آقا مهدی
روح و ریحان☘
💌
می دانی زندگی سخت بود
ما چقدر رفتیم و نرسیدیم
ما چقدر خواستیم و نشد
ما چقدر رنجیدیم و ترسیدیم
من ، تو ، ما چقدر آه کشیدیم اما...
#الف_میم
@hoseinii_ir
💌
ای خدای بزرگ!
تو را شکر می کنم که علی(ع)را آفریدی تا درعشق و درد و تنهایی ،مظهری خدایی باشد و دردمندان دلسوخته، درعالم تنهایی به او بیاندیشندوازتصور چنین محبوبی خدایی،آرامش بیابند.
در آتش عشق ،
درطوفان درد
درکویرتنهایی
فقط علیست که میتوانددست برقلب مابگذاردوباماهمدردی کند.
#عشق مارااحساس کند،
#درد مارالمس کندو
#تنهایی مارابفهمد.
چه زیباست #همدردعلی_شدن ...
چه زیباست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم ودرد است،شیعه تمام عیارِ علی(ع) شدن.
چه زیباست ازهمه جا و از همه کس دل بریدن
ازهمه ناامیدشدن
دنیا راسه طلاقه گفتن
به بارگاه پرشکوه غم و درد وپناهنده شدن....
#ازعاشقانه_های_شهیدچمران
@hoseinii_ir
✒#شهید_نوشت
ما از مُـردن نمی هراســیم!
می ترسیم👇
بعد از ما ایـــمان را #سر ببرند
باید بمانیم
تــا
#آینده شهید نشود
و از دیگر سو بایـــد
#شهید شویم تا آینده بماند ...!
🔻برای شادی روح شهدا #صلوات🔻
@hoseinii_ir
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_هفتاد_و_ششم: پاسـخ یڪ نذر اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_پایانی: مبارڪه ان شاءالله
تلفن رو قطع کردم ... و از شدت شادی رفتم سجده ... خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو تایید می کنه ...
اما در اوج شادی ... یهو دلم گرفت ...
گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران ... ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد ... و اشک بی اختیار از چشم هام پایین اومد ...
وقتی مریم عروس شد ... و با چشم های پر اشک گفت ... با اجازه پدرم ... بله ...
هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد ... هر دومون گریه کردیم ... از داغ سکوت پدر ...
از اون به بعد ... هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها ... روی تک تک شون دست می کشیدم و می گفتم ...
- بابا کی برمی گردی؟ ... توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره ... تو که نیستی تا دستم رو بگیری ... تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم ... حداقل قبل عروسیم برگرد ... حتی یه تیکه استخون یا یه تیکه پلاک ... هیچی نمی خوام ... فقط برگرد...
گوشی توی دستم ... ساعت ها، فقط گریه می کردم ...
بالاخره زنگ زدم ... بعد از سلام و احوال پرسی ... ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم ... اما سکوت عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت ... اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم ... حس کردم مادر داره خیلی آروم گریه می کنه ...
بالاخره سکوت رو شکست ...
- زمانی که علی شهید شد و تو ... تب سنگینی کردی ... من سپردمت به علی ... همه چیزت رو ... تو هم سر قولت موندی و به عهدت وفا کردی ...
بغض دوباره راه گلوش رو بست ...
- حدود 10 شب پیش ... علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد ... گفت به زینبم بگو ... من، تو رو بردم و دستتون رو توی دست هم میزارم ... توکل بر خدا ... مبارکه ...
گریه امان هر دومون رو برید ...
- زینبم ... نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست ... جواب همونه که پدرت گفت ... مبارکه ان شاء الله ...
دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم... اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... تمام پهنای صورتم اشک بود ...
همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم ... فکر کنم ... من اولین دختری بودم که موقع دادن جواب مثبت ... عروس و داماد ... هر دو گریه می کردن ...
توی اولین فرصت، اومدیم ایران ... پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن ... مراسم ساده ای که ماه عسلش ... سفر 10 روزه مشهد ... و یک هفته ای جنوب بود ...
هیچ وقت به کسی نگفته بودم ... اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه ... توی فکه ... تازه فهمیدم ... چقدر زیبا ... داشت ندیده ... رنگ پدرم رو به خودش می گرفت ...
قسمت پایانے❣👆👆👆
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
صلوات به روح پاڪ و مطهر طلبه شهید سید علے حسینے🌸🍃
پایـــان
التماس دعـــا....✋🏻
یاعلـــے☘☘
@hoseinii_ir
با عرض سلام و ادب و احترام خدمت همه بزرگواران🌹
رمان بدون تو هرگز به پایان رسید.
إن شاء الله اگر کم وکاستی بود و یا گاهی دیر وقت، رمان گذاشته میشد حلال بفرمایید🙏
بزرگواران لطف بفرمایند #نظرات خودشون رو درباره این رمان به #خادم_شهدا به آیدی زیر بفرستند👇👇
#خادم_شهدا
@Agha_mahdi
و اگر انتقاد و پیشنهادی دارید در باب رمان ارسال بفرمایند به #خادم_شهدا به آیدی زیر👇👇
حتما در رمان های بعدی لحاظ میشود....👇👇
#خادم_شهدا
@Agha_mahdi
در طول سال آدم مي تواند چله بگيرد،
ولي بهارش اين ٤٠ شب است؛ يعني از اوّل ذي قعده تا دهم ذيحجّه،آدم مواظب دهانش باشد كه غذاي بد وارد نشود؛ مواظب زبانش باشد كه حرف بد نزند؛ مواظب گوشش باشد كه حرف بد نشنود؛ مواظب چشمش باشد كه نگاه بد نكند؛ آنوقت سائر كارها خوب است. اينقدر كارهاي حلال هست كه آدم فرصت نمي كند به سراغ كار حرام برود ! فرمود : لزومي ندارد كه آدم كار خلافي رامرتكب شود، مثل اينكه اينقدر غذاي حلال هست كه ديگر آدم فرصت نمي كند به سراغ غذاي حرام برود!»
#چله
@hoseinii_ir
#دهه_کرامت
.
معنای زنده بودن من...
با تو بودن است!
نزدیک...
دور...
سیر...
گرسنه...
رها...
اسیر...
دلتنگ...
شاد...
آن لحظهای که بیتو سر آید؛
مرا مباد!
...
@hoseinii_ir
...
آقامهدی الان هم گره از مشکلات باز میکند..
👇متن زیر را یکی از اعضای کانال فرستاده است.
.
سلام سالها بود به هردری میزدم نمی تونستم خانه ایی برای بچه هایم بخرم اینقدر به این در و اندر میزدم نمیشد خیلی متوسل میشدم ودعا میکردم ومدتی بود خیلی ایمانم کم شده بود و دیگه حتی نماز هم نمیخواندم یه روز غروب وارد کانال شدم وازشهید حسینی کمک خواستم خیلی دلم شکسته بود وقسمش دادم به جدش حضرت زهراس که شب خوابش دیدم شهید بزرگوار به همراه شهید دکتر محمدرضافتاحی داشتند وارد اتاقی می شدند به من سلام کردند ومراتعارف کردنکه به فاصله چند روز مشکلم حل شد وبه فاصله چنر روز بطور مهعجزه اسایی خانه گرفتم ودوباره باخد اشتی کردم نمازهایم بموقع میخوانم دعایتان میکنم بخاطر کانال خوبتان هر روز برای شهید حسینی فاتحه میفرستم وخیرات میدم..
@hoseinii_ir
مجله #زن_روز
{گفتگوی صمیمانه با همسر شهید مدافع حرم مهدی حسینی}
شماره:2650
شنبه:15تیرماه
.
🔸کانال رسمی شهید مدافع حرم مهدی حسینی⬇️
⚪️ @hoseinii_ir
🔴 instagram.com/hoseinii_ir
#برگی_از_خاطرات
#ما_خودمون_فـرهنگ_داریم🌹
💠بعد از آموزش های سخت ، پایین ڪوه ڪہ میرسیدیم ، حاج احمد خرما گرفتہ بود دستش ، بہ تڪ تڪ بچہ ها تعارف میڪرد .
وقتی بر میداشتم ، گفتم : " مرسی برادر ! "
گفت : " چی گفتی ؟! "
فهمیدم چہ اشتباهی ڪردم ؛ اما دیگر دیر شده بود ! ظرف خرما را داد دست یڪی دیگہ ، گفت : " بخیز ! "
💠تو اون سرما ، تو برف ، بیست متر سینہ خیز برد . دیگہ توان نداشتم ، ولو شدم😩. گفت : " باید بری ." ضربہ ای بہ پشتم زد ڪہ ...
بعداً بہ حاج احمد گفتم بہ خاطر یڪ ڪلمہ ، برای چی منو زدین ؟!😕
💠گفت : ما رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون ڪردیم ، ما خودمون فرهنگ داریم ،
زبان داریم . شما نباید نشخوارڪننده ڪلمات اجانب باشید . بہ جای این حرف ها بگو خدا پدرت رو بیامرزه !"
راوی : سردار عسڪری
#حاج_احمد_متوسلیان
@hoseinii_ir
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 تنها شدم؛ چون ایمان ندارم به مهربانی "تو"!
#فیلم
#استادعلیرضاپناهیان
🆔 @Panahian_ir
🆔 @hoseinii_ir