eitaa logo
منتظران ظهور
307 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
20 فایل
خادمین کانال هماهنگی جهت تبادلات @mahdiadmin @mahdavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران ظهور
#ثروت_در_اسلام 6 🔷 پیامبر اکرم فرمود: هر کسی #جهاد برای زندگی اش رو کنار بذاره، خدا یه ذلت و خواری
7 🔷 معمولا دو گروه از افراد به این بحث ایراد وارد میکنن: یکی گروهی که اهل دنیا هستن و اهل دین نیستن و مسخره میکنن. یکی هم گروهی که اهل دین هستن و دنیا رو کنار گذاشتن. ☢ اتفاقا متاسفانه مذهبی ها طرح این بحثا رو اشرافی گری میدونن و هزار تا برچسب به آدم میزنن!
🔸ببینید ما نمیگیم دنبال ثروت اندوزی برید و هی جمع کنید! ما میگیم شما درامد بالا داشته باش و مالت رو مدام به کار بگیر و در راه صحیح مصرف کن. 🔷 همین که آدم حتی غصه رزق و روزی خانوادش رو بخوره طبق روایت پیامبر اکرم ✅🌹 این باعث بخشیده شدن گناهان انسان و یه حجابی مقابل آتش جهنم خواهد بود...
☢ اگه دین گفته بود کاری به دنیا نداشته باش واقعا کارمون آسون بود! ✅ سختی کار و قشنگی دین به اینه که شما هم باید شدیدا دنبال پول باشی و هم اینکه باید شدیدا پول هات رو ببخشی و برای دیگران هزینه کنی. ✔️💞این یعنی دینداری قشنگ و هنرمندانه... خدا این نوع دینداری رو میخره...😊
🔷 نکته بعد در مورد بحث دیشب هست ✅ بچه هاتون رو حتما سر یه کاری بفرستید. خصوصا توی سن دبیرستان یکی از بزرگ ترین جنایت ها در حق جوانان اینه که وقتشون الکی میگذره! ❌چهار ساعت میره سر کلاس ولی بقیش رو بیکار توی خونه یا بیرون هست. بابا این جوان اگه بیکار باشه خودبخود خراب میشه پدر و مادرای بزرگوار چرا با دست خودشون بچشون رو بدبخت میکنن؟😒🚫 حتما توی خونه یه مسئولیتی بهش بده. یه کاری بهش بده انجام بده. آدم حسابش کن...
✅ بچه ها رو از دبستان اهل خرید و فروش بار بیارید. مثلا ساندویج درست کن به بچت بده بره توی مدرسه بفروشه. 🔷 بشین فکر کن و کار اقتصادی براش طراحی کن. این بچه نباااااید راحت طلب و بیکار بار بیاد ✔️ خلاصه اصل مطلب رو ما گفتیم، بقیش رو دیگه بشینید فکر کنید همش رو که ما نباید بگیم!😊 👌 البته هر کی فکر کرد و ایده مناسبی برای کار نوجوانان پیدا کرد میتونه بهمون منتقل کنه تا معرفی کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 استاد ⭕️باکلاسی و عشق خارج و در قرآن ⁉️ 🔺توی همه مون هست حتی توی حوزه ها و حزب الهی ها 😳
🔴۳۰۶ شبکه خارجی علیه نظام فعالیت می‌کنند ❌علیدادی معاون توسعه صداوسیما با بیان اینکه هجمه‌های دشمنان در رسانه‌های خارجی افزایش‌یافته است، گفت: 🔹۳۰۶ شبکه خارجی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی فعالیت می‌کنند./تسنیم
چرا امام خمینی (ره) در جواب خبرنگاری که توی هواپیما پرسید چه احساسی دارید که به ایران برمی‌گردید؟ پاسخ داد "هیچی"، هیچ احساسی ندارم. بعضیا از این جمله امام سوءاستفاده کردن. از این "هیچی" خیلی چیزا از امام رو میشه فهمید. روح امام، معنویت امام انقدر بالاست که نه از انفجار هواپیما و تیربارون شدن بعد از پیاده شدن ترسی داره نه هیجانی از برگشتن به خاک ایران. اصلا اگه امام این‌طور نبود شایستگی اینو نداشت که بتونه همچین کار بزرگی رو انجام بده و انقلاب کنه. البته امام بعد از این کلمه "هيچی" گفتن: "مگر این‌که یک حقی را استوار و یک باطلی را سرنگون کنم". خدا از انسان انجام وظیفه رو میخواد، نتیجه هرچی می‌خواد باشه، امام هم وظیفه‌اش رو انجام میداد. وقتی از ایران تبعیدش کردن هم هیچ احساسی نداشت چون داشت وظیفه الهی‌اش رو انجام می‌داد. وقتی از عراق هم مجبور شد بره بیرون احساسی نداشت، وقتی تو فرودگاه کویت هم برگردوندنش همین‌طور. نه احساسی داشت، نه ناامید شد، نه هیچی، فقط وظیفه‌اش رو انجام داد. انقدر ادامه داد تا موفق شد. مرزهای جغرافیایی برای امام اهمیتی نداشت. پسرش مصطفی هم وقتی از دنیا رفت، گریه نکرد، مردم ضجه می‌زدن امام استوار و باصلابت خم به ابرو نیاورد و حتی مردمو دلداری می‌داد و آروم می‌کرد. و فرمود مرگ مصطفی از الطاف خفیه الهی بود. این یعنی اوج عرفان و توحید امام هنگام وفاتش هم احساسی نداشت، و فرمود با دلی آرام و قلبی مطمئن... ازخدمت شما مرخص می‌شوم. اصلاََ روز قیامتم هیچ احساس و نگرانی‌ای نخواهد داشت. چون، لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ (آیه 103 انبیأ) وحشت بزرگ روزقیامت آنهارا اندوهگین نخواهد کرد. همچنین اولياء خدا نه می‌ترسند و نه اندوهگین می‌شوند(یونس ایه62) حاج‌آقا مجتبی تهرانی شاگرد همین امام در جلسه اخلاق و درصفات متقین می‌فرمودند‌: انسان با تقوا وظیفه‌اش رو انجام میده‌، و کاری به حرف مردم نداره و نه از بَه بَه دیگران خوشحال میشه و نه از اَه اَه دیگران ناراحت. مثال بارز این مورد (ره) بود که فرمود اگر همه این جمعیت که میگن درود برخمینی، بگن مرگ برخمینی ذره ای برای من فرقی نمی‌کند. همه ماها دوست داریم انقدر بر روح، روان و نفسمون مسلط بشیم که به‌راحتی نه عصبانی بشیم، نه ناراحت، نه نا امید، نه هیجان‌زده و نه صفاتی از این قبیل. امام در اوج تسلط بر این صفات نفسانی بود. خلاصه تو اون "هیچی" امام "خیلی چیزا" نهفته بود ... ✍ حسین دارابی
مـــن بـــا تـــو ✍بـہ قــلـــم لــیــلـــے ســلـطــانـــے :چهل وپنج با حرص دندون هام رو،روے هم فشار دادم،چرا حرف نمیزد اومدن! با غم گفت:بذار با خودم ڪنار بیام همہ چیزو میگم سر موقعش! خواستم بگم موقعش ڪیہ ڪہ شهریار و عاطفہ نزدیڪمون شدن. امین گفت:من میرم یڪم بدوام،شهریار نمیاے؟ شهریار نگاہ اخم آلودے بهش انداخت و سرش رو بہ نشونہ منفے تڪون داد! دوبارہ نشستم روے نیمڪت،خیرہ شدم بہ امین خیلے سریع مے دوید!__ بهار ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خمیازہ ڪشید! نگاهم رو دوختم بہ پنجرہ ے ڪلاس! مغزم داشت منفجر مے شد،امین چرا بازے مے ڪرد؟! چرا نمیذاشت همہ چیز تموم بشہ؟! صداش پیچید توے سرم:همیشہ دوستت داشتم! صداے بهار باعث شد از فڪر بیرون بیام:خواهر هانیہ خواهر،بہ گوشے خواهر؟! بے حوصلہ برگشتم سمتش،ڪیفم رو برداشتم و گفتم:پاشو بریم! همہ چیز رو براش تعریف ڪردہ بودم،بدون حرف از ڪلاس خارج شدیم،وارد حیاط شدیم،بهار گفت:هانیہ اصلا بهش فڪرنڪن،طرف خُلہ بابا! خواست ادامہ بدہ ڪہ ساڪت شد و بہ جایے خیرہ شد،رد نگاهش رو گرفتم،سهیلے با عصا ڪنار ورودے دانشگاہ ایستادہ بود و پسرها دورش رو گرفتہ بودن! بهار با تعجب گفت:این چرا با این پاش اومدہ اینجا؟! نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم:ڪلا این تو این شد،بہ ما چہ دلش خواستہ بیاد! رسیدیم جلوے ورودے،حواسش بہ ما نبود،از دانشگاہ خارج شدیم،رسیدیم نزدیڪ خیابون اصلے ڪہ بهار گفت:سلام استاد،بهترید؟ با تعجب پشتم رو نگاہ ڪردم،سهیلے همونطور ڪہ ڪنار برادر ڪوچیڪترش با عصا مے اومد گفت:سلام ممنون شڪر خدا! بهار با آرنجش زد تو پهلوم و گفت:استاد هستنا! آروم نفسم رو بیرون دادم و سلام ڪردم،سهیلے سر بہ زیر جوابم رو داد! صداے بوق ماشینے توجهم رو جلب ڪرد،بہ ماشین نگاہ ڪردم،خیلے آشنا بود،انقدر آشنا ڪہ حتم پیدا ڪردم ماشین امی ن! لبم رو بہ دندون گرفتم و اخم ڪردم،سہ ماہ از مرگ مریم میگذشت این ڪارهاے امین عادے نبود! اون پسر سر بہ زیر چندسال پیش نبود! بهار بدون توجہ بہ قیافہ ے من رو بہ سهیلے گفت:استاد چرا با این پا اومدید آخہ؟ سهیلے همونطور ڪہ با عصا میرفت لبخندے زد و گفت:گفتم یڪم هوا بخورم! بهار باز گفت:از تهران تا قم براے هوا خورے؟! از صورت سهیلے مشخص بود علاقہ اے بہ جواب دادن ندارہ اما جواب داد:یڪم ڪار داشتم! صداے بوق ماشین دوبارہ بلند شد،توجهے نڪردم،در سمت رانندہ باز شد و امین پیادہ شد. جدے نگاهش رو دوخت بہ سهیلے! بهار نگاهے بہ امین انداخت و گفت:استاد فڪرڪنم اون آقا با شما ڪار دارن! سهیلے سرش رو بلند ڪرد و زل زد بہ امین! با تعجب گفت:نہ من نمیشناسمشون! خواستم خودم رو از اون گیر و داد نجات بدم ڪہ امین اجازہ نداد:خانم هدایتے! برگشتم سمت امین،چادرم رو ڪمے جلو ڪشیدم و با قدم هاے محڪم بہ سمتش رفتم ایستادم رو بہ روش خواستم هرچے لایقش بود رو بهش بگم،زل زدم بہ دڪمہ هاے پیرهن مشڪیش خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ از ماشین پیادہ شد! با تعجب گفتم:عاطفہ! ڪلافہ دستے بہ چادرش ڪہ ڪثیف بود ڪشید و گفت:دوساعتہ بوق و تبل و دهل میزنیم چرا نمیاے؟ نگاهم رو از امین گرفتم و گفتم:ا م..ا م...خب... امین جدے گفت:لابد فڪر ڪردن من تنهام! عاطفہ چشم غرہ اے بہ امین رفت و گفت:من خواستم بیایم دنبالت،این امینم ڪہ بے ڪار گفتم یہ ڪارے ڪنہ! بهار سرفہ اے ڪرد و نگاهم ڪرد،با عاطفہ احوال پرسے ڪرد و سریع رفت! خواستم سوار ماشین بشم ڪہ امین گفت:این آقا با شما ڪارے دارن؟ سرم رو برگردوندم،منظورش سهیلے بود ڪہ جور خاصے نگاهمون میڪرد! سریع نگاهش رو دزدید،نمیخواستم سهیلے فڪر بد ڪنہ بہ عاطفہ گفتم:الان میام! عاطفہ گفت:قبلا ندیدہ بودمش؟! همونطور ڪہ بہ سمت سهیلے میرفتم گفتم:موقع خرید محضر! آهانے گفت،بہ سمت سهیلے رفتم،با نزدیڪ شدن من برادر سهیلے سر بہ زیر عقب رفت! خیلے خجالتے بود! سهیلے نگاهے بهش انداخت و گفت:امیررضا هیولا دیدے؟! خندہ م گرفت،بے توجہ بہ من ادامہ داد:بیا بریم دیگہ! سرفہ اے ڪردم و گفتم:استاد بفرمایید برسونیمتون! میدونستم قبول نمیڪنہ،میخواستم بفهمہ امین ڪسے ڪہ فڪر میڪنہ نیست،شاید هم میتونست باشہ! زل زد بہ پایین چادرم:ممنون وسیلہ هست! سرش رو آورد بالا و زل زد بہ امین! یڪ قدم اومد جلو! _مثل اینڪہ اون آقا خوششون نمیاد با من صحبت ڪنید!خدانگهدار خواهر! خواهر رو با غلیظ گفت،برادرش اومد ڪنارش و راہ افتادن! پوزخندے زدم و گفتم:خدانگهدار برادر! ایستاد،برنگشت سمتم،دوبارہ راہ افتاد! دارد... 🍃🍃🍃💞💞💞💞🍃🍃