📍آقا نعمت به من ندادن آخه... من چه شکری بکنم !؟
آها... بله😊
🚥 وقتی نعمت، بهت ندادن
میگی نعمت،دستِ خدا هست که نداده
حتماً دنبال یه نکته ای بوده که نداده👌
🔶 من ازش تشکر میکنم که مواظبِ من بوده ،حواسش به من بوده که نعمت نداده😌❤️
برای اینکه به فایده ای برسم💎
🔹🔹🔹💝🔹
👆این میشه اخلاق با حضور خدا💗
⭕️ بله! شما به خاطر دنیا میتونی منظم بشی ولی چه ارزشی داره ؟😒
🔆تو برای اینا آفریده نشدی عزیزم....
🌺 وقتی با حضور خدا مُخَلَّق به اخلاق و آداب و فضائل انسانی بشی
چند تا فایده داره:👇
1⃣ با حضور خدا آدم خوب بشه ،
راحت تر هست 😊
2⃣ به صورت فراگیر همه جور آدمی با حضور خدا خوب میشن 😌
⚠️ ولی اگر خدا در میون نباشه
🔺فقط کسانی که "به صورتِ ژنتیک" تناسبِ روحی دارن با فضائلِ اخلاقی ،خوب میشن🚸
🔸◽️💠
💖 خداست که "همه ی آدمها رو با تفاوتهای مختلف "
میاره توی یک خط قرار میده
🔻به سلیقه نیست ، به روحیه نیست🔻
🎴نه آقا ما کلاً روحیه مون اینجوریه😤
♦️خب تو بیخود روحیه ات اینجوریه!
❇️ به هر حال وظیفت اینه
خدا رو نگاه کن....
خدا همه یا انواع روحیه ها رو به خط میکنه....
🌐🌷ان شاءالله آقامون بیاد ، همه ی انواع روحیه ها در عالم به خط بشن
☘ صف، رو به قبله، یه جا نماز برگزار بشه
اونوقت "زیبایی دین" خودش رو نشون میده
🌷💞🌺
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ده ساله رهبر این مملکت داد میزنه اااااای مردم اقتصاد اقتصاد،
وقتی داری رای میدی به کسی رای بده بیاد اقتصاد رو درست کنه
🔻 از رئیس جمهور، رئیس و نماینده مجلس وزرا بخواه که اقتصاد رو درست کنه
🔻 تو سخنرانیاش نشده حتی یه اشاره کوچک اقتصاد نکرده باشه
🔻 خب برادر من اگر ده سال پیش سالانه فقط در یک مورد و پیشرفت اقتصادی داشتیم مثلا یه سال خودرو،یه سال لوازم برقی منزل و...
🔻والله الان جزء ده کشور برتردر اقتصاد جهان بودیم
🔻 دیگه با چه زبونی بگن
🔻 این قدر واضح مشکل مملکت رو از ۱۰ سال قبل، پیش بینی کردن
بحث حجاب واقعا یک بحثی است که طرف باید بهش برسه و با یک جلسه سخنرانی هم نمیشه کسی رو بهش برسونی !
اول باید مفهوم حجاب رو بفهمیم !
حجاب خیلی مفهوم گسترده ای داره حجاب فقط این نیست که ما اون رو فقط در پوشش خانم ها ببینیم بلکه ما حجاب درگفتار و رفتارو پوشش داریم !!
اصلا خود کلمه حجاب رو تو قرآن نداریم، شهیدمطهری به این موضوع اشاره میکنن و حجاب به معنی پوشش رو خدا در قرآن باعنوان ستر(پوشاندن) اورده ..!
ارتباط تنگاتنگی بین پوشش و حیا وجود داره, بی پوششی نتیجه بی حیا شدن جامعه است !
بی حجابی معلول بی حیایی است،معلول جهل و ندانستن است !!
خداوند در قرآن به پیامبر میفرماید
(یاایها النبی قل لازواجک وبناتک ونساءالمومنین یدنین علیهن من جلبیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین وکان الله غفورا رحیما)
(ای پیامبربه زنان ودخترانت و زنان مومن بگوخود را با جلباب بپوشانند که اینکار برای انها بهتراست تابه عفت وحریت شناخته شوند و از تعرض و آزار هوسرانان آزار نبینند و خدا درحق خلق امرزنده و مهربان است)
در مورد دخترانت در این ایه بحث هست چون پیامبر بجز حضرت زهرا دختر دیگری نداشتند ، بقیه دخترخوانده هاشون بودند!
۱-میگن این بناتک دخترخوانده های پیامبرهستند
۲-میگن طبق گفته پیامبرکه میفرمایند من و علی پدران امتیم پس بناتک زنان امت میشود.
سه دیدگاه ازکتابهای تفسیری درموردجلباب وجودداره
۱-لباسی است که از بالای سر تا پایین پا را میپوشاند.
۲-جلباب پوششی است بزرگتر از خمار(مقنعه)که کوتاه تر از رداست یعنی تقریبا تا زیر زانو.
۳-جلباب همون مقنعه است .
که دیدگاه۳ ردشده است.
بخاطر اینکه ما در مورد حضرت زهرا در مورد فدکیه داریم که ایشان وقتی میخواهند بیرون بروند و خطبه فدکیه را بخوانند،
میگه اول مقنعه رو کشیدند روی سرشون و با جلباب اون رو پوشاندند !
(یعنی جلباب با خمار فرق داره)!
استاد #رائفی_پور
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۶۱
به روايت راوي ( سوم شخص )
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
محمد جواد مات و مبهوت اتفاقی که افتاده فقط به رفتن امیرعلی نگاه میکنه، الان فقط اون حال دوستش رو درک میکنه ، چون میدونه امیرحسین فوق العاده رو مسئله محرم و نامحرم حساسه. و البته پچ پچ اطرافیان بیشتر عصبیش میکنه. تمام نفرتش رو تو چشماش میریزه و به سمت بیتا برمیگرده.
محمد جواد_ دختره احمق این چه کاری بود که کردی؟
بیتا که ظاهرا به نقشش رسیده بود لبخند موزیانه ای میزنه و با ناز و عشوه پشتش رو به محمد جواد میکنه و از اونجا میره.
همه فکر میکنن بیتا عاشق امیرحسین شده در صورتی که قصد اون فقط و فقط اذیت کردن بچه مذهبیای دانشگاهه که با این لبخندش محمد جواد پی به نقشش میبره.
جو دانشگاه براش فوق العاده سنگینه و این رو هم درک میکنه که امیرحسین الان فقط نیاز به تنهایی داره. تصمیم میگیره در اولین فرصت با بچه ها تماس بگیره و برنامه امروز رو کنسل کنه و خودش هم به سمت خونه راه میوفته.
.
.
.
امیرحسین با سرعت زیاد به سمت بهشت زهرا میره ، تمام مدت تنها چیزی که ذهنش رو پر کرده ، حانیه هست. دختری که با وجود بی حجابی اما هیچ سو استفاده ای حتی از تنهاییشون نکرد و این فکرش بیشتر کلافش میکنه ، اصلا دوست نداره به نامحرم فکر بکنه اما……..
بعد از یک ساعت به بهشت زهرا میرسه. قطعه ۴۰٫ سرداران بی پلاک . شهدای گمنام. نزدیک به اذان مغربه و هوا تقریبا تاریک. چراغ های روشن بالای قبر شهدا فضا رو دلنشین کرده. تمام سعیش اینه که آرامش قلب بی قرارش رو از شهدای گمنام بگیره. زیارت عاشورا کوچیکی که همیشه همراهش بود رو از جیبش درمیاره و شروع میکنه به خوندن. به یاد دوست شهیدش میوفته و باهاش درد و دل میکنه. یاداوری این که چند وقته از دوست شهیدش حسابی دور شده دوباره غم عجیبی به دلش برمیگرده. با شنیدن صدای الله اکبر چشماش رو میبنده و زیر لب صلواتی میفرسته.چفیه ای که انداخته بود روی شونش رو برمیداره و روی زمین پهن میکنه جانماز کوچیکی که از ماشین برداشته بود رو روی اون میندازه و قامت میبنده.
_ الله اکبر
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_۶۲
┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄┄
_ امیرعلی
امیرعلی_ بلی؟
_ بگو جونم
امیرعلی_ ?جونم؟
_ افرین. حالا اون کتابتو ببند گوش کن.
امیرعلی_ خب؟
_ این قضیه دوست شهید چیه؟ منم دوست شهید میخوام
امیرعلی_ ببین میگن هرکس بهتره یه دوست شهید داشته باشه تا باهاش حرف بزنه ، درد و دل بکنه و ازش طلب شفاعت بکنه . و اون رو الگو زندگی خودش قرار بده.
_ چه خوب. خب من چجوری میتونم دوست شهید انتخاب کنم؟
امیرعلی_ شاید این جزو محدود چیزایی باشه که چهره توش دخیله. باید به عکس شهدا نگاه کنی و شهیدی که لبخندش، چهرش، تورو جذب کرد رو به عنوان دوست شهیدت انتخاب کنی.
با گفتن این حرف امیرعلی ذهنم پر میکشه به سفر قم. عکسی که تو گوشی امیرعلی بود ، عکسی که با وجود اینکه هیچ اشنایی با شهدا نداشتم اما برام جذاب بود.
_ اون اون…. اون عکسی که تو گوشیت بود، گفتی دوست شهیدمه. اون شهید.
لبخندی میزنه و صفحه گوشیش رو بهم نشون میده عکس همون شهیده ، با همون جذابیتی که اون روز برام داشت. انگار خیلی وقته میشناسمش.
_ اسمش؟
امیرعلی_ شهید احمد محمد مشلب
_ گفتی کجاییه؟
امیرعلی_ لبنان. زندگینامه و عکساش رو برات میفرستم.
نمیدونم چرا اما ناخوداگاه اشکام جاری میشن ، گیج شدم. بدون هیچ حرفی برمیگردم به اتاق خودم. گوشیم رو برمیدارم و نتم رو روشن میکنم. بی توجه به پیامایی که پشت سرهم سر و صدا ایجاد میکنن، میرم تو کاربری امیرعلی منتظر میشم. یه حس عجیبی دارم ، حسی که نمیتونم درکش کنم. اولین عکسش میاد ، اولین صفتی که به ذهنم میرسه زیباییشه و بعد خوشتیپی. ذهنم پر میکشه پیش خانوادش. چقدر سخته از عزیزت بگذری.
عکسی خیلی توجهمو جلب میکنه. عکس یه خانوم جوون کنار همون شهید و نوشتش ؛ برگرد و تنها یک بغل فرزند من باش.
شدت اشکام بیشتر میشه، و عکس بعد ، عکس دختر کوچولوی نازی بغل همون شهید که زیرش نوشته بود ، حنین خواهر شهید مشلب.
ای جانم. چقدر برای یه خواهر سخته که از برادرش بگذره.
زندگینامش و وصیت نامش.
نفر هفتم لبنان تو رشته انفورماتیک ، پولدارترین شهید مدافع حرم. فقط یک سال از من بزرگتر بوده. اشکام پشت سر هم جاری میشن . ” خدایا عجب عشقی میخواد اینجوری گذشتن ”
.
.
.
حدود سه روز از آشنایی من با شهید مشلب و مدافعان حرم میگذره ، که باعث تصمیمی شد که برای گرفتنش دو دل بودم.
.
.
.
مامان_ حانیه حاضرشدی؟
_ اره.
” وای باید چادر بپوشم” چادر رو دوست داشتم چون یادگار خانوم فاطمه زهرا بود ، اما نمیدونستم جمعش کنم ، و میترسیدم همین باعث بی حرمتی و توهین بشه .
چادرم رو بر میدارم و از اتاق بیرون میرم. قلبم تند تند به قفسه ی سینم میکوبه. قراره با مامان اینا بریم بهشت زهرا و من هم تصمیمم رو عملی کنم.
.
.
.
آروم آروم قدم میزنم، اما قلبم هنوزم بی قراره. استرس دارم ، بار دومیه که به اینجا میام. بی اختیار اشکام دوباره سرازیر میشه ، خیلی شدید و بی درنگ. به سمت مزار مدافعان حرم میرم ، کنار مزار یکی از شهدا میشینم و شروع میکنم به گفتن ، به عهد بستن. به درد و دل کردن ؛
” تو این مدت انقدر از شیرینی زندگی های مذهبی شنیدم که ارزش این عهد رو داره. خدایا ، امام زمان ، شهید مشلب ؛ میخوام همینجا ، کنار قبر همین شهید ، همین شهیدی که معلوم نیست چند نفر چشم به راه نگاه دربارش بودن ، همین شهید که نمیدونم با رفتنش شاید دختری بیوه و بچه ای یتیم شده باشه، از همینجا باهاتون عهد میبندم و قول میدم ، اگر همسرم ، یه روز تصمیم به جنگیدن توراه اهل بیت رو گرفت ، نه تنها مخالفت نکنم بلکه تشویقش هم بکنم. ”
حرفم که به اینجا میرسه خودم رو روی قبر شهید که با گل رز پوشیده شده بود میندازم و اشکام دونه دونه رو گل برگای رز میشینه ،
” خدایا خودت کمکم کن.”
چندتا از گلای پر پر شده رو کنار میزنم و به اسم شهید میرسم ؛ شهید محمد کامران.
برگرد و تنها يك بغل فرزند من باش
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#ح_سادات_کاظمی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨