eitaa logo
منتظران ظهور
304 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
خادمین کانال هماهنگی جهت تبادلات @mahdiadmin @mahdavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_39709321.mp3
1.87M
🔴هندوانه شب یلدا هدیه ی انگلیس پیام استاد سالم حصاری ☝️سنگر جنگ تغذیه☝️
پیامبر اسلام فرمودند: إِنَّ اَللَّهَ وَ مَلاَئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى خِوَانٍ عَلَيْهِ خَلٌّ وَ مِلْحٌ همانا خدا و فرشته های او رحمت میفرستند بر سفره ای که در آن و است. بحار الانوارج 63 ص 394 البته منظور سنگ نمک ونمک دریاست که نمکهای طبیعی هستند وهمچنین سرکه خانگی نه صنعتی
🔴 نماینده شهر محروم سوار بر لکسوس با کی رفته اداره گمرک؟ امیرعلی صفا
مهدوی بودن یعنی تو دقیقاً موانع ظهور حضرت را هدف قرار بدهی و آنها را از بین ببری. بزرگترین مانع ظهور حضرت مانع فرهنگی است، نه مانع نظامی، سیاسی و ... یعنی فرهنگ مردم طوری شود که امام زمان را بخواهند و بطلبند و دوستش داشته باشند و آماده کمک به او باشند. می شود آدم عارف باشد، قرآن بخواند، نماز شب خوان باشد، آدم خیری باشد، ولی مهدوی نباشد. اصلا احساس نیاز به امام زمان ارواحنافداه و رفع غربتش نداشته باشد. زمینه سازی ظهور هدف بزرگ تمام منتظران راستین حضرت است این هدف احتیاج به کار فرهنگی دارد. احتیاج دارد به برطرف کردن موانع ظهور در وجود خودمان و وجود دیگران. ابتدا باید در خودم این شجاعت، عشق و رغبت ایجاد شود که به چادر حضرت بروم و به لشکر حضرت ملحق شوم و در لشکر حضرت ثبت نام کنم و بعد تلاش کنم تا بقیه‌ی ایتام آل پیغمبر صلی الله علیه و آله و ایتام امام زمان ارواحنافداه بیایند و با امام زمان آشتی کنند و وارد چادر حضرت شوند. بزرگترین کار مهدوی مشارکت در پیوند دادن و آشتی دادن شیعیان با امام زمان و شناساندن حضرت و ملحق شدن به حضرت است. ما باید آن قدر فعالیت کنیم تا همگی امام زمان ما را بشناسند و عاشقش شوند و خودشان را برای ظهور حضرت آماده کنند.. هر روز این سوال را با خود زمزمه کنیم هدف از زندگی ،،، روز را به شب رساندم در چیست؟؟ چه اقدام عملی برای اینکه زندگیم مهدوی شود برداشته ام؟؟
📣تکرار نفوذ وزارت بهداشت در صدا وسیما 💢عقده گشایی علیه روایات طبی آن هم در یک سریال پر بیننده تلویزیونی وآن هم علیه حجامت 👈 از زبان دکتر محمد فصیحی دستجردی_ متخصص بیماریهای عفونی : در سریال بانوی عمارت در لحظه ای که به سبب تحریک احساسات و شروع قسمت جدید، همه مشتاق دانستن زندگی راز آلود یک بانوی فیلم هستیم، ناگهان علت این زندگی غمبار و این بیماری و ظاهر وحشتناک حجامت بیان می شود! 1️⃣ اگر سازندگان این برنامه قصد وهن این سنت موکد پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم را نداشتند، می توانستند علت از بین رفتن زیبایی آن بانو را سوختگی عنوان کنند ، نه یک بیماری که از راههای انتقال آن هیچ اطلاعی ندارند! 2️⃣ برای اینجانب که 👈 یک متخصص بیماریهای عفونی هستم بسیار عجیب بود که حتی یک مشاوره کوچک یا تحقیق علمی در مورد راه انتقال جذام در یک سریال با این همه هزینه از بیت المال انجام نشده باشد! راه انتقال جذام از حشرات، خاک و قطرات بینی است و تا کنون در هیچ کتابی از کتب جدید و قدیم راه انتقال خونی و زخم (اعم از حجامت و غیره) عنوان نشده است. 3️⃣ در عجبم در کشوری که پرچم دار اسلام در جهان است از طرف نهادهای مختلف علیه یک سنت قطعی از پیامبر گرامی اسلام این گونه غیر علمی مقابله می شود. آن هم حجامت که از سنتهای ملی ایرانیان در سالیان متمادی قبل از اسلام است و متاسفانه به سبب عناد و غفلت ما در جهان به عنوان طب چینی از آن یاد می کنند. 4️⃣ با یک گشت وگذار کوچک در مقالات علمی جهان با نام حجامت یا wet cuuping مقالات علمی متعدد با اثرات شگرف مشاهده می کنید به طوری که پروفسور یوهان آبله در آلما
🔰چگونه یک زندگی خوب داشته باشیم؟ 🔸آیت الله بهجت: به چیزی غیر از توکل و یاد خدا برای انسان، آرامش حاصل نمی شود و چیزی غیر از اعراض و دوری از یاد خدا و غفلت، زندگی را تلخ و ناگوار نمی کند. 🔻 در محضر بهجت، ج۲، ص۲۴۵
شصت ثانیه دیرآمدن صبح زمستان باعث شده "یلدا" همه بیدار بمانیم 🌸 چهارده قرن نیامد پسر فاطمه؛ اما شد ثانیه ای تشنه دیدار بمانیم؟ پیشاپیش یلدای مهدویتون مبارک 🌷 ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ ۷۶ با سردرد بدي از خواب بيدار ميشم ، هوا تاريك شده بود ، گوشيم رو از روي عسلي كنار تخت برميدارم و روشن ميكنم. دو تا پيام. آرمان _ سلام جيگر. چي شد؟ چه كردي؟ وارد عمل بشم يا حل شد؟ اميرحسين_ سلام. خوبي؟ بابت امروز عذر ميخوام زياده روي كردم. بهتر شدي؟ هروقت خواستي بگو باهم حرف بزنيم. ديگه حوصله گريه نداشتم ، لب هام رو روي هم فشار ميدم تا بغضم سر باز نكنه. بدون مكث براي اميرحسين تايپ ميكنم _ خواهش ميكنم ، ببينيد آقاي حسيني من و شما به درد هم نميخوريم ، من هيچ علاقه اي به شما ندارم . همين. همه چي تمومه. اميدوارم خوشبخت بشيد. هق هق گريه فضاي اتاق رو پر ميكنه ، سريع وارد صفحه پيام آرمان ميشم ، تمام نفرتم رو سرش خالي كنم. _ اره عوضي اره تموم شد. پست فطرت. تموم شد ، زندگيمو ازم گرفتي ، تموم شد. برو گمشو. برو بمير . گوشي رو پرت ميكنم و صداي شكستن چيزي در سكوت اتاق طنين انداز ميشود و بعد صداي هق هق گريه من. مني كه مجبور به گذشتن بودم ، مجبور به گذشتن از كسي كه شده بود همه زندگيم. ولي كش دادن به اين موضوع فقط و فقط باعث اذيت شدن هردومون ميشد. به اتاق اميرعلي ميرم ، در ميزنم و وارد ميشم. طبق معمول مشغول كتاب خوندن بود. اميرعلي_ سلام. _ عليك. امير . يه خواهش داشتم ازت. اميرعلي_ بفرما خانوم بي اعصاب. _ من…..من….من بع اين نتيجه رسيدم كه من و آقاي حسيني به درد هم نميخوريم. ميخوام…..ميخوام تو اين رو به مامان و بابا بگي. اميرعلي چند ثانيه به من نگاه ميكنه و بعد يه دفعه با صداي بلندي ميخنده. _ عه. چته؟ سريع جدي ميشه و ميگه _شوخي جالبي نبود. _ امير. من كاملا جديم. اميرعلي_ هيچ معلوم هست چي ميگي؟ _ اره اره معلومه. نميخوام به زور ازدواج كنم. اميرعلي_ زور؟ كي زورت كرده بود؟ اصلا اصلا يه دفعه چي شد؟ شما كه خوب بوديد باهم. _ ميشه بيخيال شي؟ من به خود آقاي حسيني گفتم، تصميم قطعي رو هم گرفتم. بدون اينكه منتظر هيچ حرف یا عکس العملی بایستم از اتاق خارج میشم ، دیگه حتی اشکی هم برام نمونده که بخواد بیاد. . . . امیرعلی به مامان و بابا میگه ، اوضاع خونه بهم میریزه، رابطه همه با من سرد میشه ، آرمان مدام سوهان روحم میشه و یک هفته از جدایی امیرحسین میگذره ، من ذره ذره ذوب میشم بدون اینکه از اطرافیانم کسی باخبر بشه. . . . . بند های کتونیم رو میبندم و خودم رو با دو به در حیاط میرسونم ، با دیدن بی ام وه آرمان حال خرابم خراب تر ميشه ، بي توجه به سمت خيابون حركت ميكنم. دنبالم راه ميوفته و مدام بوق ميزنه. اعصابم خورد ميشه ، با عصبانيت برميگردم به طرفش و باصداي بلندي داد ميزنم ، ها؟ ها؟ چيه ؟ زندگيمو خراب كردي بس نبود ؟ آرمان_ عه. چته ؟ رم كردي؟ _ خفه شو. گمشووو آرمان_ اومدم بگم دارم ميرم تركيه ، يه كار كوچيك دو سه روزه دارم ، برميگردم. وقتي برگشتم ميام خاستگاري. باي. سوار ماشين ميشه و ميره. صداي جيغ لاستيك هاي ماشين سوهان روحم ميشه و من فقط سرجام مي ايستم و به جايي كه آرمان بود خيره ميشم. من اگه بميرم هم حاضر نيستم با آرمان ازدواج كنم. بيخيال كلاس به خونه برميگردم ، به اتاق پناه ميبرم. ياد صوت زيارت عاشورا خوندن اميرحسين تو شلمچه ميوفتم ، ميگفت منبع آرامشش زيارت عاشورا هست ، تاحالا امتحانش نكرده بودم ولي اگه ميتونست اميرحسينم رو آروم كنه مطمئنا ميتونست آرامش من رو هم تضمين كنه. مفاتيح رو از تو كتابخونه بر ميدارم. از فهرست ، زيارت عاشورا رو پيذا ميكنم. زيارت عاشورا ميخوانم به رسم عاشقي_ السلام و عليك يا ابا عبدالله…… . . . سر از سجده برميدارم ، اشك هام مهر رو خيس كردن ، واقعا كه زيارت عاشوراء اربابم آرامش محض بود. با صداي پيام به سمت گوشيم ميرم ، رمزش رو باز ميكنم. يك پيام خوانده نشده از پرنيان _ سلام حانيه جون. ببخشيد مزاحمت شدم. چرا چرا اينكارو كردي؟ به خدا داداشم داره داغون ميشه، تو اين يه هفته نه خواب و خراك داره نه باكسي حرف ميزنه. فقط مطمئن دليلت چيزي به جز نبود علاقه هست ، فقط ميخواد دليلت رو بدونه. ظاهرا اين آرامش ادامه دار نبود، اميرحسين من به خاطر من ، حالش بد بود. نميتونستم بشينم و كاري نكنم ، نميتونستم بي تفاوت باشم. سريع حاضر ميشم ، ساعت ۳ بعدازظهر بود. پاورچين پاورچين از اتاق بيرون ميام. ظاهرا همه خواب بودن . سوييچ ماشين بابا رو برميدارم و بيرون ميرم ، پيش به سوي منزل عشق. توراه هرچي شماره اميرحسين رو ميگيرم، صداي خانومي كه خاموشي دستگاه رو اعلام ميكنه ، رو مغزم رژه ميره. بلاخره ميرسم…….. افسوس دست روزگار خیلی زود آهنگ جدائی را می خواند. ... نویسنده : ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا