⭕️پاسخ کارگردان فیلم قلاده های طلا به تشکر رهبری و تخریب بعضی ها ...
🔻امشب (نهم دی ماه ۹۷ ساعت بيست سى دقيقه) از بيت حضرت #رهبرى با بنده تماس گرفتند و پيام ايشان را به اطلاع بنده رساندند، حضرت آقا فرمودند ديشب مجددا فيلم شما را از شبكه افق ديدم آفرين آفرين آفرین؛ دست شما درد نكند از قول من به بازيگران سلام برسانيد·
🔻يك مقام آگاه در واجا هم پيامى داده كه ما بوديم كه نمى گذاشتيم قلاده هاى طلا پخش بشه! اين فيلم مشحون از تهمتهاى ناروا به سربازان گمنام امام زمان (عج) است، از نظر صاحب اين قلم، ۹۸ درصد بچههاى واجا گل هستند...
🔻ولى چند نفرى هم بدجورى دائم شِكَرك میزنند براى فتنهگرها و سعى دارند براى من نقطه ضعفى درست كنند و آنرا بزرگ كنند تا اماننامه ليبراليسم را امضا كنم و مثل خيلى از همكاران، بى خيالِ مبارزه با لكه هاى سياه در پهنه نورانى و خورشيدفامِ جمهورى اسلامى شوم و بى آبرو در لاك خود فرو روم.
🔻اگر بند بند استخوانهايم را جدا سازند و اگر سرم را بالاى دار ببرند، اگر زنده زنده در آتش بسوزانندم، هرگز امان نامه ليبراليسم را امضا نمى كنم و دست از انديشه هاى نورانى امام خمينى (س) و جانشين خلفش حضرت سيد على روحى فدا بر نمیدارم.
goo.gl/d۵tMZk
💬 ابوالقاسم طالبی (کارگردان قلاده های طلا)
Panahian-Clip-KoodakZibayeDaroon-64k.mp3
2.25M
🎵مراقب کودک زیبای درونت باش!
🔻بیایید کودکی خودمان را حفظ کنیم ..
#کلیپ_صوتی
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:سوم
بعد از خوردن ناهار با عاطفہ ظرف ها رو جمع ڪردیم و شستیم.
مادرم براے دیدن جهاز و ڪمڪ رفت خونہ ے عاطفہ اینا.
عطیہ خواهر بزرگتر عاطفہ چهار سال از ما بزرگتر بود و نزدیڪ دو هفتہ دیگہ مراسم عروسیش
برگزار میشد.
چند روز بود خانوادہ ے عاطفہ مشغول تدارڪ جهاز و مراسم بودن.
با عاطفہ روے مبل نشستہ بودیم و تلویزیون تماشا ڪردیم.
عاطفہ دستش رو زیر چونہ ش گذاشتہ بود و بے حوصلہ بہ صفحہ ے تلویزیون چشم دوختہ بود.
من هم چهار زانو روے مبل نشستہ بودم،گاهے بہ تلویزیون نگاہ میڪردم گاهے بہ عاطفہ.
فیلم سینمایے جالبے نبود.
نمیدونم چرا آخر هفتہ ها بہ جاے اینڪہ برنامہ هاے تلویزیون جذاب تر باشہ ڪسل ڪنندہ تر بود!
ماهوارہ هم نداشتیم.
نفسم رو بیرون دادم و دوبارہ نگاهم رو بہ صفحہ ے تلویزیون دوختم.
عاطفہ گفت:چقد مسخرہ س!
حرفش رو تایید ڪردم:اوهوم!
دستش رو از زیر چونہ ش برداشت و گفت:بیا بریم بیرون!
با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:مثلا مهمون دارید!
نگاهش رو بہ پاهاش دوخت و گفت:حوصلہ شلوغے ندارم!
مردد گفتم:نڪنہ بخاطرہ رفتن عطیہ ناراحتے؟
بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ جواب داد:واااا! چرا ناراحت باشم؟
_چون تنها میشے!
دوبارہ بہ تلویزیون چشم دوخت و گفت:امین چیہ پس!
مطمئن شدم از رفتن عطیہ ناراحتہ!
با اینڪہ خواهر نداشتم ولے درڪش میڪردم.
با شهریار خیلے صمیمے بودم،براے همدیگہ هم خواهر بودیم هم برادر!
خودم رو بہ عاطفہ نزدیڪتر ڪردم و دستم رو دور شونہ ش حلقہ ڪردم.
_پس من چے ام خل؟مگہ منم آبجیت نیستم؟
بہ صورتم زل زد و با لبخندے ڪہ سعے داشت پنهونش ڪنہ گفت:ابراز احساساتتو بخورم!
صورتش رو برگردوند و ڪشیدہ ادامہ داد:لووووووس!
دستم رو از دور شونہ ش برداشتم و گفتم:اصلا بہ تو محبت نیومدہ!
خواست چیزے بگہ ڪہ صداے زنگ در اجازہ نداد.
از روے مبل بلند شدم و بہ سمت آیفون رفتم.
گوشے آیفون رو برداشتم و گفتم:بلہ؟!
صداے پدرم پیچید:منم.
دڪمہ ے آیفون رو زدم و گوشے رو سر جاش گذاشتم.
رو بہ عاطفہ گفتم:بابامہ!
عاطفہ سریع بلند شد و شالش رو سر ڪرد.
صداے بستہ شدن در حیاط اومد.
عاطفہ چادرش رو هم سر ڪرد.
پدرم وارد خونہ شد عاطفہ با صداے بلند گفت:سلام عمو!
پدرم با لبخند بہ عاطفہ نگاہ ڪرد،همونطور ڪہ ڪت قهوہ اے رنگش رو در مے آورد گفت:سلام
دخترم،خوبے؟
_ممنون عمو جون.
بہ سمت پدرم رفتم و ڪتش رو از دستش گرفتم.
بعد از سلام ڪردن از پدرم پرسیدم:راستے شهریار ڪو؟
پدرم در حالے ڪہ بہ سمت آشپزخونہ مے رفت گفت:دوستاش زنگ زدن رفت.
رو بہ عاطفہ گفتم:من برم بہ بابا ناهار بدم.
عاطفہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت.
وارد آشپزخونہ شدم،پدرم خودش داشت غذا میڪشید.
سریع گفتم:ا ا ا ...داشتم مے اومدم!
پدرم پشت میز نشست و گفت:برید خونہ ے عاطفہ اینا،مامانت میخواست بیاد صداتون ڪنہ منو دید گفت
بهتون بگم.
نگاهے بہ پدرم انداختم و باشہ اے گفتم.
همومنطور ڪہ از آشپزخونہ بیرون میرفتم گفتم:عاطفہ! باید بریم خونہ ے شما!
بہ سمت پلہ ها رفتم،دوون دوون از پلہ ها بالا رفتم و وارد اتاق شدم.
نگاهے بہ ساعت گرد روے میز ڪہ چهار بعد از ظهر رو نشون میداد انداختم و بہ سمت ڪمد رفتم.
در ڪمد رو باز ڪردم،یہ لباس خوب میخواستم!
#ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌹🌹🌹🍃🍃🍃
عصر ظهور:
#عبد_بودن 1
رابطه تقوا و "عبد بودن"
🔶 بعد از اینکه پذیرفتیم که از بعضی علاقه های خودمون باید بگذریم ، این سوال مهم پیش میاد که دقیقاً از کدوم یک از علاقه هامون باید بگذریم؟!
✅ ببینید هدفِ اصلی ما "رسیدن به خداوند متعال" هست. در این مسیر باید بعضی از علاقه های خودمون رو کنار بذاریم.
اینجا هست که خداوند متعال میفرماید: عزیزدلم تو باید طوری از علاقه های خودت بگذری که اثری از "مَن" خودت باقی نمونه👌
⭕️ اگر قرار باشه تو هر طوری که دلت میخواد مبارزه با نفس کنی #قدرتمند نمیشی ، بزرگ نمیشی....
🚸 اگه قرار باشه که خودت برنامه مبارزه با نفست رو بریزی ، هنوز "مَن" تو باقی مونده ؛
🔴👈 و چون خودش برنامه ریزی کرده ، هوای نفست بزرگتر و قوی تر میشه. 👿👹
🚫" اگه خود ما برنامه ریزی کنیم، منِ ما تورّم پیدا میکنه...."
🔷 دیدید وقتی یه پدر میخواد پسرش رو برای نماز بیدار کنه، صداش میکنه و بعد پسره میگه :باشه خودم بیدار میشم!
⚠️چی؟ خودم؟! میدونید این حرف معناش چیه؟؟ یعنی میخواد " منِ " خودش رو تا دقیقه نود نگه داره!! 😒
🌷✔️ نه عزیزم قشنگیش به اینه که الان بلند بشی! الان بهت #دستور دادن...
💢 آقا اگه الان بلند بشم خیلی خودم رو کُشتم!من چرا باید خودم رو بُکُشم؟!😤
🔸عزیزم داستان همینه دیگه☺️💖
همش حرف سرِ همین موضوعه. اصلاً تو چرا میخوای با هوای نفست مبارزه کنی؟⁉️
-- آهان! بله چشم
❇️ توی این وضعیت به این نتیجه میرسیم که "باید خودِ خداوند متعال #برنامه رو بهمون بده"
🌺💞 و خداوند مهربان هم " برنامه مبارزه با نفسِ ما رو با بیانِ دستوراتی در مورد حلال و حرام شروع میفرماید. "
#عبد_بودن 2
🌷✅ خدا میفرماید حالا که قرار شد من دستور بدم و تو گوش بدی تا در جهنمِ حسرتِ خودت نسوزی ، "باید عبدِ ذلیلِ من بشی".
— خدایا کوتاه بیا ! یعنی برده بشم؟ برده که هیچی نداره برای خودش!❗️🙄
🌹بله دیگه ؛ قرار شد تو علاقه هات رو بزنی "تا دلت هیچی غیر از من رو نخواد" .هیچ منیّتی برات باقی نمونه دیگه....👌
* من همین اول اسمش رو میذاریم روت
— چی؟
👥🌏 ای اهل عالم! ایشون میخواد "برده من" بشه💖
— خدایا نمیشه حالا با هم تقسیم وظایف کنیم!! یه کمی "مَن" بگم یه کمی شما؟😢
🔶 نه دیگه عزیز دلم! همچین چیزی نداریم....
— خدایا ممکنه نتونم گاهی دستورت رو گوش بدم؟!
🌷 اشکالی نداره. هر موقع نتونستی بگو غلط کردم . من میبخشم... 💖
✔️ "نگو نتونستم، بلکه بگو غلط کردم!"
#توبه کن.
"من سخت نمیگیرم"
و تا آخرین لحظات عمرت بهت فرصت میدم.❤️
✅ "ولی وقتی که دیگه عبدِ من شدی ، هر جا به حرف من نه گفتی باید بگی غلط کردم".
— باشه چشم 😌💖
🌺 بعد خدا میفرماید : زیاد استغفار کن....
➖ دین یعنی "هر لحظه من باید یکی از دوست داشتنی هام رو کنار بذارم با مدیریتِ پروردگار عالم" ؟؟
💞 بله #دین یعنی همین....👆
📔 وقتی از آیت الله بهجت می پرسیدن که آقا ما یه کتابی برای سیر و سلوک میخوایم، میفرمودن همین "رساله های عملیه...."
🍒
🔴 ریچارد هاس: اروپا به هم ریخته و خطر قطعی است.
✍ این روزها وقتی که به تظاهرات علیه جنبش سرمایه داری در فرانسه ، بلژیک ، صربستان ، بلغارستان ، اتریش ، مجارستان ، ایتالیا و ... مینگریم ناخودآگاه طبع بلند و بینش بی نظیر امام عزیزمان خامنه ای را می ستاییم که پس از فروکش جنبش وال استریت نوید شعله ور شدن دوباره خشم ملت ها علیه فراماسونهای سرمایه داری غرب را میداد.
✍ از کودکی وقتی روایات مربوط به ظهور امام زمان عج برایمان میخواندند به این فکر میکردیم مگر میشود که همه دنیا به ستوه آیند و اعتراض کنند و خواهان اصلاح کلی امور شوند. این روزها با دیدن اعتراضات ملتهای غربی که غرق در رفاه بودند و هربار دامنه ملتهای معترض به فساد موجود در زمین بیشتر میشود دلمان سخت گرم میشود که روز موعود چقدر نزدیک است.
#اخرالزمـــــــــــان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توهم ترامپ برای تجزیه ایران !
👈خطاب کوبنده استاد #حسن_عباسی به ترامپ:
🔻هشتاد کشور #تروریست را ریختید تو کشور #سوریه
🔻ما یه مشت آدم کت وشلواری فرستادیم اونجا را جمع وجور کردند چطور فکر کردی مملکت ما را #تجزیه کنی؟
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبتهای #ابوالقاسم_طالبی دربارهی مسئولینی که از مسئولیتشان سواستفاده میکنند
🔻 #رهبر_انقلاب دامادشان را که دکترای بازرگانی دارند از بازرگانی منع کردهاند این یعنی #سیره_امام.
🔻وقتی حقوق یک وزیر با یک استاد دانشگاه یکی است چطور زندگی بهتری دارد؟
مـــن بـــا تـــو
✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے
#قــســمــت:چهارم
چهار پنج تا بچہ تو حیاط مے دویدن.
یڪیشون رفت روے تخت چوبے اے ڪہ گوشہ ے حیاط بود.
بقیہ هم جیغ ڪشیدن و خواستن برن سمت تخت.
عاطفہ با تشر گفت:نخودیا برید ڪوچہ بازے ڪنید.
_چے ڪارشون دارے؟!
یڪے از پسر بچہ ها گفت:خالہ فاطفہ خودت برو اوچہ!
با گفتن این حرف زبون درازے ڪرد.
خندہ م گرفت،آروم گفتم:فاطفہ جان تحویل بگیر!
عاطفہ جدے بہ پسر نگاہ ڪرد و گفت:جواب بچہ بے تربیتا خاموشیست!
نگاهے بہ بچہ ها انداختم و بہ سمت در ورودے خونہ رفتم.
جلوے در ایستادم همونطور ڪہ دم پایے هام رو درمیاوردم بلند گفتم:بیا تو فاطفہ خانم تعارف نڪن.
بہ سمت ورودے برگشتم ڪہ دیدم ڪسے ایستادہ.
فقط پیراهن سفیدش رو میدیدم.
صداے امین برادر بزرگتر عاطفہ مثل همیشہ آروم پیچید:ببخشید.
سریع ڪنار رفتم و با تتہ پتہ گفتم:من عذر میخوام.
از ڪنارم رد شد و چند قدمیم ایستاد.
پشتش بہ من بود.
پیراهن سفید سادہ با شلوار ڪتان قهوہ اے روشن پوشیدہ بود.
موهاے مشڪے ڪوتاهش مثل همیشہ مرتب بود.
قدش نسبتا بلند بود و اندامش ڪمے لاغر.
عاطفہ بہ سمتم اومد و گفت:بریم هانیہ!
نگاهم هنوز روش قفل بود.
بے هوا سر بہ زیر بہ سمتم برگشت،سریع نگاهم رو ازش گرفتم و زودتر از عاطفہ وارد خونہ ے
شلوغشون شدم.
چندتا خانم در حال رفت و آمد بودن.
براے اینڪہ حرف هاے عاطفہ رو نشنوم بہ سمتشون رفتم و بلند سلام ڪردم.
همہ نگاهم ڪردن و جوابم رو دادن.
نگاهے بہ اطراف انداختم تا مادرم رو پیدا ڪنم.
مادرم تو آشپزخونہ ڪنار خالہ فاطمہ مادر عاطفہ و عطیہ ایستادہ بود و صحبت میڪرد.
بہ سمتشون رفتم.
وارد آشپزخونہ شدم و سلام ڪردم.
خالہ فاطمہ و عطیہ بہ سمتم برگشتن.
خالہ فاطمہ گونہ هام رو بوسید و گفت:ڪجایے تو دختر؟چند روزہ ازت خبرے نیس!
قبل از اینڪہ چیزے بگم مادرم گفت:خودشو حبس ڪردہ تو اتاق میگہ درس میخونم.
سریع گفتم:خب درس میخونم!
عطیہ چشم هاش رو گرد و لب هاش رو غنچہ ڪرد:بچہ خرخون!
لبم رو ڪج ڪردم و زل زدم بہ چشم هاش:خودتے!
دستش رو بہ سمت بازوم دراز ڪرد و بشگون محڪمے ازش گرفت.
آخ بلندے گفتم.
عطیہ زبون درازے ڪرد و گفت:تا تو باشے با بزرگترت درس حرف بزنے!
نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم:فهمیدیم مامان بزرگے نہ نہ جون!
مادرم و خالہ فاطمہ شروع ڪردن بہ خندیدن.
بہ سمت پذیرایے برگشتم،در حالے ڪہ با چشم دنبال عاطفہ میگشتم آروم گفتم:عاطفہ ڪجا غیبش زد؟!
هم زمان خالہ فاطمہ گفت:پس عاطفہ ڪو؟!
_پشت سر من بود!
از آشپزخونہ خارج شدم،زن ها مشغول تزیین و مرتب ڪردن وسایل بودن.
نگاهم بہ عاطفہ افتاد.
گوشہ ے پذیرایے ڪنار خانم مسنے نشستہ بود
از صورتش مشخص بود هم نشینے با اون خانم راضے نیست.
عاطفہ سرش رو بلند ڪرد،خواست بلند بشہ ڪہ اون خانم سریع دستش رو روے پاے عاطفہ گذاشت و
گفت:ڪجا؟!بشین!
عاطفہ با شدت نفسش رو بیرون داد و دوبارہ نشست.
بهش چشمڪے زدم و با لبخند بزرگے بہ سمت زن ها براے ڪمڪ رفتم.__
#ادامه دارد....
🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃