eitaa logo
⚘️بهار عالمیان⚘️
918 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.2هزار ویدیو
101 فایل
کانال بنیاد مهدویت عجل الله فرجه شهرستان اردکان ارتباط با ما https://eitaa.com/alishefai شماره حساب متعلق به بنیاد مهدویت باتشکر از نگاه خیرانه شما مهدی یاوران کارت : 6063-7312-2129-4946 حساب : 7615-11-18410082-1 شبا: Ir:670600761501118410082001
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 ✋سلام بچه های خوب😊 🌸سوال❓ کی می‌دونه در دوران غیبت امام زمانمون برای سلامتی ایشون چه کارهایی میتونیم انجام بدیم؟🤔 🦋 یکی از این کارهای خوب صدقه دادن برای سلامتی امام زمانه... 🦋 یکی دیگه از کارهای خوبمون دعا برای سلامتی ایشونه... 🌸بچه های گل🌸 👈شما برای سلامتی و ظهور امام زمان چه کارهایی رو می تونید انجام بدید؟ 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
⛅️🪐 #نوجووون #کتاب_خون #بخش۱۲_نسل‌سوخته 🔺ادامه...🔻 🔘پایان التهاب🌀 ترسیدم جواب بدم، دوباره یکی یه
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 بسم‌ربّ‌المهدی🔆 🔘إنَّ الله تعزّ مَن تشاء🌿 از خوشحالی، پله‌ها رو دو تا یکی تا کلاس دویدم. پشت در کلاس که رسیدم؛ یهو حواسم جمع شد‼️ _خب اگه الان من با این برم تو، بچه‌ها مثل مور و ملخ می‌ریزن سرش تا ببینن توش چیه...🤔 اون وقت نمره ی هم‌دیگه رو هم می‌بینن! دفتر رو کردم زیر کاپشنم و همون‌جا پشت در ایستادم تا معلم‌مون اومد. دفتر رو دراوردم و دادم دستش: _آقا امانت‌تون! صحیح و سالم😊 خنده‌اش گرفت.😄 زنگ تفریح، از بلندگوی دفتر اسمم رو صدا زدن!! _مهران فضلی، پایه چهارم الف! سریع بیاد دفتر...🗣 با عجله، پله‌ها رو دو تا یکی، دو طبقه رو دویدم پایین؛ رفتم دفتر. مدیر باهام کار داشت: _ببین فضلی! از هر پایه سه کلاس، پونصد و خرده‌ای دانش‌آموز اینجاست. یه ریز هم کار کپی و پرینت و غیره است و کادر هم سرشون خیلی شلوغه😓. تمام کپی‌های مدرسه و پرینت‌ها اونجاست؛ از هر کپی ساده‌ای تا سوالات امتحانی همه پایه ها. از امروز تو مسئول اتاق کپی هستی👨‍💻. کلید رو گذاشت روی میز... _هر روز قبل رفتن بیا تحویل خودم یا یکی از ناظم‌ها بده. مواظب باش برگه هم اسراف نشه؛ بیت‌الماله💢 از دفتر اومدم بیرون. مات و مبهوت به کلید نگاه می‌کردم. باورم نمی‌شد تا این حد بهم اعتماد کرده باشن...😦🍃 همین‌طور که به کلید نگاه می‌کردم یاد اون روز افتادم؛ اون روز که به خاطر خدا، برای تاوان و جبران اشتباهم برگشتم دفتر؛ و خدا نگذاشت راحت اشتباهم رو جبران کنم. در کنار تاوان گناهم، یه امتحان خیلی سخت هم ازم گرفت و اون چند روز، بار هر دوتاش رو به دوش کشیدم!! اشک توی چشم‌هام جمع شده بود🥲: •°♡إنَّ الله تعزّ مَن تشاء و تذلّ مَن تشاء°•• خدا به هرکه بخواهد عزت عطا می‌کند...✨ من سعی می‌کردم با همه تیپ و اخلاقی دوست بشم. بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود؛ اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می‌کردم🧩. تمرین برای برقراری ارتباط، تمرین برای قرارگرفتن در موقعیت‌های مختلف و برخوردهای متفاوت، تمرین برای صبر، تمرین برای مدیریت دنیایی که کم‌کم وسعتش برام بیشتر می‌شد⚠️ شناخت شخصیت‌ها و منشأ رفتارها برام جالب بود. اگرچه اولش با این فکر شروع شد: _چرا بعضی‌ها دست به گناه🔥 میزنن؟ چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان‌ها، حتی در شرایط مشابه میشه؟🤔 و بیشترین سوال‌ها رو هم، تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم برام درست کرده‌بود. خیلی دلم می‌خواست بفهمم به چی فکر می کنه و...🧐 من خیلی راحت با احسان دوست شده‌بودم. برای یه عده سخت بود که اون به وسایل‌شون دست بزنه. مادر احسان، گاهی براش ساندویچ‌های کوچیکی درست می‌کرد🫔. ما خوراکی‌هامون رو باهم تقسیم می‌کردیم و بعضی‌ها من رو سرزنش می‌کردن📛 حرف‌هاشون از سر دوستی بود اما همین تفاوت‌های رفتاری، بیشتر من رو به فکر می برد🧠 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 🔘مهمانی خدا من هر روز با احسان بیشتر گرم می‌گرفتم. تنها بود و می‌خواستم این بت فکری رو بین بچه‌ها بشکنم⚡️. اما دیدن همین رفتارها و تفکرها، کم‌کم این فکر رو در من ایجاد کرد که تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم‌ها حساب کرد❓❔ بچه‌هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن، امروز ازش فاصله می‌گرفتن و پدری که تا چند وقت پیش، عَلارغم همه‌ی بدرفتاری‌هاش در حقم پدری می کرد؛ کم‌کم داشت من رو طرد می‌کرد. حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود، با این افکار، از حس دلسوزی برای خودم، حالت منطقی‌تری پیدا می‌کرد. اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می‌شد❤️‍🩹. •°•¤•°• رمضان از راه رسید و من با دنیایی از سوال‌ها که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی، چیز دیگه‌ای از دیگران نصیب‌شون نمی‌شد، به مهمانی خدا وارد شدم. یه ساعت قبل از اذان از جا بلند می‌شدم و می‌رفتم توی آشپزخونه کمک مادرم. حتی چند بار قبل از اینکه مادرم بلند بشه، من چای رو دم کرده بودم🫖. پدرم چهار روز اول رمضان رو سفر بود. اون روز سحر، نیم ساعت به اذان با خواب‌آلودگی تمام از اتاق اومد بیرون. تا چشمش بهم افتاد دوباره اخم‌هاش رفت توی هم. حتی جواب سلامم رو هم نداد...😑 سریع براش چای ریختم؛ دستم رو آوردم جلو که با همون حالت اخموی همیشگی نگام کرد🙎🏻‍♂ _به والدین خود احسان می کنید⁉️ جا خوردم. دستم بین زمین و آسمون خشک شد. با همون لحن تمسخرآمیز ادامه داد😏: _لازم نکرده! من به لطف تو نیازی ندارم. تو به ما شرّ نرسان، خیرت پیشکش... بدجور دلم شکست. دلم می‌خواست با همه وجود گریه کنم😢 _من چه شرّی به کسی رسونده بودم؟؟ غیر از این بود که حتی بدی رو با خوبی جواب می‌دادم؟؟ غیر از این بود که...😞 چشم‌هام پر از اشک شده بود. یه نگاه بهم انداخت. نگاهش پر از حس غرور و پیروزی بود. _اصلاً لازم نکرده روزه بگیری! هنوز پنج سال دیگه مونده... پاشو برو بخواب. _اما... صدام بغض داشت و می‌لرزید🥺. _به تو واجب نشده. من راضی نباشم نمی‌تونی توی خونه من روزه بگیری😠. نفسم توی سینه‌ام حبس شده بود و اون مثل پیروز میدان بهم نگاه می‌کرد. همون‌جا خشکم زده بود😟. مادرم هنوز به سفره نرسیده از جا بلند شدم: _شبتون بخیر! و بدون مکث رفتم توی اتاق. پام به اتاق نرسیده، اشکم سرازیر شد😭. تا همون‌جا هم به زحمت نگهش داشته بودم. در رو بستم و همون‌جا پشت در نشستم. سعید و الهام خواب بودن. جلوی دهنم رو گرفتم؛ صدای گریه کردنم بیدارشون نکنه🤭. _خدایا! تو شاهد بودی که هر چه در توانم بود انجام دادم... من چه ظلمی در حق پدرم کردم که اینطوری گفت؟! من می‌خواستم روزه بگیرم اما پدرم نگذاشت. تو شاهد باش، چون حرف تو بود گوش کردم؛ اما خیلی دلم سوخته، خیلی...💔😭 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 🔘تمرین... گریه می‌کردم و بی‌اختیار با خدا حرف می‌زدم. صدای اذان رادیوی مادرم بلند شد📻. پدرم اهل نماز نبود. گوشم رو تیز کردم ببینم کِی میره توی اتاقش دوباره بخوابه؛ برم وضو بگیرم. می‌ترسیدم اگر ببینه دارم نماز می‌خونم، اجازه اون رو هم ازم صَلب کنه که هنوز بچه‌ای و 15 سالت نشده. تا صدای در اتاقشون اومد، آروم لای در رو باز کردم و یواشکی توی حال سرک کشیدم🚪. از توی آشپزخونه صدا می‌اومد. دویدم سمت دستشویی که یهو اونی که توی آشپزخونه بود پدرم بود... اومد بیرون و جدی زل زد توی چشمام😐 _تو که هنوز بیداری! هول شدم: _شب بخیر! و دویدم توی اتاق. قلبم تندتند می‌زد. _عجب شانسی داری تو! بابا که نماز نمی‌خونه چرا هنوز بیداره؟😣 این‌بار بیشتر صبر کردم. نیم ساعت از اذان گذشته بود که خونه ساکت شد. چراغ آشپزخونه هم خاموش شده بود. رفتم دستشویی و وضو گرفتم. جانمازم رو پهن کردم. ایستادم. هنوز دست‌هام رو بالا نیاورده بودم که سکوت و آرامش خونه، من رو گرفت. دلم دوباره بدجور شکست💔. وجودم که از التهاب افتاده بود، تازه جای زخم های پدرم رو بهتر حس می‌کردم. رفتم سجده: _خدایا! توی این چند ماه، این اولین باره که اینقدر دیر واسه نماز اومدم😢. بغضم شکست🥺😭: _من رو می بخشی؟😢 تازه امروز، روزه هم نیستم. روزه گرفتنم به خاطر تو بود؛ اما چون خودت گفته بودی به حرمت حرف خودت، حرف پدرم رو گوش کردم. حالا مجبورم تا پونزده سالگی صبر کنم😔. از جا بلند شدم. با همون چشم‌های خیس، دستم رو آوردم بالا: الله‌اکبر بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم... هر شب قبل از خواب، یه لیوان آب برمی‌داشتم و یواشکی می‌بردم توی اتاق. بیدار می‌شدم و توی اتاق وضو می‌گرفتم؛ دور از چشم پدرم، توی تاریکی اتاق. می‌ترسیدم اگر بفهمه، حق نماز خوندن رو هم ازم بگیره☹️. از روزه گرفتن منع شده‌بودم؛ اما به معنای عقب نشینی نبود💪. صبح از جا بلند می‌شدم بدون خوردن صبحانه، فقط یه لیوان آب؛ همین‌قدر که دیگه روزه نباشم و تا افطار لب به چیزی نمی‌زدم. خوراکی‌هایی رو هم که مادرم می‌داد بین بچه‌ها تقسیم می‌کردم. یک ماه، غذام فقط یک وعده غذایی بود🥗. برای من اینم تمرین بود؛ تمرین نه گفتن، تمرین محکم شدن، تمرین کنترل خودم...🥊 •°•¤•°• بعد از زنگ ورزش، تشنگی به شدت بهم فشار آورد. همون جا ولو شدم روی زمین سرد. معلم ورزش‌مون اومد بالای سرم👨🏻 _خب پاشو برو آب بخور‼️ دوباره نگام کرد. حس تکان دادن لب‌هام رو نداشتم. _چرا روزه گرفتی⁉️ اگر روزه گرفتن برای سن تو بود. خدا از ده سالگی واجبش می‌کرد. یه حسی بهم می‌گفت الانه که به خاطر ضعف و وضع من، به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان، خَدشه وارد بشه. نمی‌خواستم سستی و مشکل من در نَفی رمضان قدم برداره. سریع از روی زمین بلند شدم💁🏻‍♂ _آقا اجازه! ما قوی‌تریم یا دخترها❓❓ خنده‌اش گرفت😂 _آقا، پس چرا خدا به اونها میگه نه‌سالگی روزه بگیرید؛ اما ما باید پونزده سالگی روزه بگیریم⁉️ ما که قوی‌تریم😌 خنده‌اش کور شد. من استاد پرسیدن سوال‌هایی بودم که همیشه بی‌جواب می‌موند. این بار خودم لبخند زدم🙂 _ما مرد شدیم آقا💢 _همچین میگه مرد شدیم آقا که انگار رستم دستانه. بذار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم...‼️ _نه آقا. ما مرد شدیم. روحانی مسجدمون👳🏻‍♂ میگه اگر مردی به هیکل و یال و کوپال و مو و سیبیل بود، شمر هیچی از مردانگی کم نداشت. ما مرد بی‌ریش و سیبیلم آقا😀 فقط بهم نگاه کرد. همون حس بهم می‌گفت دیگه ادامه نده⚠️ _آقا با اجازه‌تون تا زنگ نخورده بریم لباس‌مون رو عوض کنیم🥋. •°•¤•°• هر روز که می‌گذشت، فاصله بین من و بچه‌های هم‌سن و سال خودم بیشتر می‌شد. همه‌مون بزرگ‌تر می‌شدیم. حرف های اونها کم‌کم شکل و بوی دیگه‌ای به خودش می‌گرفت و حس و حال من طور دیگه‌ای می‌شد. یه حسی می‌گفت:تو این رفتارها و حرف‌ها وارد نشو. می‌نشستم به نگاه کردن رفتارها و باز هم با همون عقل بچگی، دنبال علت می‌گشتم و تحلیل می‌کردم🤔. فکر من دیگه هم‌سن خودم نبود و این چیزی بود که اولین‌بار، توی حرف بقیه متوجهش شدم...💢 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
هدایت شده از دختران‌عقیله(:
به نام خدای زیبایی ها🍃 ☺️جهاد تبیین از دهه نودی ها شروع میشه...🌿 اینم هم یکی دیگر از گزارش کوچیک، دوره ریحانه خلقت...😍 اللهم عجل لولیک الفرج🪴 در این جلسه درمورد اینکه چقدر خوبه به یاد امام زمانمون باشیم صحبت کردیم و گفتیم ما میتونیم دانش اموزی باشیم که توی مدرست همیشه به یاد اماممون باشیم و ثواب کار هامون رو برای ایشون بفرستیم☺️😍 بعد گفتیم خیلی کار ها میتونیم بکنیم یکیش اینکه با نقاشی گوشه دفترمون یه نقاشی خوشگل بکشیم و بنویسیم اللهم عجل لولیک الفرج یا یا مهدی... 😍🌿 با هم نقاشی کشیدیم و بعد باهم نماز جمعت خواندیم و ثوابش رو تقدیپ کردیم با امام زمانمون🥲 و بعداز نماز هم دعای سلامتی اقا رو خواندیم(: 🌸🌿و همچنین تمرین سرود درمورد حجاب کردیم کلاس در پایگاه شهید شرکایی برگزار گردید ✅ @Dokhtarane_Aghiilee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا پسرای سال هشتمی اردکان در جشن بزرگ تکلیف که بزودی در اردکان برگزار خواهد شد.. 👆نماهنگ جدید و زیبای "حریفت منم" 🎙با صدای محمد اسداللهی رو خوب تمرین کنید همخوانی قشنگی بشه.. 🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عجل الله فرجه اردکان 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
🧮 نمره منبرمان چند است؟!! 🔵 خطیب توانمند، مرحوم حاج سیدمحمد باقر محمدی نسب، عاشق شیفته و محبّ دلباخته ی خاندان عصمت و طهارت و از شاگردان مرحوم علامه سید موسی_زرآبادی " قدس سره " نقل می کرد که : 🌕 شبی در عالم رؤیا دیدم که مجلس باشکوهی در محضر پیامبر اکرم برگزار می باشد، خطیبان به منبر رفته، سخنرانی می کنند و حضرت حمزه سیدالشهداء نمره می دهد. امر فرمودند، منبر رفتم و منبر بسیار خوبی ارایه دادم، چون پایین آمدم، حضرت حمزه به من 14 داد، به محضر نبی مکرّم مشرّف شدم و عرض کردم: نمره منبر من حدّاقلّ 18 بود. فرمود: از عمویم بپرس. به خدمت جناب حمزه رفتم و عرض کردم که نمره منبر من حدّاقلّ 18 بود، فرمود: نمره های ما براساس ملاک می باشد، ملاکِ ما در نمره دادن این است که از یک سخنرانی هر مقدارش مربوط به حضرت بقیّه اللّه باشد، به آن مقدار نمره می دهیم. امیدواریم خطبا، شعرا، مدّاحان و دیگر افرادی که به نوعی در مدیریّت مجالس سهیم هستند، به این نکته توجّه کنند و قسمت اعظم سخنان خود را پیرامون حضرت بقیّه اللّه، قرار بدهند. 📚 کتاب اوصيك بهذا الغريب/ علي اكبر مهدي پور. مشخصات نشر : قم : عطر عترت، ۱۳۸۵ 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی متفاوت😍 حاج آقای حیدریان هم اکنون در جشن بزرگ تکلیف دانش آموزان اردکان 🔸موسسه فقه آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین 🔸بنیاد حضرت مهدی موعود عجل الله فرجه اردکان
بیان علائم بلوغ در قالب نمایش طنز در جشن بزرگ تکلیف دانش آموزان اردکان
⚘️بهار عالمیان⚘️
⛅️🪐 #نوجووون #کتاب_خون #بخش۱۵_نسل‌سوخته 🔺ادامه...🔻 🔘تمرین... گریه می‌کردم و بی‌اختیار با خدا حرف م
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 بسم‌ربّ‌المهدی 🌸🌱 🔘یارَفیقَ‌مَن‌لا‌رَفیقَ‌لَه🤍 _مهران ۱۰_۱۵سال از هم‌سن و سال‌های خودش جلوتره. عقلش، رفتارش و...🧠 رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم که اینها رو بین حرف معلم‌ها شنیدم👂. نمی‌دونستم خوبه یا بد؛ اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد😣. بزرگ‌ترها به من به چشم یه بچه ۱۱ساله نگاه می‌کردن و همیشه فقط شنونده حرف‌هاشون بودم و بچه‌های هم‌سن و سال خودمم هم...💢 توی یه گروه، سنم فاصله بود. توی گروه دیگه...؛ حتی نسبت به خواهر و برادرم حس بزرگ‌تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می‌کردم؛ علی‌الخصوص در برابر تنش‌ها و مشکلات توی خونه. حس یه سپر که باید سدّ راه مشکلات اونها می‌شد🛡. دلم نمی‌خواست درد و سختی‌ای رو که من توی خونه تحمل می‌کردم، اونها هم تجربه کنن. حس تنهایی، بدون همدم بودن، زیر بار اون همه فشار، در وجودم شکل گرفته بود و روز به روز بیشتر می‌شد😖. برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم. حس قشنگی داشت. شب قدر بعدی منم با مادرم رفتم. تنها، سمت آقایون، یه گوشه پیدا کردم و نشستم. همه‌اش به کنار؛ دعاها و حرف‌های قشنگ اون شب، یه طرف؛جوشن کبیر، یه طرف. اولین جوشن‌خوانی زندگی من بود🥰. _یا رفیقَ من لا رفیقَ له♡ یا انیسَ من لا انیسَ له♡ یا عمادَ من لا عمادَ له♡ بغضم ترکید😭 _خدایا! من خیلی تنها و بی‌پناهم. رفیق من میشی؟؟🥲 توی راه برگشت، توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادرم صدام کرد: _خسته شدی؟ سرم رو آوردم بالا _نه. چطور؟! _آخه چهره‌ات خیلی گرفته و توی همه... _مامان! آدم‌ها چطور می‌تونن با خدا رفیق بشن؟ خدا صدای ما رو می‌شنوه و ما رو می‌بینه اما ما نه🧐. چند لحظه ایستاد🧕 _چه سوال‌های سختی می‌پرسی مادر. نمی‌دونم والا. همه چیز را همه‌گان دانند و همه‌گان هنوز از مادر متولد نشده‌اند. بعید می‌دونمم یه روز یکی پیدا بشه و جواب همه چیز رو بدونه🤔. این رو گفت و دوباره راه افتاد اما من جواب سوالم رو گرفته بودم. "از مادر متولد نشده‌اند" --> "و لم یولدِ " خدا بود. ناخودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد😃. _خدایا! می‌خوام باهات رفیق بشم. می‌خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم؛ اما جواب سوال‌هام رو فقط خودت بلدی. اگر تو بخوای من صدات رو می‌شنوم☺️. ۱۰_۱۵ قدم جلوتر، مادرم تازه فهمید همراهش نیستم. برگشت سمتم: _چی شد ایستادی؟!😕 و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده‌بود، دویدم سمتش. هر روز که می‌گذشت، منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم و برای اولین بار، توی اون سن، کم کم داشتم طعم شک رو می‌چشیدم〽️‌ هر روز می‌گذشت و من هر روز منتظر جواب خدا بودم. گاهی عمق شک به شدت روی شونه‌هام سنگینی می‌کرد🪨. تنها در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود؛ به حدی که گاهی حس می‌کردم الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم♨️. اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی‌کردم؛ حمله‌ای که داشتم زیر ضرباتش خرد می‌شدم🤯 •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
⛅️🪐 🔺ادامه...🔻 🔘مثل شهدا... آخرین روز رمضان هم تمام شد و صبر اندک من به آخر رسیده بود. شب، همون‌طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی‌برد‼️ از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده‌ای نداشت. گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می‌اومد و امشب، از اون شب‌ها بود. اذان صبح رو می‌دادن و من همچنان دراز کشیده بودم. ۱۰دقیقه بعد، ۲۰دقیقه بعد... و من همچنان غرق فکر، شک و چراهای مختلف که یهو به خودم اومدم😟 _مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی🤨؟؟ مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی🤨؟؟ پیغمبر خدا دائم‌العبادت بود. با اون شأن و مرتبه بزرگ، بعد از اون همه سختی و تلاش و امتحان، حبیب‌الله شد❇️ با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم😡. رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز. نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود🌇. خیلی از خودم خجالت می‌کشیدم. من با این کوچیکی، این‌همه نیاز، این‌همه حقارت، در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم😞. رفتم سجده، با کلمات خود قرآن: _خدایا! این بنده یاغی و طغیان‌گرت رو ببخش! این بنده ناسپاست رو...‼️ پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل حاضر نبود از جاش تکان بخوره، عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ. توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم🍪. شیرینی به دست، بین مزار شهدا می‌چرخیدم و شیرینی تعارف می‌کردم که... چشمم گره خورد به عکسش😶. نگاهش خیلی زنده بود. کنار عکس نوشته بودن:《من طلبنی وجدنی🌱، و من وجدنی عرفنی🌱 و من عرفنی... هرکس که مرا طلب کند می‌یابد💟، هرکس که مرا یافت می‌شناسد💟، هرکس که مرا شناخت دوستم می‌دارد💟، هرکس که دوستم داشت عاشقم می‌شود💟، هرکس که عاشقم شود عاشقش می‌شوم💟 و هرکس که عاشقش شوم، او را می‌کشم💟 و هرکس که او را بکشم، خون‌بهایش بر من واجب است💟 و من، خود، خون‌بهای او هستم🫀🌿》 ایستاده بودم محو اون حدیث قدسی. چندبار خوندمش تا حفظ شدم عربی و فارسیش رو. دونه‌های درشت اشک، از چشمم سرازیر شده بود🥲 _چقدر بی‌صبر و ناسپاس بودی مهران❗️ خدا جوابت رو داد. این جواب خدا بود... جعبه رو گذاشتم زمین. نمی‌تونستم اشکم رو کنترل کنم😭. حالم که بهتر شد، از جا بلند شدم و سنگ مزار شهید رو بوسیدم😙 _ممنونم که واسطه جواب خدا شدی☘ اشک‌هام رو پاک کردم. می‌خواستم مثل شهدا بشم... می‌خواستم رفیق خدا بشم؛ و خدا توی یه لحظه پاسخم رو داد🌾. همون‌جا، روی خاک، کنار مزار شهید، دو رکعت نماز شکر خوندم. وقتی برگشتم، پدرم با عصبانیت زد توی سرم: _کجا بودییی؟؟🤬 اولین‌بار بود که اصلاً ناراحت نشدم. دلم می‌خواست بهش بگم وسط بهشت؛ اما فقط لبخند زدم🙂 _ببخشید نگران شدید😊 این‌بار زد توی گوشم〽️ _بروووو بشین توی ماشین!عوض گریه و عذرخواهی می‌خنده‼️ مادرم با ناراحتی رو کرد بهش: _حمید روز عیده؛ روز عیدمون رو خراب نکن؛ حداقل جلوی مردم نزنش😔. و پدرم عین همیشه، شروع کرد به غرغر کردن. کلید رو گرفتم و رفتم سوار ماشین شدم. گوشم سرخ شده بود و می‌سوخت🤕؛ اما دلم شاد بود. از توی شیشه به پدرم نگاه می‌کردم و آروم زیر لب گفتم: _تو امتحان خدایی و من خریدار محبت خدا! هزار بارم بزنی، باز به صورتت لبخند میزنم...🙂 •°•¤•°• قرآن رو برداشتم؛ این‌بار نه مثل دفعات قبل، بلکه با یه هدف و منظور دیگه بود. چندین بار ترجمه فارسیش رو خوندم، دور آخر نشستم و تمام خصلت‌های مثبت و منفی توش رو جدا کردم و نوشتم: خصلت مؤمنین، خصلت و رفتارهای کفار و منافقین و...📝 قرآن که تموم شد نشستم سر احادیث. با چهل حدیث‌های کوچیک شروع کردم📒. تا اینکه اون روز توی صف نماز جماعت مدرسه، امام جماعت‌مون چند تا کلمه حرف زد: _سیره اهل‌بیت یکی از بهترین چیزهاست. برای اینکه با اخلاق و منش اسلامی آشنا بشید، برید داستان‌های کوتاه زندگی اهل‌بیت رو بخونید. اونها الگوی ما برای رسیدن به خدا هستن🌿 تا این جمله رو گفت، به پهنای صورتم لبخند زدم😃. بعد از نماز، بلافاصله اومدم سر کلاس و نوشتمش. همون روز که برگشتم، تمام اسباب‌بازی‌هام رو از توی کمد جمع کردم: ماشین‌ها🚗، کارت عکس فوتبالیست‌ها🎟، قطعات و مهره‌های کاوش الکترونیک🔋... که تقریباً همه‌اش رو مادربزرگم برام خریده بود. هرکی هم هر چی گفت، محکم ایستادم و گفتم: من دیگه بزرگ شدم. دیگه بچه دبستانی نیستم که بخوام بازی کنم...➿ •°•¤•°•🌱🪖 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن بزرگ آغاز یک پیمان با اجرای گروه عمو فردی نژاد و عهد با امام زمان علیه السلام و همخوانی سرود حریفت منم✅ ویژه پسران هشتمی اردکان 🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عجل الله فرجه با همکاری موسسه فقه آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین و معاونت پرورشی آموزش و پرورش اردکان
🎁 هدیه کتابخانه علوم اسلامی تسنیم 😍 ارائه ۳۰ کتاب مهدوی بصورت رایگان ۱. در ساحل انتظار 👈 دانلود ۲. راه وصال 👈 دانلود ۳. وظایف شیعیان در غیبت 👈 دانلود ۴. فضیلت انتظار 👈 دانلود ۵. انتظار و انسان معاصر 👈 دانلود ۶. مکیال المکارم متن اصلی 👈 دانلود ۷. ترجمه مکیال المکارم 👈 دانلود ۸. ترجمه دیگر مکیال المکارم 👈 دانلود ۹. مکیال المکارم موضوعی 👈 دانلود ۱۰. شوق مهدی (عج) 👈 دانلود ۱۱. الغیبة (نعمانی) 👈 دانلود ۱۲. ترجمه الغیبة نعمانی 👈 دانلود ۱۳. شش ماه پایانی 👈 دانلود ۱۴. دولت کریمه امام زمان 👈 دانلود ۱۵. آخر الزمان و حکومت مهدی 👈 دانلود ۱۶. خورشید مغرب (حکیمی) 👈 دانلود ۱۷. شرایط ظهور در قرآن 👈 دانلود ۱۸. مهدویت، پرسش‌ و پاسخ‌ 👈 دانلود ۱۹. دولت موعود 👈 دانلود ۲۰. النجم الثاقب 👈 دانلود ۲۱. ترجمه النجم الثاقب 👈 دانلود ۲۲. مهدی منتظر در نهج‌البلاغه 👈 دانلود ۲۳. سرانجام صالحان 👈 دانلود ۲۴. کفایة المهتدي 👈 دانلود ۲۵. الغیبة (شیخ طوسی) 👈 دانلود ۲۶. درسنامه مهدویت (4جلدی) 👈 دانلود ۲۷. روزنه‌ای به خورشید 👈 دانلود ۲۸. المهدی (سید صدرالدین صدر) 👈 دانلود ۲۹. فرهنگنامه مهدویت 👈 دانلود ۳۰. جزیره خضرا و مثلث برمودا 👈 دانلود 📲 ثواب انتشار این متن با شما 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌✨نتایج دنیوی و اخروی خدمت به امام زمان علیه السلام 🎙 حجت‌الاسلام شیخ جعفر ناصری الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج بحق زینب کبری سلام الله علیها❤️ 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
☘️☘️☘️☘️☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ⭕️راهکار هایی برای رسیدن به رجعت تعریف رجعت:"به معنی بازگشت″ بازگشت گروهی از مردگان با همان شکل و بدن به دنیا(شیخ مفید) رجعت در قرآن: ۱.رجعت هایی که اتفاق افتاده است. ۲.رجعت هایی که اتفاق خواهد افتاد. 🌸رجعت هایی که اتفاق افتاده است⬇️ {عُزَیْر پیامبر} او یکی از پیامبران الهی بود روزی که از کنار یک آبادی عبور می کرد همه اهالی آن آبادی را ازدنیا رفته دید. عُزَیْر(ع) با خودگفت: 《چگونه خدا این هارا پس از مرگ،زنده میکند》 خداوند اورا صد سال میراند وسپس اورا زنده کرد. فَاَمَاتَهُ الله مِائَة عَام ثُمَّ بَعَثَهُ؛¹ پس خداوند اورا صد سال میراند وسپس زنده اش کرد. درهمان حال که زنده شده بود خداوند به اوفرمود که: به غذا ونوشیدنی ات نگاه کن که هیچ تغییری در آن ها ایجاد نشده.به سوی الاغت هم نگاهی بیانداز. عُزَیْر(ع) نگاه کرد چیزی جز یک مشت استخوان ندید که به ناگاه گوشت و پوست براین استخوان ها روئیده ________________________________ ¹.بقره /۲۵۹ منتظر ادامه مطالب چهارشنبه ها باشین... 📚حضور در ظهور /حسن محمودی 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor ☘️ ☘️ ☘️ ☘️☘️☘️☘️
کلیپی که در کانال مجمع بود و دختر نوجوون اردکانی میگه این کلیپ برام تلنگر شد و به حال و هوای نماز برگشتم...👇 https://eitaa.com/ahkammohsenardakani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆گزارش اخبار شبکه یزد از جشن تکلیف ۹۰۰ دانش آموز سال هشتم اردکان✅ 🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی علیه السلام با همکاری 🔸موسسه فقه آل محمد صلوات الله علیهم و 🔸معاونت پرورشی آموزش و پرورش اردکان آبان ۱۴۰۲ https://eitaa.com/feghhealemohamad
☘️☘️☘️☘️☘️ ☘️ ☘️ ☘️ ⭕️راهکار هایی برای رسیدن به رجعت 🌸رجعت هایی که اتفاق افتاده است ⬇️ {هفتاد نفر از قوم حضرت موسی (ع)} هنگامی که خداوندبا حضرت موسی (ع)سخن گفت، به سوی قومش برگشت وبه آنها خبر داد که خداوند با او سخن گفته است. آنان سخن حضرت موسی(ع)را باور نکرده درخواست همراهی حضرت رابه کوه طور داشتند. درنهایت هفتاد نفر از آنان انتخاب شده به کوه طور رفتند. اما متاسفانه بعد از شنیدن کلام الهی، گفتند:ما تا خدا را آشکارا نبینیم ایمان نمی آوریم.در اثراین ظلم،صاعقه ای آنان را گرفت وهمگی مردند. حضرت موسی(ع) عرض کرد: پروردگارا!اگر بنی اسرائیل مرا متهم کنند که توراستگو نبودی وآن ها را به کشتن دادی من چه جوابی دهم؟وخداوند بنابر درخواست پیامبرش آن ها را زنده کرد.¹ فَاَخَذَتکُمُ الصَّاعِقَهُ وَ اَنتُم تَنظُرُونَ ثُمّ بَعَثنَاکُم مِن بَعدِ مَوتِکُم لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ؛² پس صاعقه ی مرگبار شمارا گرفت درحالیکه می دیدید سپس شمارا بعد از مرگتان زنده ساختیم تا سپاس گذاری کنید. _________________________________________ ¹.عیون اخبارالرضا(ع)،ج۱،ص۲۰۰. ².بقره/۵۵و۵۶. منتظر ادامه مطالب چهارشنبه ها باشین... 📚حضور در ظهور /حسن محمودی 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor ☘️ ☘️ ☘️ ☘️☘️☘️☘️
بسم الله النور... رسول خدا(صلّى الله عليه و آله): هر گاه خداوند خير بنده‌اى را بخواهد او را در مسائل دینی آگاه مى‌گرداند. أمالی شیخ مفید ج ۱ ص ۱۷۴ پاسخ به سوالات دینی و مسائل شرعی موسسه فقه آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین زیر نظر دفتر امام جمعه اردکان ◀️صبح ها از ساعت ۸:۱۵ تا یکربع به اذان ظهر بجز روزهای تعطیل مکان؛ ورودی مصلای امام خمینی رحمه الله اردکان تلفن ۳۲۲۵۲۵۲۲ https://eitaa.com/feghhealemohamad
بسم الله الرحمن الرحیم ارتحال روحانی مهربان و متواضع و صبور، حجت‌ الاسلام والمسلمین شیخ علی طاهری باعث اندوه فراوان شد. سالها امامت مسجد و تبلیغ و سالها اقامه نماز میت و امور مربوط به تجهیز میت از توفیقات آن مرحوم بود و ایشان با این ایثار خود و انجام این واجب کفایی، بار را از دوش دیگران برداشته بودند. شادی روح ایشان و پدر و مادر و برادرشان فاتحه و صلواتی هدیه می کنیم. غفر الله لنا و له و حشره مع اولیائه 🖊محسن طلائی اردکانی بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عجل الله فرجه و موسسه فقه آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین اردکان ۱۶ جمادی الاولی ۱۴۴۵ ۹ آذر ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بسم الله النور ✨ تماشا کنید👆 ۱۱۰ ثانیه ✅ آقا جان سلام ... خدا را شکر میگویم که تاج بندگی اش را به من عطا فرمود... آمدم و در جشن بزرگ عبادت که به همت بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود علیه السلام در اردکان برگزار شد شرکت کردم .. با شما عهد بستم که از لحظه شروع بندگی تا لحظه ظهورتان سرباز شما باشم ان شاءالله. 🤲.... با تشکر از همکاری : 🌱بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عجل الله فرجه الشریف 🌱معاونت پرورشی آموزش و پرورش اردکان 🌱موسسه فرهنگی هنری افق کویر 🌱موسسه فقه آل محمد صلوات الله علیهم آبان ۱۴۰۲ 🔸🔸🔸 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کشته ی گرسنه و تشنه...ابی عبدالله😭 حلقومتو سپردی به دشنه... ابی عبدالله😭 🌸بهار عالمیان🌸 🌸کانال تخصصی مهدوی🌸 @mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌توصیه به خواندن زیارت آل یاسین 🔸یادمه در دوران طلبگی مرحوم آیت الله بهجتی شفق سر درس اخلاق توصیه می فرمودند حداقل هفته ای یک مرتبه به خصوص در روزهای جمعه مقید به خواندن باشید. 🖊 حسین حیدریان اردکانی 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ کانال اطلاع رسانی اداره تبلیغات اسلامی اردکان https://eitaa.com/joinchat/3697672234C213dd24da9