جاعصمت امامان اثبات میشه که امام نمیتونه ظلم کنه،نه به خود،نه به خلق،نه به خدا( حق النفس،حق الناس،حق الله) امکان نداره...!!
امابرخی پیامبران به نفس خودشون ظلم کردن، حضرت موسی گفت[ قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ⇦قصص١۶] پیامبر ماهم امامتش رومردم ندیدند،پیامبری شودیدند،کتابشو قبول کردن،گفتن پیغام آوردی،بده،خدافظ !(حسبناکتاب الله) مگه نگفتن صحابه؟
اما تو دعای توسل میگیم (امامُ الرحمة) درمورد آقارسول الله...
حضرت ابراهیم، حضرت علی روهم میخواد ، گفت:
[وَاجْعَلْ لِي لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِين] تواین آخرالزمان برای من لسان صدق قراربده !
جوابش اینه;
[ وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا] اینو امام صادق فرمودند که خود امیرالمومنین مقصوده !!
ترکیب این دوتاآیه روکجا میشنوید؟
دعای ندبه [ وَ سَأَلَكَ لِسَانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ فَأَجَبْتَهُ وَ جَعَلْتَ ذَلِكَ عَلِيّاً]
اصلا دعای ندبه ازنظرمن چارچوب فکری شیعه است...!
#رائفی_پور
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۵۷
به روایت حانیه………… سرشو بالا گرفته بود ، به زور تونستم چشماشو ببینم چشماشو بسته بود ، سرخ شده بود و داشت میلرزید و زیر لب هم چیزی زمزمه میکرد ، نمیدونم چرا ، ولی دوست نداشتم منو تو این وضع ببینه. هرچند فکر کنم هنوز صورتمو ندیده بود چون سرم پایین بود و موهامم ریخته بود تو صورتم چشمای اونم بسته . به فکرم زد که سریع بلند شم و فرار کنم ، اما ترسیدم ، ترسیدم دوباره گیراونا بیوفتم ، تنها صدایی که شنیدم ، صدای یکی از اون پسرا بود که گفت _ اوه ساسی یارو از این بچه بسیجیاس، بدو بریم.
و بعد سکوت…… چند دقیه گذشته بود و من فقط از سرجام بلندشده بودم و نشسته بودم رو زمین. که یه دفعه با صداش به خودم اومدم. پشتش به من بود_ شما هیچی ندارید……
دوباره گریم شدت گرفت، لرزش صداش و بی قراری هاش به خاطر وضعیت من بود ، ای خداااا، من چیکار کردم.
_ یعنی چی؟
امیرحسین _ خب چیزی ندارید….. که….. که…. خب روسری چیزی……. وای خدا من چقدر خنگم .
_ داشتم ولی ولی…… تو کوچه افتاده فکر کنم.
بدون هیچ حرفی، رفت داخل کوچه ، با رفتنش دوباره ترسم برگشت ، نمیدونم چرا ولی وجودش برام سرشار از امنیت و آرامش بود.
بعد از یکی دو دقیقه برگشت ، بدون این که نگاهی سمتم بندازه شالم رو گرفت طرفم ، زیر لب ممنونی گفتم و شال رو ازش گرفتم ، یکم اون طرف تر کیریپسم رو برداشتم و بعد از بستن موهام ، شالمو سرم کردم و موهام رو کاملا دادم داخل. بدون هیچ حرفی وایسادم سرجام. بعد از چند دقیقه برگشت طرفم یه لحظه سرشو اورد بالا و کاملا تعجباز معلوم بود ، نمیدونم چرا ولی علاوه بر تعجب یه غم خاصی تو چشماش بود
امیرحسین _ سوارشین لطفا
_ کجا؟
امیرحسین _ درست نیست…… یه دختر تنها……این موقع شب……میرسونمتون.
با این وجود که اونم غریبه بود ، ولی بهش اعتماد داشتم ، یه حس عجیبی دلم رو قرص میکرد ، بی حرف سمت ماشین رفتم و نشستم عقب.
امیرحسین _ خونتون کجاست؟
ادرس رو بهش دادم و اونم بی هیچ حرفی حرکت کرد.
تقریبا نزدیکای خونه بودیم که به این سکوت پایان داد_ فکر میکردم……چادری شده باشن.
_ من…..من…….متاسفم
امیرحسین _ حجاب شما به من ربطی نداره. کلا عرض کردم
نمیدونم چرا ولی وقتی گفت به من ربطی نداره یه غم عجیبی اومد سراغم.
_ من فقط…..تو مسجد و مکان های مذهبی چادر سرم میکنم.
سرشو تکون داد و دیگه هیچی نگفت .
همزمان با رسیدن ما جلوی خونه ، امیرعلی هم رسید، با تعجب از تو ماشین هردوشون زل زده بودن به هم. بعد پیاده شدن و سلام و احوالپرسی کردن فکر کنم امیرعلی منو ندیده بود هنوز. الهی بمیرم داداشم چشاش سرخ شده بود ، درو که بازکردم . امیرعلی با تعجب به من و امیرحسین نگاه کرد، هرکس دیگه بود الان هزارجور فکر میکرد ولی امیرعلی کسی بود که از قضاوت متنفر بود .
.
.
ماجرا رو براشون تعریف کردم البته نه همشو. قسمت کشیدن شال و افتادن جلوی امیرحسین رو فاکتور گرفتم. بعد هم با اصرار فراوون امیرحسین اومد تو و مامان هم کلی منو دعوا کرد و اخرش هم با گریه و زاری از امیرحسین تشکرکرد……….
و صدافسوس كه از حال دلم بي خبري
??افسانه صالحي
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨