هدایت شده از اردکان برخط
♥️🍃 او
خواهد آمد؛🌱
و به امامتش،
در #قدس🕊
نماز خواهیم خواند...
#انشاءالله
#سنصلیفیالقدس
🔴 اردکان برخط
http://eitaa.com/ardakanbarkhat
@ardakanbarkhat
33.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چه زمان میگذرد،
مردم افسردهتر میشوند
این خاصیت دل بستن به زمانه است!
خوشا به حال آنکه به جای زمان،
به «صاحب زمان» دل میبندد :)))
افتتاح سه شنبه های مهدوی
در مدارس با حضور مسئولین .🌱
مهر۱۴۰۲
برای تعجیل در فرج ، صلواتی عنایت کنید .
🔸بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود علیه السلام اردکان
بهار عالمیان🌷
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹#علامه_مصباح_یزدی ره
🔰 #تربیت_نسل_مهدوی
🤲 اَللّـٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیکَ الْفَرَج
🎥 " توسل صادقانه به امام عصر
(عجل الله تعــــــــالی فرج الشریف)"
#توسل
#مهدویت
#امام_زمان
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
⛅️🪐 #نوجووون #کتاب_خون #بخش۳_نسلسوخته 🔘پدر مدام توی رفتار خودم و بقیه دقت می کردم؛ خوب و بد می ک
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۴_نسلسوخته
🔺ادامه🔻
بسمربّالمهدی🍁
🔘روز اول
بالاخره هر طور بود، اون لحظات تمام شد😮💨
من و سعید راهی مدرسه شدیم. دوید سمت در و سوار ماشین شد؛ منم پشت سرش. به در ماشین که نزدیک شدم، پدرم در رو بست‼️
_تو دیگه بچه نیستی که برسونمت... خودت برو مدرسه!
سوار ماشین شد و رفت. و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم⁉️
من و سعید، هر دو به یک مدرسه می رفتیم. مسیر هر دومون یکی بود. مات و مبهوت، پشت در خشکم زده بود. نیم ساعت دیگه زنگ کلاس بود و من
حتی نمیدونستم باید سوار کدوم خط بشم!! کجا پیاده بشم!! یا اگر بخوام سوار
تاکسی بشم باید...
همون طور، چند لحظه ایستادم. برگشتم سمت در که زنگ بزنم؛ اما دستم بین
زمین و آسمون خشک شد...〽️
- حالا چی میخوای به مامان بگی؟ اگر بهش بگی چی شده که... مامان همینطوری هم کلی غصه توی دلش داره. این یکی هم بهش اضافه میشه!
دستم رو آوردم پایین؛ رفتم سمت خیابون اصلی؛ پدرم همیشه از کوچه پس کوچهها میرفت که زودتر برسیم مدرسه و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم♨️
مردم با عجله در رفت و آمد بودند. جلوی هر کسی رو که میگرفتم بهم محل نمیگذاشت. ندید گرفته میشدم. من، با اون غرورم...
یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم. رفتم توی یه مغازه، دو سه دقیقه ای طول
کشید؛ اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایستم.
با عجله رفتم سمت ایستگاه. دل توی دلم نبود. یه ربع دیگه زنگ رو میزدن و در
رو می بستن. اتوبوس رسید؛ اما توی هجمه جمعیت، رسما بین در گیر کردم و له شدم✴️
به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل. دستم گزگز میکرد. با هر
تکان اتوبوس، یا یکی روی من می افتاد یا زانوم کنار پله له میشد.➿
توی هر ایستگاه هم، با باز شدن در، پرت میشدم بیرون. چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم😰 با اون قدهای بلند و هیکلهای
بزرگ... و من.
بالاخره یکی به دادم رسید. خودش رو حائل من کرد؛ دستش رو تکیه داد به در
اتوبوس و من رو کشید کنار.^^
توی تکان ها، فشار جمعیت میافتاد روی اون. دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود...سرم رو آوردم بالا😞
_متشکرم🪴خدا خیرتون بده🤲
اون لبخند زد؛ اما من با تمام وجود میخواستم گریه کنم🥺💔
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۵_نسلسوخته
🔘فتحالفتوح
نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه. ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد🙁
_فضلی! این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ از تو بعیده...
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین😞
چی می تونستم بگم؟راستش رو می گفتم، شخصیت پدرم خرد میشد... دروغ میگفتم، شخصیت خودم جلوی خدا...
جوابی
جز سکوت نداشتم🚫
چند دقیقه بهم نگاه کرد...
_هر کی جای تو بود، از خجالتش در اومده بودم... زود برو سر کلاست!
برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم 🔖
_دیگه تاخیر نکنیها!
_چشم آقا!
و دویدم سمت راه پله ها.
اون روز توی مدرسه، اصلا حالم دست خودم نبود. با بداخلاقیها و تندیهای پدرم کنار اومده بودم.
دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف؛ این سوژه جدید رو باید
چی کار میکردم⁉️
مدرسه که تعطیل شد، پدرم سر کوچه توی ماشین منتظر بود. سعید رو جلوی
چشم من سوار کرد؛ اما من...
وقتی رسیدم خونه، پدر و سعید خیلی وقت بود رسیده بودن. زنگ در رو که زدم، مادرم با نگرانی اومد دم در...🙎♀
- تا حالا کجا بودی مهران؟ دلم هزار راه رفت.
نمیدونستم باید چه جوابی بدم❗️ اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم، چی
گفته و چه بهانهای آورده؟ سرم رو انداختم پایین...
- شرمنده😔
اومدم تو. پدرم سر سفره نشسته بود. سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد😏
به زحمت خودم رو کنترل کردم🌀
- سلام بابا! خسته نباشی!
جواب سلامم رو نداد. لباسم رو عوض کردم؛ دستم رو شستم و نشستم سر سفره. دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد...
_کجا بودی مهران؟ چرا با پدرت برنگشتی؟ از پدرت که هر چی میپرسم هیچی
نمیگه... فقط ساکت نگام می کنه.
چند لحظه بهش نگاه کردم🥺 دل خودم بدجور سوخته بود؛ اما چی میتونستم بگم؟ روی زخم دلش نمک بپاشم؟ یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ از حالت
فتحالفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست...
و از این به بعد باید
خودم برم و برگردم😣
_خدایا مهم نیست سر من چی میاد❤️🩹 خودت هوای دل مادرم رو داشته باش🤲
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۶_نسلسوخته
🔘شروع ماجرا
سینه سپر کردم و گفتم😌
_همه پسرهای هم سن و سال من خودشون میرن و میان. منم بزرگ شدم؛ اگر
اجازه بدید میخوام از این به بعد خودم برم مدرسه و برگردم🏳
تا این رو گفتم ، دوباره صورت پدرم گُر گرفت♨️ با چشم های برافروختهاش بهم نگاه
کرد😡
_اگر اجازه بدید؟؟!! باز واسه من آدم شد! بگو که...
زیر چشمی یه نگاه به مادرم انداخت و بقیه حرفش رو خورد. مادرم با ناراحتی و در حالی که گیج میخورد و نمیفهمید چه خبره، سر چرخوند سمت پدرم...
_حمید آقا! این چه حرفیه؟ همه مردم آرزوی داشتن یه بچه شبیه مهران رو دارن...
قاشقش رو محکم پرت کرد وسط بشقاب‼️
_اگه آرزوشونو دارن بیان ببرنش...
صورتش رو چرخوند سمت من😠
_تو هم هر کار میخوای بکنی بکن... آقااا واسه من آدم شده❗️
بلند شد رفت توی اتاق. گیج میخوردم؛ نمیدونستم چه اشتباهی کردم که
دارم به خاطرش دعوا میشم😖
بچه ها هم خیلی ترسیده بودن. مامان روی سر الهام دست کشید و اون رو گرفت توی بغلش. از حالت نگاهش معلوم بود خوب فهمیده چه خبره. یه نگاهی به من
و سعید کرد👀
_اشکالی نداره. چیزی نیست. شما غذاتون رو بخورید!
اما هر دوی ما میدونستیم، این تازه شروع ماجراست~
فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم. مادرم تازه میخواست سفره رو
بندازه؛ تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید...
_صبح به این زودی کجا میری؟ هوا تازه روشن شده🔆
_هوای صبح خیلی عالیه💯 آدم 2 بار این هوا بهش بخوره زنده میشه...
_وایسا صبحانه بخور و برو〽️
_نه دیرم میشه. معلوم نیست اتوبوس کی بیاد. باید کلی صبر کنم.اول صبح هم
اتوبوس خیلی شلوغ میشه...
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فعالیت
گزارش تصویری از تهیه، آماده سازی و اهدای ۴۵۰ شاخه گل با پیوست مهدوی در کنگره بزرگداشت سردار شهید عاصی زاده و ۴۵۰ شهید شهرستان اردکان توسط تیم سه شنبه های مهدویِ
بنیاد حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
اگر کسی از شما پرسید
آسان ترین،شیرین ترین و مفیدترین
کار چیست؟
به او پاسخ دهید:
یادِ قطب عالم امکان،پدر مهربان و ولّیِ زمان،شریک قرآن،فرمانروای زمین و آسمان، حضرت مهدی عجل الله فرجه!
این دستورِ آیت الله مصباح ره است👇
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
این را به گوش همه برسانید
🔸💠🔸🔷
🔻مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
https://eitaa.com/mahdaviat313ir
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
هدایت شده از مسجد دوازدهامام(ع)شهرکفجر
#اطلاعیه
جشن میلاد حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام)
زمان: دوشنبه اول آبان ۱۴۰۲، همراه با نماز مغرب و عشاء
مکان: مسجد دوازده امام(علیهالسلام) شهرک فجر
بر عسکری آن نور ولایت صلوات
بر آن گل گلزار رسالت صـلوات
خواهی که خدا گناه تو عفو کند
بفرست بر آن روح کرامت صلوات
#واحدفرهنگیمسجددوازدهامام
🔹🔹🔹🔹
مسجد دوازده امام علیهم السلام
شهرک فجر
@masjeddavazdahemam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
میلاد شعف آفرین موعود پرور یازدهمین مهتر آفریدگان، حضرت حضرت حسن بن علی العسکری (عليهالسلام) بر آقا جانمان حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و محبانشان مبارک باد..❣
امیدوارم عیدی امشب ما، تعجیل در ظهور فرزند گرامیتان حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا له الفداء باشه؛ 🤲
همه خستهایم از ظلم، همه خستهایم از بی عدالتی، منتظر منجی عالم بشریت هستیم...
#میلاد_پدر_منجی_عالم_مبارک
#کارگروه_جوان
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 #میلاد_امام_حسن_عسکری(ع)
♨️از امام عسکری (علیه السلام)چه میدانیم؟
☘امام عسکری علیه السلام، پدر کسی است که مصلح کل است..
🎙حجتالاسلام #رفیعی
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی دلش مولودی میخواد😍
تولد پدرت مبارک
یا حجت ابن الحسن العسکری
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
☘☘☘☘ ☘ ☘ ⭕️مراتب معرفت به امام عصر(عج) الف: بُعد اعتقادی (شناخت امام زمان، به طوری که این شناخت،س
☘☘☘☘
☘
☘
⭕️مراتب معرفت به امام عصر(عج)
الف: بُعد اعتقادی
(شناخت امام زمان،
به طوری که این شناخت،سلمان را برتر از لقمان حکیم می کند)
✔️اعتقاد به عصمت امام :
اعتقاد راسخ به عصمت امام از جمله ارکان صحیح ایمان حقیقی است.
« امام »
هم از معصیت و گناه
و هم از خطا
معصوم و مصون است.
آیت الله بهجت در این باره می فرماید:
«معصوم اهل خطا و گناه نیست
ولی غیرمعصوم هرچند از علمای بزرگ و جلیل القدر باشد،خالی از خطا نیست.»
و چه زیباست این گونه دل سپردن به امام
همچون «عبدالله بن ابی یعفور»
به امام زمان خود ،امام صادق (ع) عرض کرد:
سوگند به خدا
اگر اناری را از وسط دو نیم کنی
و بفرمایی که نصف آن حلال
و نصف دیگرش حرام است
مطمئنا گواهی خواهم داد
که نیمی را حلال شمردی،حلال است
و نیمه دیگر را که حرام شمردی،حرام است
[ وهیچ گونه چون و چرا ن خواهم نکرد]
منتظر ادامه مطلب در چهارشنبه ها باشید...
#پست_سفیران_مهدوی
📚 حضرت حجت/آیت الله محمدتقی بهجت / ص۵۲
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
✅زیارت نامه ی حضرت معصومه سلام الله علیها از لسان مبارک امام رضا علیه سلام است...
👌در این زیارت نامه ،،ضمن مرور عالیترین معارف شیعه(اکنون فرصت بیان آنان نیست) هشت بار با مقام ولایت، رابطهی مستقیم برقرار میشود
که سه مورد آن پیوند با امام زمان (ارواحنافداه) است.
الف) عرض ادب و اهدای سلام
سلام در این زیارت توأم با اسراری است. زائر، با صیغه مخاطب (السلام علیک) به ساحت معصومین علیهمالسلام عرض ادب مینماید؛ ولی هنگام عرض ادب به پیشگاه پیشوای دوازدهم عجل الله تعالی فرجه الشریف با صیغه غائب (السلام علی الوصی من بعده) سلام مینماید( شاید تذکر و تدبریست که زائر از خود بپرسد امام من کجاست، ندای غربت امام حاضری که غائب است) و از خداوند درخواست میکند بر آخرین خلیفه خود، صلوات بفرستد: «اللهم صلّ علی نورک و سراجک...»
#ادامه_دارد
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
1⃣⬅️القابِ مبارکی در این زیارت نامه آمده، که حاوی نکات بسیار ارزندهای است. تنها در این زیارت نامه، لقب نورانی «سراج» برای حضرت مهدی علیهالسلام به کار برده شده است.
در هیچ دعا و زیارت نامهای، این لقب برای آن حضرت بهکار برده نشده است.
در کنار نام هر یک از ائمه علیهمالسلام وصفی قرار دادهشدهاست، مانند: «الطاهر الطهر» که توصیف امام هفتم علیهالسلام است؛
ولی در مورد امام یازدهم فقط می گوییم: دوازدهمین پیشوا، وصی و جانشین توست؛ گویا عظمتِ امام مهدی (ارواحنافداه) توصیفی برای پدر بزرگوارشان است.
لقبهای امام زمان علیهالسلام در این زیارت نامه عبارت است از:
1. «نورک»: امام مهدی علیهالسلام نور خداوند است. در دعاهای فراوانی، به این لقب آن حضرت اشارهشده است، مانند: «السلام علیک یا نورالله الذی یهتدی به المهتدون»
2. «سراجک»: یوسف زهرا سلامالله علیها در این عصر، تنها چراغ راه هدایت است. او «سراج الله» است و تاریکیها را میزداید و چشمها و دلها را به خداوند متعال متوجه مینماید. در قرآن کریم نیز آخرین پیامبر الهی صلی الله علیه و آله به «سراج» تشبیه شده است .
3. «ولی ولیک»: حضرت مهدی علیهالسلام «ولی الله الاعظم» است زائران حضرت معصومه سلامالله علیها با زمزمه این عبارت، اعتراف به پذیرش ولایتِ آخرین پیشوای آسمانی مینمایند.
4. «وصی وصیک»: امام حسن عسکری (علیه سلام)چند لحظه پیش از شهادتش، به فرزند بزرگوارش فرمود: «آبشر یا بُنی، فانتَ صاحبالزمان، و انتَ المهدی، و انتَ حجة الله علی ارضه و انتَ ولدی و وصیی؛ فرزندم، مژده باد بر تو، که صاحبالزمان هستی. تو مهدی و حجّت خدا بر روی زمین، و فرزند و جانشین من هستی».
5. «حجتک علی خلقک»: حضرت مهدی علیهالسلام «حجةالله» است. این لقب از مشهورترین لقبهای آن حضرت است و بیشتر محدثان آن را ذکر کردهاند و در بسیاری از ادعیه به چشم میخورد. از قید «علی خلقک» استفاده میشود که آن حضرت، بر تمام مخلوقات حجّت است و زمین هیچ گاه خالی از حجّت نیست و حجّت خدا در این عصر، گرچه غایب است، ولی حاضر است.
#ادامه_دارد
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
2⃣⬅️ دعا برای فرج امام زمان (ارواحنافداه)
زائران حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) از خداوند متعال میخواهند:
«اسئل الّله ان یرینا فیکم السرور و الفرج از خداوند میخواهم که سرور و گشایش شما را ببینم».
قطعاً سرور اهلبیت (علیهم سلام) روز ظهور بقیة الله ارواحنا لهُ الفداه است.
زيرا در دولت او، «عدالت در همه جا گسترده میشود» و «هر حقی به صاحب حق باز میگردد» «همه حقوق خدا، و خاندان عصمت و طهارت استيفا میشود»، «در تمام مكانها، گلبانگ توحيد و شهادت به رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) طنين انداز میشود»و «مردم را به ولايت امير مؤمنان( علیه سلام) و برائت از دشمنان آن حضرت فرامیخوانند».
#ادامه_دارد...
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
3⃣⬅️ دعا برای همراهی با معصومین علیهمالسلام در زمان ظهور یا رجعت...
🌹زائر در این حرم مقدس عرضه میدارد: «و ان یجمعنا و ایاکم فی زمرة جدکم محمّد (صلی الله علیه وآله) ما وشما در زمرهی جد بزرگوارتان حضرت محمد که درود خدا بر او و آلش باد، گردآورد».
این درخواست برای روز قیامت نیست؛ زیرا بهشت و مزایای آن در بخشهای بعدی این زیارت نامه مطرحشده است، بلکه برای ظهور امام زمان (ارواحنافداه) است. بر اساس عقیده رجعت، معصومین علیهمالسلام در زمان ظهور حضرت مهدی (ارواحنافداه) به دنیا برمی گردند.
همراه بودن با امام مهدی( ارواحنافداه) بهمنزله همراه بودن با سایر ائمه علیهمالسلام و قرار گرفتن در زمره پیروان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است...
#پایان
مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم
https://eitaa.com/mahdaviat313ir
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
ebook9738[wwwtakbookcom]_230512_065454.pdf
4.77M
پی دی اف کتاب آیین انتظار. خلاصه مکیال المکارم
کتاب آیین انتظار(خلاصه مکیال المکارم )
«بازار کتاب قائمیه» را در بازار اندروید ببین:
http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.ghbook.reader&ref=share
#کلام_اهلبیت
مهدی جان!
روزی که بیایی، حتی کودکانِ در گهواره دوست دارند از جا برخيزند و به سوی تو بيايند. 🥺😍🌸
✍🏻 امام حسن عسکری(ع)
📖 کمال الدین/ ج ۲/ ص ۴۴۹
#کارگروه_کودک_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فعالیت
🍀بسم رب المهدی عجل الله فرجه🍀
🎈به مناسبت تولد پدرِ امام خوبی ها🎈
مراسم قدر دانی از فرزندان مربیان مهدویت برای همکاری ۱۵ ماهه با مادرانشان جهت شرکت درجلسات آموزشی بنیاد مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف اردکان
✅ همراه با اهدای هدایایی به مهمانان جلسه توسط مجری برنامه آقای تاجی 🎁
☘بنیاد حضرت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف اردکان .
۲ ابان ماه ۱۴۰۲
خانه شهید
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⚘️بهار عالمیان⚘️
⛅️🪐 #نوجووون #کتاب_خون #بخش۶_نسلسوخته 🔘شروع ماجرا سینه سپر کردم و گفتم😌 _همه پسرهای هم سن و سال م
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۷_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
بسمربّالمهدی 🦚🏞
🔘چشمهای کور من🕶
کمکم روزها کوتاهتر و هوا سردتر میشد. بارونها شدیدتر، گاهی برف تا زیر
زانوم و بالاتر می رسید. شانس میآوردیم مدارس ابتدایی تعطیل میشد؛ وَاِلّا با
اون وضع، باید گرگ و میش یا حتی خیلی زودتر میاومدم بیرون☔️🌨
توی برف سنگین یا یخزدن زمین، اتوبوسها هم دیرتر میاومدن و باید زمان
زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس میشدی، و وای به اون روزی که بهش نمیرسیدی یا به خاطر هجوم بزرگترها حتی به زور و فشار هم نمیتونستی سوار
بشی😓
بارها تا رسیدن به مدرسه، عین موشآبکشیده میشدم؛🥶 خیسِخیس... حتی
چند بار مجبور شدم چکمههام رو در بیارم بزارم کنار بخاری؛ از بالا توش پر برف میشد ... جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس میخورد و تا مدرسه پام یخ میزد؛ سخت بود اما...💢
سختتر زمانی بود که، همزمان با رسیدن من، پدرم هم میرسید و سعید رو سر
کوچه مدرسه پیاده میکرد.بدترین لحظه، لحظهای بود که با هم، چشم تو چشم
میشدیم👥؛ درد جای سوز سرما رو میگرفت...
اون که می رفت، بیاختیار اشک از چشمم سرازیر میشد و بعد چشم های پف کردهام رو میگذاشتم به حساب سوز سرما🥲. دروغ نمیگفتم؛ فقط در برابر حدس ها، سکوت می کردم.
•°•¤•°•
اون روز، یه ایستگاه قبل از مدرسه، اتوبوس خراب شد. چی شده بود؛ نمیدونم و
درست یادم نمیاد. همه پیاده شدن. چارهای جز پیاده رفتن نبود...🚶🏻♂
توی برفها میدویدم و خدا خدا میکردم که به موقع برسم مدرسه و در رو نبسته
باشن. دوبار هم توی راه خوردم زمین، جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم و
حسابی زانوم پوستکن شد.😣
یه کوچه به مدرسه، یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم. هم کلاسیم بود و من اصلا
نمیدونستم پدرش رفتگره.🧹 همیشه شغل پدرش رو مخفی میکرد. نشسته بود روی
چرخدستی پدرش و توی اون هوا، پدرش داشت هُلِش میداد. تا یه جایی که
رسید؛ سریع پیاده شد، خداحافظی کرد و رفت؛ و پدرش از همون فاصله برگشت.🚸
کلاه نقابدار داشتم.🧢 اون زمان کلاهبافتنیهایی که فقط چشمها ازش معلوم بود، خیلی بین بچهها مرسوم شده بود؛ اما ایستادم تا پدرش رفت. معلوم بود دلش
نمیخواد کسی شغل پدرش رو بفهمه. میترسیدم متوجه من بشه و نگران که
کی، اون رو با پدرش دیده⁉️
تمام مدت کلاس، حواسم اصلا به درس نبود. مدام از خودم میپرسیدم چرا از
شغل پدرش خجالت میکشه؟ پدرش که کار بدی نمیکنه و هزاران سوال دیگه مدام توی سرم میچرخید.💬➿
زنگ تفریح انگار تازه حواسم جمع شده بود؛ عین کوری که تازه بینا شده.😟 تازه
متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن، بعضیهاشون حتی چکمه هم نداشتن و با همون کفشهای همیشگی، توی اون برف و بارون میاومدن مدرسه...🥺💔
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۸_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
🔘شاید هرگز...
بچهها، توی حیاط با همون وضع باهم بازی میکردن و من غرق در فکر🗯... از
خودم خجالت می کشیدم. چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ چطور اینقدر کور بودم؛ و ندیدم؟😣
اون روز موقع برگشتن کلاهم رو گذاشتم توی کیفم. هر چند مثل صبح، سوز نمیاومد ... اما میخواستم حس اونها رو درک کنم❗️
وقتی رسیدم خونه، مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانی اومد سمتم. دستش رو
گذاشت روی گوشهام...
_کلاهت کو مهران؟؟! مثل لبو سرخ شدی!!😨
اون روز چشمهام سرخ و خیس بود؛ اما نه از سوز سرما. اون روز، برای اولینبار، از عمق وجودم، به خاطر تمام مشکلات اون ایام، خدا رو شکر کردم‼️✅
خدا رو شکر کردم... قبل از اینکه دیر بشه، چشم های من رو باز کرده بود؛ چشمهایی که خودشون باز نشده بودن... و اگر هر روز، عین همیشه، پدرم من رو به مدرسه میبرد، هیچکس نمیدونست که کِی باز میشدن؟ شاید هرگز ...🚫
از اون روز به بعد، دیگه چکمههام رو نپوشیدم... دستکش و کلاهم رو هم فقط تا
سر کوچه. میرسیدم سر کوچه، درشون میآوردم و میگذاشتم توی کیفم و همون طوری میرفتم مدرسه🚶🏻♂
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار:
_مهران! راست میگن پدرت ورشکست شده؟؟
برق از سرم پرید!! مات و مبهوت بهش نگاه کردم...😳⚡️
_نه آقا...پدرمون ورشکست نشده!!
یه نگاهی بهم انداخت و دستم رو گرفت توی دستش:🤝
_مهران جان! خجالت نداره... بین خودمون میمونه. بعضی چیزها رو باید مدرسه
بدونه... منم مثل پدرت، تو هم مثل پسر خودم.🙂
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم! خندهام گرفت!😅 دست کردم توی کیفم
و شال و کلاه و دستکشم رو درآوردم. حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش
من، روی صورت ناظممون نقش بسته بود!😨
_پس چرا ازشون استفاده نمیکنی🧐⁉️
سرم رو انداختم پایین...😔
_آقا شرمنده این رو می پرسیم؛ ولی از احسان هم پرسیدید چرا دستکش و شال
و کلاه نداره؟؟😢❤️🩹
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد!!
دستش رو کشید روی سرم...
_قبل از اینکه بشینی سر جات، حتما روی بخاری موهات رو خشک کن🔥
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
⛅️🪐
#نوجووون
#کتاب_خون
#بخش۹_نسلسوخته
🔺ادامه...🔻
🔘دست های کثیف
سر کلاس نشسته بودیم که یهو بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد:🔊
_دستهای ک.ث.ی.فت رو به وسیلههای من نزن!!
و هُلِش داد✴️
حواس بچهها رفت سمت اونها⚡️ احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد. معلوم بود بغض
گلوش رو گرفته🥺؛
یهو حالتش جدی شد😐.
_کی گفته دستهای من کثیفه؟؟🤨
و پیمان بیپروا...
_تو پدرت رفتگره. صبح تا شب به آشغالها دست میزنه... بعدهم میاد توی خونهتون. مادرم گفته هرچی هم دست و لباسش رو بشوره بازم کثیفه.😑
احسان گریهاش گرفت. حمله کرد سمت پیمان و یقهاش رو گرفت...😤
_پدر من کثیف نیست!! خیلیم تمیزه...
هنوز بچهها توی شوک بودن که اونها باهم گلاویز شدن. رفتم سمتشون و از
پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب⚠️. احسان دوباره حمله کرد سمتش... رفتم وسط شون؛ پشتم رو کردم به احسان و پیمان رو هل دادم عقبتر؛ خیلی محکم توی چشمهاش زل زدم...😠
_کثیف و... کلماتی بود که از دهن تو دراومد... مشکل داری برو بشین جای
من. من، جام رو باهات عوض میکنم!😡
بیمعطلی رفتم سمت میز خودم...
همه میدونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم. شوک برخورد من هم، به شوک حرفهای پیمان اضافه شد.♨️
بیتوجه به همهشون، خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز
احسان.
احسان قدش از من کوتاهتر بود. پشتم رو کردم به پیمان...
_تو بشین سر میز. من بشینم پشتسریها تخته رو نمیبینن.
👤پیمان که تازه به خودش اومده بود، یهو از پشت سر، یقهام رو کشید!!
- لازم نکرده تو بشینی اینجا...😤
توی همون حالت، کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ، چرخیدم سمتش؛
خیلی
جدی توی چشمهاش زل زدم😐؛ محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب، یقهام رو از
دستش کشیدم بیرون!..〽️
_بهت گفتم برو بشین جای من! :|
برای اولین بار، پِیِ یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم؛ اما پیمان کُپ کرد...😶
کلاس سکوت مطلق شده بود. عین جنگهای گلادیاتوری و فیلم های اکشن. همه
ایستاده بودن و بدون پلکزدن، منتظر سکانس بعدی بودن💀...
ضربان قلب خودمم
حسابی بالا رفته بود که یهو یکی از بچه ها داد زد:
_برپا!👤
و همه به خودشون اومدن. بچهها دویدن سمت میزهاشون و سریع نشستن؛ به جز من، پیمان و احسان...➰
ضربان قلبم بیشتر شد🫀. از یه طرف احساس غرور می کردم که اولین دعوای زندگیم
برای دفاع از مظلوم بود😎؛ از یه طرف، میترسیدم آقای غیور، ما رو بفرسته دفتر! و اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود!!😣
•°•¤•°•🌱🪖
#امام_زمان
#کارگروه_نوجوان_مهدویت
🌸بهار عالمیان🌸
🌸کانال تخصصی مهدوی🌸
@mahdi255noor
👆ادامه ی رمان #نسل_سوخته عزیزانی که تابحال پارت های این رمان رو دنبال نکردند پیشنهاد میشه از این به بعد مارو همراهی کنند
مخصوصا #نوجوونای عزیز
اولین قدم جانانه ی #مهران دفاع از مظلوم