🔻آقای خسروپناه! دوران رهاییست!
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. چند سال پیش در یکی از مدارس، چند جلسهای برای دانشآموزان، اخلاق جنسی تدریس کردم؛ اما از تدریس، پا فراتر نهادم و به دانشآموزان نزدیک شدم و از دنیای درونی آنها مطلع شدم. عجیب بود؛ نسبت به نسل و دهۀ من، انحرافهای جنسی، بسیار گسترده شده و آلودگیهای اخلاقی، ریشه دوانیده بودند. بااینحال، این نوجوانان غوطهور در معصیت، مشاور و راهنمای دلسوزی نداشتند که مسألههای درونیشان را با او در میان بگذارند. یکی از دانشآموزان میگفت مبتلا به خودارضایی است و مشاور رسمی آموزشوپرورش به او گفته هفتهای یکبار انجام این عمل اشکالی ندارد. حجم آفتها و انحرافها آنچنان بود که علاج ریشهای و ساختاری میطلبید.
[دوم]. برای گفتگو با دانشآموزان، به یکی از مدارس دخترانه رفته بودم. مشخص بود که به زور و اجبار به نشست آمده بودند. هرچه میگفتم در ذهنها جا نمیگرفت؛ گویا یک شکاف هویّتیِ بزرگ پدید آمده بود که امکان تفاهم و گفتگو را از میان برده بود. این همه فاصله و زاویه، عجیب بود. پس از برنامه، یکی از دانشآموزان کنارم آمد و گفت فقط میخواهم به شما بگویم که بسیار دیر آمدید. او درست میگفت اما مخاطبش من نبودم؛ نویسندهای که تمام توان خود را در دو دهۀ اخیر، صرف روشنگری و اعتراض و انتقاد و مناظره و تبیین کرده است.
[سوم]. در جریان اغتشاشات سال ۱۴۰۱ که برای اولین بار، دامنۀ کشمکشها و تضادها به مدرسهها هم کشیده شد، دخترم که در یک مدرسۀ دولتی تحصیل میکرد، بهشدت از سوی همکلاسیهایش مورد فشار و تحقیر قرار گرفت. همکلاسیهای او که همگی غیرچادری بودند و ذهنیّت منفی نسبت به انقلاب داشتند، چادریبودن او و عقاید دینی و انقلابیاش را به دستاویزی برای بایکوتکردن وی و سرزنش و ملامتش تبدیل کرده بودند. فشارها و کنایهها به دخترم در حدی بود که در مدت کوتاهی، نشانههای افسردگی در او نمایان گردید. بسیار احساس انزوا و تنهایی میکرد و میگفت در مدرسه، دوستی ندارد که سبک زندگی و تفکرش مانند او باشد. در اینجا بود که من در این اندیشه فرو رفتم که آیا من مقصرم که به دلیل قرار داشتن در طبقۀ متوسط، توان پرداخت شهریۀ مدرسۀ غیردولتی را ندارم، یا نهادهای فرهنگی و از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی که بیخاصیّت و بیکفایت هستند؟!
[چهارم]. از کنار مدرسۀ دولتی پسرم میگذشتم. صدای بلند فحاشیهای ناموسیِ بسیار رکیک دانشآموزان را با یکدیگر شنیدم. گویا با یکدیگر درگیر شده بودند. از پسرم در این باره پرسیدم. پاسخ داد همیشه در مدرسه نزاع هست و هرچه میخواهند میگویند و یکبار هم که معاون مدرسه میخواست اینان را مهار کنند، خودش را کتک زدند. دریافتم مدرسه، رهاست و کنکور و دیوانسالاری و شبکههای اجتماعیِ غربی و بیعملی نهادهای فرهنگی، همهوهمه، هویّت را بر باد دادهاند. نه معاون پرورشی دارند و نه کمترین خبری از کار فرهنگی است و نه معلمان در جهت تربیت تلاشی میکنند و ... . به معنی واقعی کلمه، مدرسه رهاست.
[پنجم]. حجتالاسلام خسروپناه، دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی، چندیست که به منتقدان کارنامۀ شورا میتازد و آنها را بیاطلاع و غیرمیدانی و بیادب میخواند و به دفاع از شورا میپردازد. دیگران را نمیدانم اما من از زندگی روزمرّۀ فرهنگی نوشتم، از عینیّتهای محسوس، از واقعیّتهای کنونی، از زیر پوست جامعه، از ذهنیّتهای فرسودهشده، از لیبرالیسم فرهنگی، از اغتشاش معنایی و زوال هویّت، از سرمایهسالاری در نظام آموزشی، از خاموشی و انحطاط شورای عالی انقلاب فرهنگی، از دوگانگی فرساینده در درون نظام، از منافقان انقلاب و ... . من از آن انقلابیهایی نیستم که فرزندانم را از جامعۀ واقعی جدا کنم و به درون گلخانههای شبهمذهبی که مدرسه نام گرفتهاند ببرم. همین که انقلابیها، فرزندانشان را از مدرسههای دولتی جدا کردهاند، به معنی شکست نظام در انقلاب فرهنگی نیست؟! مگر بنا نبود توحید در ساخت اجتماعی و زندگی روزمره، مستقر شود و جامعه، به بستری برای کمالات معنوی و ایمانی تبدیل گردد؟! آنقدر از واقعیّتهای جامعه احساس خطر کردهاند که برای خود، کلونیهای آموزشی ساختهاند و فقرا و طبقۀ متوسط را در مدارس دولتی رها کردهاند. این وضع، نه عدالت است و نه اخلاق. و من در شورای عالی انقلاب فرهنگی، یک مرد نمیشناسم که این دردهای عمیق و مزمن را فریاد بزند و یقه چاک بدهد و از کارگزاران فرهنگیِ بیکفایت و ضعیفالنفس، پاسخ و عمل بطلبد. همه با هم تعارف دارند. سیاست، حقیقت را بلعیده و قدرتطلبی، خدایی میکند و آرمانها، در دهۀ شصت جا ماندهاند.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
هدایت شده از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
▫️تطورات فلسفۀ مضاف و تولّد فلسفۀ فرهنگ
🖌 نوشتاری از #مهدی_جمشیدی عضو هیات علمی گروه #فرهنگ_پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
🔹 فلسفههای مضاف از نظر تولّد، اقتضایی و موقعیّتمند هستند؛ یعنی به وضع معرفتی و تاریخی وابستهاند و در نسبت با آن، موضوعیّت مییابند.
🔍 متن کامل را اینجا بخوانید👇
🌐 iict.ac.ir/tatavorat
#یادداشت
#فلسفه_فرهنگ #همایش
سایت I ایتا I بله I آپارات I اینستاگرام
🆔 @iictchannel
،،،،،،،،
هویت جمعی شورایعالی انقلاب فرهنگی ...، بروز لازم را ندارد و لازم است تأثیرگذاری شورا در مسائل فرهنگی، تقویت شود، ... انتظار این است که برای امور مربوط به شورا، وقت مناسب و کافی گذاشته شود.
بیانات در تاریخ ۱۴۰۱/۹/۱۵
https://khl.ink/f/51469
«بروز»، «تأثیرگذاری»، «وقت»!
شما تغییری احساس کردهاید؟!
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733117065526254068
،،،،،
از دیروز، لیبرالهای ایرانی _ چه سیاسیهای عملگرا، چه روشنفکران سکولار و چه معممهای متهتک _ موج جدید رسانهای با کلیدواژههای اجبار، تندروی، تنش اجتماعی و ... ساختهاند تا رهاشدگی حجاب ادامه یابد.
وقت موضعگیری اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی، فرا نرسیده؟! همچنان با عرصهی عمومی، سخن نمیگویید؟!
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733146859603592914
🔻محقق داماد و موضع نامحققانۀ بیبنیاد
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. پیش از این، در نقد مواضع حجتالاسلام محقق داماد نگاشته بودم اما دریغ از پاسخِ معرفتیِ معادل و محکم. او خویش را در پوستینِ مظلومیّت نشانید و تحقیر و تخفیفِ منتقدِ صریح را بر مواجهۀ استدلالی و منطقی ترجیح داد. میگوید بر خوان نعمتِ معرفتِ مرتضی مطهری نشسته است، ولی آنچهکه از سیره و سلوکِ انتقادی و علمیِ مطهری خواندهام، کمترین نسبتی با مشرب و ممشای او ندارد. بیش از ادّعا و انتساب، بهرهای نبرده، وگرنه نیک میدانیم که مطهری، حتی به سراغ مغرضِ جاهلی همچون اکبر گودرزی نیز رفت و با وی به گفتگو پرداخت و زبان به استدلال گشود. محقق داماد، هرگز چنین سعه و بضاعتی نداشته و با منتقد و مخالف خویش، از درِ مباحثه و محاجّه وارد نشده است. گفتگومداری و بلندنظری مطهری کجا و بالانشینی و کوتهنظری اینان کجا؟!
[دوم]. محقق داماد در یادداشتی به نقد قانون حجاب پرداخته و نوشته: «تجربۀ عملی در پیگیری آنچه این قانون در پی آن است نشان داده که رعایت شرایط امر به معروف و نهی از منکر، از جمله عدم توهین و رعایت حرمت و کرامت، در عمل ممکن نبوده است.» وقتیکه وی پیش از تفکّر منطقی، تصمیم خویش را گرفته و میخواهد موضع پیشساخته و سیاسی خود را بر واقعیّت و عینیّت تحمیل کند، چنین میشود که دربارۀ طرحی که فاقد پیشینه و تجربه است و در این قانون، برای نخستین بار بناست به اجرا درآید، از «تجربۀ عملی» مینویسد! در این قانون، «منطق مواجهه» تغییر کرده و این قانون، یکی از فضایل خود را طرّاحی جدید برای نحوۀ مواجهه میشمارد؛ درحالیکه محقق داماد، از تجربۀ عملیِ تلخ در گذشته مینویسد و با این شبهاستدلال، میخواهد آن را باطل کند!
[سوم]. محقق داماد میافزاید: «مواد زیادی از این قانون، نهتنها غیرقابل اجرا، که نتیجۀ عکس خواهد داد و موجب تنفر نسل جوان از دین میشود.» وی بهجای استدلال و یا دستکم شبهاستدلال، به طرح ادّعا پرداخته و سخنان بیدلیلی را نگاشته است. کسیکه با وی موافق نیست، میتواند در نوشتهای دیگر، عکس این برداشتها و تفسیرها را از قانون حجاب بیان کند. اگر دعوی او، منطق و برهان و علم و اقناع است، پس استدلال او کجاست؟! چرا او در ادّعا، متوقف مانده است؟! کدام شاهد عینی و مؤیّد موجّه، امتناع عملی این قانون را تأیید میکند؟! این نشدن و انسداد، ریشه در کدام گسستگی با واقعیّت دارد؟! و نیز باید گفت مگر نسل جوان، همگی از حجاب عبور کردهاند و به کشف حجاب و برهنگی رو آوردهاند که این قانون، آنها را در بر بگیرد و به واسطۀ آن، متنفّر از دین بشوند؟! بر اساس کدام پیمایش و مطالعۀ تجربی، وی همۀ نسل جوان را در برابر این قانون نشانده و به صدور حکم عام و کلّی، مایل شده است؟! مگر این قانون، منطق پلکانی و تدریجی و مرتبهای در مجازات ندارد؟! و مگر میان توده و خواص، تمایز ننهاده؟! و مگر بر ترجیح و تقدّم فرهنگ، اصرار نورزیده؟! مگر مطهری نگفته که چهبسا باید برخلاف میل جامعه، عمل کرد تا مصلحت جامعه فراهم آید؛ هرچند در کوتاهمدت، مخالفتهایی صورت بگیرد اما در بلندمدت، حقایق آشکار خواهد شد؟! در اینجاست که روشن میشود منطق روششناختیِ محقق داماد بهعنوان یک فقیه، چه بیاندازه بر باد تکیه داده است. وی بهراستی، قایقی کاغذی ساخته و در آب افکنده.
[چهارم]. محقق داماد، در بخش دیگر نوشته است: «موضوع حجاب باید از طریق فرهنگی پیگیری شود، نه با چوب و فلک». باید بسی تأسّف خورد؛ کسیکه جامۀ رسول بر تن دارد و خویش را فقیه میخواند و بساط درس خارج پهن کرده، اینچنین دربارۀ واقعیّت، به تحریف و وارونهسازی و مبالغه و ناراستنویسی رو میآورد و هیجان و حرارتِ بیپایه برمیانگیزد تا مخاطب را منفعل سازد. در کدام دوره از حیات انقلابی، بیحجابان را به چوب و فلک بستهاند؛ جز آنکه بسیاری از همپیالههای سیاسیِ محقق داماد در جریان اصلاحات – یا همان چپ مذهبی در دهۀ شصت - خودسرانه و جاهلانه و بدون مجوز از امام خمینی، در کوچه و خیابان اینچنین کردهاند و امام خمینی نیز، بیدرنگ، گریبان آنها را گرفت. نیروی انتظامی و قوّۀ قضائیه، در کجا به چوب و فلک رو آوردهاند؟! حبس و جریمه و محرومیّت اجتماعی، چوب و فلک است؛ آن هم برای کسانیکه اصرار بر کشف حجاب و برهنگی دارند و تذکّر به آنها، بیاثر است؟! عجبا که چنین روحانیانی، با این حجم از قضاوتهای مبتنی بر ناواقعیّتها و نااخلاقها، سخن از مواجهۀ فرهنگی نیز میگویند ...
در پایان، آمادگی خود را برای مناظرۀ زنده و عمومی با وی، بر اساس اندیشههای حکمرانانه و فرهنگیِ استاد مطهری اعلام میکنم.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻دستبرد به حقیقت
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. در تیرماه سال ۱۴۰۲، مناظرهای با موضوع حجاب در برنامۀ شیوه داشتم که یک قطعۀ کوتاه از آن در روزهای اخیر و به مناسب قانون حجاب، از سوی برخی رسانههای اصلاحطلب در حال بازنشر وسیع است؛ اما متأسفانه آن را به گونهای «تقطیعشده» و «تصنعی»، منتشر کردهاند تا به مخاطب وانمود کنند که دست ما از استدلال، تهی است. با تقطیع، «تحریف» میکنند؛ «اشکالها»ی طرف مقابلِ مناظره را آوردهاند و «پاسخها»ی مرا - که برای ارائۀ آنها در انتظار تمامشدن سخنان طرفهای مقابل بودم - حذف کردهاند تا به مخاطب تلقین کنند که آن اشکالات، پاسخی نداشتهاند. دریغا که اخلاق حرفهای ندارند و در ستیز با حقیقت، دروغ میبافند. مگر در «قابهای بُرشخورده» و «تکههای گزینششده» کامیاب باشند، وگرنه واقعیّتِ مناظره، از غلبۀ این سوی مناظره حکایت داشت. این «تکهبندیها» و «بههمسنجاقکردنها»، از عجز معرفتیشان پرده برمیدارد و آشکار میکند که چگونه روایت، واقعیّت را در خویش فرومیبرد. شهامت مواجهه با «همۀ واقعیّت» را ندارند و با رسانه، به جان حقیقت میافتند و آن را «تکهتکه» میکنند تا مخاطب را بفریبند.
[دوم]. در آن مناظره، من در پاسخ به این مسأله که فرهنگ نمیتواند بر دیوار قانون تکیه بدهد، گفتم تمام دعوا بر سر یک اقلیّت ده درصدیِ متجاهر و لجوج است و قانون برای حل نشتیِ فرهنگی اینان است؛ به این معنی که «بخش عمدۀ جامعۀ زنان»، همچنان و فارغ از قانون، به سبب انگیزهها و اندیشههای ایمانی خویش، مقیّد به حجاب هستند و قانون، تنها برای اقلیّتی است که ضعف ایمان یا معرفت دینی، موجب کشف حجابشان شده است. پس اینگونه نیست که بنا باشد از طریق انحصاریِ قانون، فرهنگ پدید بیاید و یا یک امر فرهنگی، تثبیت شود، بلکه «قانونمندی حجاب»، فقط برای عدّۀ کمی که تعهد و معرفت دینیشان نمیتواند بازدارنده باشد، معنی و موضوعیّت دارد و بس.
[سوم]. در این حال، مجری در برابر من اشکال کرد که در علم حقوق گفته شده که اگر یک قانون، حتی پنج درصد مخالف جدّی داشته باشد، امکان اجرا نخواهد شد.
اما اوّلاً مقصود از «جدّیبودنِ» مخالفان چیست؟! شاخص این مفهوم کِیفی چیست؟! چگونه میتوان قضاوت کرد که مخالفان یک قانون، جدّی و مصمّم و قاطع هستند؟! آیا از «هیجانهای کور» و «عصیانهای ناگهانی» میتوان چنین حکمی کرد؟! اینکه یک روایت غلط و مغرضانه دربارۀ وضع حجاب ساخته و در قالب مفهوم حجاب اجباری، به بخشی از جامعه خورانده شود و آنان نیز مقلّدانه و طوطیوار، این کجروایت را بپذیرند و منفعلانه، تکرار کنند، به معنی مخالفت «جدّی» و «عمیق» است یا مخالفت «سطحی» و «نسنجیده»؟!
ثانیاً، مگر حتی قاعدۀ دموکراسی، پذیرش نظرِ «نصف به اضافۀ یک» نیست و مگر نباید نظر «اکثریّت» را ملاک عمل قرار دارد؟! در مجالس قانونگذاری، مبنای تقنین، پذیرش نود و پنج درصدی است؟! روشن است که چنین نیست.
[چهارم]. پس از این، دوباره کلام من قطع شد و طرف مقابل مناظره گفت مسأله، وجود ده درصد کشف حجاب در جامعه نیست، بلکه این است که اکثریّت جامعه، مواجهۀ قضایی را نمیپسندد و همچنین نیروی مذهبی، همیشه با استدلال جلو رفته است و نه قانون.
در اینجا نیز باید گفت: اوّلاً، در نظریۀ دینی، جامعه را بر اساس «مصلحت اکثریّت» تدبیر میکنند و نه «میل اکثریّت»، و بر این اساس، به جای «تبعیّت» از نظر اکثریّت، تلاش میکنند نظر اکثریّت را به سوی حقیقت دینی، «هدایت» کنند.
ثانیاً، اگر هم اکثریّتی مخالف باشند، مخالف «یک شکل خاص از مواجهۀ قانونی» با کشف حجاب و برهنگی هستند؛ از قبیل گشت ارشاد، ولی این مخالفت به این معنی نیست که بهصورت مطلق، معتقد باشند که حجاب نباید قانون باشد و فقط باید با اخلاق و تربیت و فرهنگ، این مسأله را حل کرد؛ چون بدیهی است که حتی قویترین ساختارهای هویّتی و تربیتی نیز نمیتوانند همگان را به خود ملتزم و مقیّد کنند. چهبسا اکثریّت معتقد باشند که حجاب، همچنان باید جنبۀ قانونی داشته باشد، ولی شکل مواجهۀ قانونی و الزامآور با کسانیکه اصرار بر کشف حجاب و برهنگی دارند باید تغییر کند. بهبیاندیگر، مخالفت فرضی با گشت ارشاد، به معنی موافقت با حجاب اختیاری – که همان خارجکردن حجاب از قانون و رهاسازی آن است - نیست.
ثالثاً، «فرهنگاندیشیِ محض»، همان اندیشۀ حجاب اختیاری است؛ درحالیکه تبدیل دستکم بخشی از «شرع» به «قانون»، امر ذاتیِ حکومت دینی است؛ چنانکه در منطق حاکمیّتیِ رسول اکرم و امیرالمؤمنین میخوانیم، شرع به قانون تبدیل گردید و برای متخلفان، مجازات در نظر گرفته شد. بهطور کلّی، فرهنگ در هیچ دولتی، چه دینی و چه سکولار، بینیاز از قانون نیست.
🖇 نسخۀ کامل و تقطیعنشده مناظره را در اینجا ببینید و بشنوید:
https://tv4.ir/episodeinfo/385569
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
🔻عرفیشدن امّت در عهد پساپیامبر:
دفاع از تداومِ حقیقت قدسی
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. انتخاب/ انتصاب؛ سوداگری با باطن دین. قیام فاطمه - سلاماللهعلیها- بدان سبب بود که جامعه، آخرین سخن رسول اکرم -صلیاللهعلیهوآله- را به دیدۀ غفلت نگریست و نادیده انگاشت؛ آن هم سخنی که قوام و دوامِ هویّتیِ اسلام، به آن گره خورده بود. او میدانست که «نبوّت» بدون «امامت»، ناتمام خواهد ماند، بلکه موجبات انهدام تدریجیِ باطن دین، فراهم خواهد آمد و جز پوستهای ظاهری، چیزی نخواهد ماند. امامت، هرگز قابلفروکاهیدن به خلافت نیست؛ یعنی فقط سخن در این نیست که چه کسی باید ریاست و حکومت را در عنان و اختیار خویش داشته باشد، بلکه درد و دغدغۀ اصلی، آن است که اگر خطّی که نبوّت رقم زده است در اختیار آنان که شایسته نیستند قرار بگیرد، دین از حقیقتش تهی خواهد شد و جامعه، گرفتار بیراههها میگردد؛ چنانکه علی -علیهالسلام- در سالیان بعد گفت شما در دریاهایی از فتنه فروغلتیدید. اینجاست که سیاست ظاهری، بر احوال باطنیِ امّت و سرنوشت معنوی آنها سایه میافکند و ازاینرو بود که این قدرت باید در اختیار «منصوبان قدسی» باشد و نه «منتخبان عرفی».
[دوم]. اقلیّت/ توده؛ تاریخسازیِ خواصِ منافق. توطئۀ غصب را «اقلیّتِ زیرکِ منافق» طراحی کردند که در پسِ پرده، در انتظار رحلت رسول اکرم - صلیاللهعلیهوآله- نشسته بودند و میخواستند با صحنهآرایی و فریب، حقیقت امامت را پنهان نگاه دارند و به قدرت سیاسی دست یابند. تودۀ سادهدل که منزلت امامت را درنیافته بود نیز همراهی کرد و تسلیم توطئۀ غصب گردید. این عدّۀ اندک، در کمین نشسته بودند تا در لحظۀ بحران و خلاء، ناگهان سر از لانۀ خویش بیرون آورند و آخرین توصیۀ رسول را از نظرها دور سازند. عوام، همواره اینچنین هستند؛ زندگی و فکرشان در سطح است و از تأمّل بیبهرهاند و بهآسانی، به این سو و آن سو میروند و تابع و تسلیم اقتضاها و ایجابهایی هستند که خواص میآفرینند. اینان، بیاراده و مطیع و دنبالهرو هستند و نسبتِ بیواسطه با حقیقت ندارند. بدین سبب بود که کسی در آن معرکه نپرسید که خودِ رسول اکرم، چندی قبل چه گفت و قدرت و ولایت و امامت را به که سپرد.
[سوم]. روایت/ حقیقت؛ ارادۀ دلخواهانۀ مردم. آن اقلیّت زیرکِ منافق که طراحان توطئۀ غصب بودند، ابزار و اهرمی جز «روایت» نداشتند و به همین واسطه نیز عوام سادهدل را فریفتند و امامت را مهجور و منزوی ساختند. در این روایت مبدعانه و شیطانی، تاریخ پساپیامبر به خواست و ارادۀ خودِ «مردم» سپرده شده بود و «خدا»، به نظارهگر نزاع ارادههای دلخواهانۀ مسلمانان تقلیل یافته بود. دیگر این «آسمان» نبود که باید تقدیر حیات جامعۀ اسلامی را تعیین میکرد، بلکه «زمین»، فاعلِ مطلق بود؛ اجتماع سقیفه بر مسند خدایی تکیه زد و برای امّت پیامبر، تشریع کرد. اگر نبوّت، امر آسمانی بود، اینک در روایتی که ساعتی پس از رحلت پیامبر - صلیاللهعلیهوآله- صورتبندی شده بود، امامت به حاشیه رفته و خلافت، امر زمینی وانمود شده بود. در این امر زمینی نیز، مردم باید خود اراده میکردند که حقّ حاکمیّت از آنِ کیست. آری، مؤمنانِ متعبّدِ دیروز، اینک در سایۀ سقفِ «کجروایتهای سقیفهای»، حالوهوای فرعونی یافته و در برابر نصب الهی، قد برافراشته بودند.
[چهارم]. اجتماع/ انفراد؛ فریاد در تنهایی. در این میانه، جز اندکی از اصحاب پیامبر راحل، جانب علی -علیهالسلام- را نگرفتند. اقلیّتِ زیرکِ منافق، حقیقت را بلعیدند و عقل امّت را ربودند و تاریخ قدسی را به سوی تاریخ عرفی سوق دادند و بدین سبب، نبوّت را ناتمام و رهاشده نهادند. در این لحظه بود که پارۀ مهمی از رسالت که گوهر و جوهر آن بود، همراه پیامبر - صلیاللهعلیهوآله- به خاک سپرده شد و ظاهر دین بر باطن دین، تفوّق یافت. صداهای مخالفی که به عدد انگشتان دست نمیرسیدند، در گلو خفه شدند و امامت که جان و حقیقت دین بود، به مرداب غفلت جمعی سپرده شد. اما فاطمه -سلاماللهعلیها- نمیتوانست فریاد برنیاورد و غلبۀ ارادۀ ابلیس را تاب آورد. ازاینرو، از همان روزهای آغازین برآشوبید و عَلَم مخالفت برافرشت و فریاد اعتراض برآورد. او در اوج غربت و تنهایی، در برابر «جامعۀ خوابزده»ای قرار داشت که نمیخواست برای حقیقت، هزینه بدهد و با توبۀ جمعی، به ارادۀ خدا بازگردد. او احساس کرد که خاموشی، طریق صواب نیست و باید در این راه دشوار، از جان درگذرد و هرچه هم که پیش آید از امامت علی - علیهالسلام- درنگذرد. تلخروزگاری بر وی گذشت در زمانۀ روگردانی اجتماع از حکم الهی و ابلاغ نبوی. این واقعه که مبتنی بر گذار از امر قدسی به امر عرفی بود، آغاز برآمدنِ سکولاریسم در عالَم اسلامی بود.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،،
۱. یکبار برای دقایقی، در دو قدمی رهبر معظم انقلاب قرار گرفتم. درحالیکه چشم از ایشان برنمیداشتم، فقط یک جمله در ذهنم نقش بست: «یک تاریخ عظیم، به شما تکیه داده است».
۲. گاهی مردان بزرگ تاریخی، فروبستگیها و فرونشستهای اجتماعی را جبران میکنند.
۳. این پنجرهی گشودهی قدسی، به وسعت خود آسمان است.
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733570227787295904
،،،،،،
چرا حجتالاسلام محققداماد، پاسخ نقد را نمیدهد؟! آیا فقیه اصلاحطلب، استدلال نمیداند و هنرش، منحصر به نگاشتن بیانیهی سطحی و عوامانه بر ضد قانون حجاب است؟! من برای دومین بار، بیبضاعتی او را از لحاظ منطق و استدلال، عیان کردم. در اردوگاه اصلاحات، لیبرالیسم، جامهی فقه به تن کرده است.
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733589070744417979
🔻مقاومت و تاریخ لرزان
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. دولت بشار اسد، از درون خویش، پوسیده بود و اگر حمایتهای ایران در یک دهۀ پیش در میان نبود، در همان برهه، برچیده شده بود. ایران به سبب اینکه زوال دولت اسد، موجب آسیبدیدن جبهۀ مقاومت میشد، به حمایت از تداوم قدرت وی برخاست و در این باره، موفق نیز شد. البته بیش از هر چیز، حس تکلیفِ شیعیِ ایران نسبت به پاسداری از حرم حضرت زینب - سلاماللهعلیها - در این معادلۀ سیاسی، مؤثّر بود. بههرحال، دولت اسد، ناتوان و درمانده بود و نمیتوانست بهتنهایی، بماند و دوام بیاورد. این دولت، نه بدنۀ اجتماعی و مردمیِ چندانی داشت و نه وجه ایدئولوژیک و اعتقادی. تنها امری که میتوانست مولّد قدرت برای وی باشد، همراهیاش با جبهۀ مقاومت بود؛ وگرنه از لحاظ درونی، عناصر اقتدار خویش را باخته بود. هرگز نمیتوان باور کرد که جریانهای سلفی و تکفیری، اینچنین آسان به قدرت دست یابند؛ مگر اینکه پیش از کنش آنها، دولت حاکم، تهی و تُنک شده باشد و نتواند بماند. کشش قدرت دولت اسد از لحاظ روانی و انگیزشی، به پایان رسیده بود و تاکنون نیز به واسطۀ قدرتهای بیرونی، پابرجا مانده بود. «سکولاریسم سیاسی» - که حاصلش مقاومتِ غیرایدئولوژیکِ نیمبند و خوشباوری نامؤمنانه نسبت به وعدههای سیاسیکارانه بود - و «تکثّر هویّتی» - که ریشه در فقدان نقطۀ مرکزی داشت - سوریه را اینچنین خاکسترنشین کرد.
[دوم]. خوانش غیرایمانی و ملّیاندیشانه و سیاسی از مقاومت، دوام و پایداری ندارد و چهبسا حتی در شرایط ساختگی و گلخانهای نیز از دست برود؛ چنانکه سقوط بشار، ناشی از تزلزل درونی قدرت او بود، نه قدرت مخالفانش. مخالفان، بدون جنگ و درگیری، وی را ساقط کردند و این یعنی در میدان مواجهه، پیروز نشدند، بلکه از ضعفهای درونی و داخلی او، بهره بردند. مقاومت، «دلیل» میطلبد و آن دلیل، باید ریشه در «ایمان دینی» داشته باشد تا شهادت، معنا یابد. دولت و ارتش سوریه، با چنین معانی و معارفی، بیگانه بودند و از این جهت، قدرت مقاومت نداشتند. دلیل مقاومت، یعنی درحالیکه ارتش سوریه، ناتوان و عاجز است، سپاه قدسِ ایران، وارد میدان میشود و در جغرافیایی دیگر، حماسۀ تاریخی میآفریند. این کنش تاریخی، برآمده از همان دلیل قدسی و معنایی و هویّتی است که در ایران و یمن و عراق و حزبالله لبنان و فلسطین به چشم میخورد، اما در دولت و ارتش سوریه، اثری از آن نبود. این فقدان، امروز در یک «صحنۀ بینبرد»، خویش را نمایان کرد. وقتی پای دلیل هویّتبخش و معناآفرین در میان نباشد، کاری از دولت و ارتش ساخته نخواهد بود و ساختارهای ظاهری، به تکانهای زوال خواهند یافت.
[سوم]. ایران یکی از اقمار سیاسی خویش را در جبهۀ مقاومت از دست داد، اما این وضع، حاصل شرایطی بود که در ارادۀ ایران نبود. ما همۀ شرایط را نمیسازیم و تعیین نمیکنیم و نمیتوانیم به یک دولت- ملّت دیگر، ارادۀ خویش را تحمیل نماییم. این امکانها و بضاعتهای طرف مقابل است که مسیر را بر همافزایی ما میگشاید. زنجیرهای از ضربههای سخت و کاری در ماههای اخیر شکل گرفته است که میخواهد ریشههای مقاومت را از خاک بیرون افکند. این یعنی نزاع تاریخی، به نقطۀ اوج خویش رسیده و جبهۀ مقابل، میخواهد داستان زوال خویش را به افسانه تبدیل کند. ما امکان تعیینکنندهای را از دست دادیم، اما همچنان امکانهای مهم دیگری را نیز در اختیار داریم و بازی، تمام نشده است. اینجا، نقطۀ پایان نیست و این داستان، صحنههای دیگری نیز خواهد داشت. بیش از همه، آنچه که اهمّیّت دارد این است که ایران، همچنان یک هستۀ سختِ الهامبخش و مولّد برای ایدئولوژی مقاومت است. ممکن است مقاومت در سراشیبی قرار گرفته باشد، اما پایان نیافته است. در این نزاع، هر دو طرف، گزند دیدهاند و نمیتوان گفت جبهۀ تجدّد، کامیاب شده است.
[چهارم]. شهدای مدافع حرم، هرگز ضرر نکردند؛ تکلیف دیروز، ایستادن بود و اما امروز، معادله تغییر کرده است. و مگر در دفاع مقدس نیز، شاهد چنین وضعی نبودیم و نحوۀ پایان جنگ، بسیاری را دچار تردید نکرد. آنان که از جنگ نهراسیدند و به میدان شتافتند، به سعادت ابدی دست یافتند. هیچ صلح و معاهده و عقبنشینیای در این جهان، اجر و فلاح آنها را در آن جهان، تضییع نخواهد کرد. مسألۀ خمینیِ کبیر و جنودِ عاشوراییاش، همواره تکلیف بوده و نه نتیجه. ما آموختهایم که مأمور به تکلیف هستیم و نه نتیجه. آنانی مبتلا به خسران و تباهی هستند که در ذهنیّت جمعی، بذر تردید میپاشند و گمان میکنند که باید دربارۀ شهادت و شهدا، بر اساس محاسبات مادّی و معادلات دنیایی قضاوت کرد. سلسلۀ جنگهای میان جبهههای حق و باطل، تا ظهور ادامه خواهد یافت.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،،،
آقای پزشکیان! دورهی روخوانی گزینشی و دلخواهانه از قرآن و نهجالبلاغه برای تبلیغات انتخاباتی گذشته است! چندین ماه است که «رئیسجمهور» و «رئیس شورایعالی انقلاب فرهنگی» شدهاید!
بهجای سخنرانی و کلیگویی و نقد گذشته، «برنامهی عملیاتی»تان را برای ایجاد تحول اقناعی و غیراجباری در فرهنگ ارائه کنید!
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733726203771428116
🔻نظام ما و تجربۀ تلخ اسد
🖊مهدی جمشیدی
[یکم]. همچنانکه انتظار میرفت، نیروهای روشنفکریِ سکولار پس از سقوط دولت اسد، بیدرنگ، انگشت اتهام را به سوی جمهوری اسلامی نشانه گرفتند و نظام را شبهنسخهای از دولت اسد انگاشتند و به آن هشدار دادند؛ چنانکه گویا زنجیرهای از برافتادنها و برآمدنها در راه است و نظام باید پیش از قرارگرفتن در شرایط اجتنابناپذیر و علاجنشدنیای همچون اسد، دردها و زخمهای درونیِ خویش را برطرف سازد. روشن است که هر چند حاکمیّت ما نیز گرفتار آفاتی است - که در ادامه از آنها سخن به میان خواهد آمد - اما مسألهها و نقاط ضعف، چیزهایی نیستند که اینان میگویند. نخستین تجربهای که باید آموخت اما در بیان و قلم نیروهای روشنفکریِ سکولار، هیچ اثری از آن نیست، تجربۀ «اعتماد» به دولتهای غربی است. اسد گمان کرد که چون در وضع ثبات قرار گرفته و از موقعیّت جنگی عبور کرده، میتواند به این دولتها تکیه کند و از حمایت آنها بهرهمند شود، اما ناگهان و غافلانه، از همین نقطه، ضربۀ کاری خورد و قدرت را واگذار کرد. بدیهی است که تکفیریها، هر نام تازه و متفاوتی که برای خویش برگزینند، همچنان دستپروردههای دولت آمریکا هستند و کارکردی جز گشودن معبر برای آن دارند. اسد میخواست با کمک دولتهای غربی، این عروسکهای خیمهشببازی را مهار کند و چنین بود که به پیشخریدِ «وعدهها»ی آنها رو آورد. او پس از سالها تجربۀ عینی، خام شد و بهای این خامی نیز، واگذاری قدرت و گریختنش از سوریه شد. ما نیز در این وضع قرار داریم؛ هماکنون در دولت، نیروهایی حضور دارند که مایل به «مذاکرۀ با آمریکا» هستند و تصوّر میکنند میتوانند از طریق توافق، بنبستگشایی کنند، درحالیکه نهفقط تجربۀ اسد، بلکه تجربۀ برجام نیز آشکارا نشان میدهد که حاصل مذاکره، «قفلشدگی حاکمیّت» خواهد بود.
[دوم]. درسآموختۀ دیگر اینکه اگر حاکمیّت سیاسی، بدنۀ اجتماعیِ ایدئولوژیک و وفادار خویش را از دست بدهد و تصوّر کند که ارتش برای دفاع، کافی است، قافیه را خواهد باخت. در آغاز تصرّف سوریه از سوی تکفیریها، شهید سلیمانی و شهید همدانی، کوشیدند از ظرفیّت نیروهای اجتماعی و مردمی برای دفاع استفاده کنند و خودِ «جامعه» را در روند مقاومت، به حرکت آورند. ازاینرو، مقاومت از متن و عمق جامعه جوشید و اجتماعی و گفتمانی و ریشهدار شد. اسد و ارتش وی، هیچ درکی از این نوع منطق مواجهۀ نظامی نداشتند؛ درحالیکه ایران هم در تجربۀ دفاع مقدس و هم در تجربۀ فتنههای هفتادوهشت و هشتادوهشت، آن را به کار گرفته بود. هرگز نباید تصوّر کرد که مقاومت، مستلزم انباشت صددرصدی جامعه است؛ آری، هرچه که جامعه، همسوتر و همداستانتر با مقاومت باشد، پیشرویها و فتوحات، فزونتر خواهد بود، اما اگر چنین نشد، دستکم باید یک «هستۀ سخت» که از عمق جامعه برآمده باشد، در میان باشد تا دوام و بقای حاکمیّت، میسّر گردد. این سخن به معنی رهاساختن تودهها نیست، بلکه به این معنی است که نباید از تودهها، توقع مقاومت عینی و میدانی داشت. عموم جامعه، حداکثر در صحنهها و عرصههای بیهزینه یا کمهزینه، خودش را درگیر میکند، اما این حد از مشارکت، گرهگشا نیست. ازاینرو، باید جامعه را لایهبندی کرد و از نیروهای تمامعیار و راسخ که غیررسمی و خودجوش هستند، شبکهسازی نمود و میدانهای فراخ برای کنشگری آنها پدید آورد.
[سوم]. همچنین میتوان افزود که مقاومت باید از نظر فکری و معرفتی، در جامعه نهادینه و تثبیت شود؛ باید «باور» و «اعتقاد» و «ایمان» آفرید و جامعه را فراموش نکرد. اگر جامعه نتواند با مقاومت، نسبتِ معنوی و هویّتی بیابد و مقاومت به گفتمان اجتماعی تبدیل نشود، دشواریهای معیشتی و روزمرّه، ارادهها را خواهد فرسود و جامعه را خسته و ناهمخوان و چندتکه خواهد کرد. مقاومت در عرصۀ نظامی و سیاسی، به یک پیوست فرهنگی نیاز دارد تا جامعه از میدان، بازنماند و ساختار ذهنیّت اجتماعی، غیرانقلابی و سازشجو و دلبسته به اغیار نشود. آنان که به جامعه اعتنا میکنند، از افولها و گسستها و شکافها سخن میگویند، اما راه علاج را در بازاندیشی ارزشی میبینند و نه بازاندیشی روشی. اینان در طلب زدودن مقاومت به بهانۀ تغییر ذهنیّتها هستند، اما تلاشی را در راستای «بازسازی ذهنیّتها»، صورتبندی نمیکنند. این تدبیر، کمک به پیشروی جریان تجدّد است، نه تولید انسجام اجتماعی در جهت استحکام ساخت درونی. نه رهاسازی ذهنیّت اجتماعی، صحیح است و نه بتسازی از آن. معنیِ دریافتن عرصۀ عمومی، وانهادن مقاومت نیست. خواست جامعه، ساخته و بازساخته میشود؛ چراکه شکننده و شکلپذیر است. اگر روایتپردازان تجدّدی - یا همان خواص جلّال - میتوانند، ما نیز میتوانیم.
https://eitaa.com/mahdi_jamshidi60
،،،،،
هرگز از جنگافروزی و غوغای آمریکا و صهیونیستها نهراسید. ما در امانیم. چالش ایران، درونساختاری و از سوی دو لایه است:
یکی لیبرالهایی که بهعنوان «کارگزار نظام»، اختلال و انحراف رسمی ایجاد میکنند؛
و دیگری، لیبرالهایی که بهعنوان «روشنفکر رسانهای»، به ذهنیت اجتماعی، جهت غربی و غیرانقلابی میدهند.
https://virasty.com/Mehdi_jamshidi/1733849068522810749