◦•●◉✿
میان گل و شیرینی که برای مراسم #خواستگاری آورده بود، یک بغل اقاقیا موج میزد. داشت بهترین ساعات عمرمان رقم میخورد. میخواستیم تجربه ی باهم بودن را آغاز کنیم. هیچ وقت آنقدر خوشحال ندیده بودمش. حس میکردم دارد روی #ابرها راه میرود و روی زمین نیست. داشت حلقه ی مهر ما با ۱۴ سکه و ۷۲ شاخه گل لاله به رسم عدد ماندگار شهدای کربلا، بسته میشد. قرار گذاشتیم سفری همسفر مسیر #شهدا شویم و گل ها را تقدیم محضرشان کنیم، تا برایمان رقم بزنند که رنگ شهدا زندگی کنیم و پررنگ باشند در تمام روزهای حیاتمان...
#کتاب📚 تمنای بی خزان
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
Instagram-Eitaa-Aparat ✿◉●•◦
علامه حسن زاده املی :
خودتان را ارزان نفروشید
.
عاقبتتون ختم به شهادت
💬 #Mahdi_Hosseini
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
Instagram-Eitaa-Aparat
✨عنایت امام زمان (عج) و زخمی که خوب شد...
از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان (عج) داشت. می گفت: "من دوست دارم امام زمانم (عج ) از من راضی باشد." نماز امام زمان (عج) را همیشه می خواند.
صورت امیر را زنبور نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت در مراسم تشییع شهید نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است.
ازش پرسیدم چه شده؟ گفت: وقتی تابوت شهید نوژه تشییع می شد مردی نورانی را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا مهدی (عج)، یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود.
باورش برای خیلی ها سخت بود. اما نشانه ای که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت. من حرف امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها [او را] در حال خواندن نماز امام زمان (عج) دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود.
شهید امیر امیرگان در سال ۱۳۶۶ به شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که آقا دست کشیده اند سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به خدمت امام زمان (عج) مشرف شده است...
#شهید_امیر_امیرگان| روایت پدر معزز
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
گاهی
یک عصبانیت،
بیست سال
انسان را
به عقب می اندازد
علامه طباطبائی (ره)
#کتاب کیش مهر، صفحه ۲۴۰
@mahdihoseini_ir
اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ
وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ..
#دعای_عهد
@mahdihoseini_ir
#توییت
تحلیف بایدن در پادگان واشنگتن دیسی.
💬 twitter.com/IrMahdihoseini
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
Instagram-Eitaa-Aparat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا اَیُّهَاالّذینَ آمَنوا آمِنوا.
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
آقا مهدی
📹کارتون | مهارت های زندگی | این قسمت مد ایرانی @mahdihoseini_ir
43.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹کارتون | مهارت های زندگی | این قسمت کی اینجا آشغال ریخته
#درخواست_شما
@mahdihoseini_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری از حال و هوای برفی صحن انقلاب حرم مطهر امام رضا علیه السلام.
🔹ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی
@mahdihoseini_ir
🚨باورت بشه که این بچه جانبازه...
حمید برای حاج آقا هم تکیه گاه بود. حتی شاید بیشتر از چیزی که برای من بود، از طرفی نماز جمعه یکی هم به حاج آقا دادند. اما خودش برنداشت. آن را داد به حمید. گفت من کارم با همین تلفن ها هم راه می افتد، خط همراه نیاز ندارم. اما معلوم بود برای چه این کار را کرده است. آنقدر روی حمید حساس بود که می خواست همیشه در دسترسش باشد.
وقتی می خواستند بیایند شمال، ساعت دقیق حرکتشان را پرسیدند که از چه زمانی از پیشوا حرکت کنند. بعد هم حساب می کرد که چه ساعتی باید برسند رودسر. اگر یک ساعت دیرتر می کردند، سریع با تلفن حمید تماس می گرفت. حتی یکبار که دیر کرده بودند و موبایل حمید توی راه و کوهستان آنتن نمی داد، نشسته بود با چندتا بیمارستان و پزشکی قانونی تماس گرفته بود. بعد که آمدند، فهمیدیم توی راه نگه داشته بود تا بچه هایش کمی بازی کنند.
سال به سال که از جنگ می گذشت، سردردهای حمید بدتر می شد. دکتر می رفت و یک و دوا درمان های نه چندان جدی هم می کرد، اما فایده نداشت. سردرد که سراغش می آمد، سرش را دو دستی می گرفت و فقط می گفت حرف نزنید، سر و صدا نکنید. تازه این مال موقعی بود که هنوز آن سردردهای خیلی شدید سراغش نیامده بود و هنوز دکترِ جدی نبرده بودیمش.
گاهی که من از حمید درباره ی لحظه ی شهادت محمد و ماجرای برگشتنشان به عقب می پرسیدم، حاج آقا بهم می گفت : این بچه رو اذیت نکن! محمد و رضا و آقانصرالله، یک گلوله خوردند و راحت شدند و رفتند، ولی حمید هر لحظه شهید میشه. حمید برادر شهیدش رو روی دوشش گرفته اما نتونسته برگردونتش عقب، این مسئله ی کمی برایش نبوده. حمید جانبازه. باورت بشه که این بچه جانبازه.
باخودم می گفتم شاید محمد فقط زخمی شده باشد و این ها متوجه نشده اند...
📖برشی از کتاب مگر چشم تو دریاست!| جانباز #شهید_عبدالحمید_جنیدی به روایت مادر معزز (ام الشهدا)
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
❤️🍃
شهید، باران رحمت الهی است
که به زمین خشک جانها، حیات دوباره میدهد.
عشق شهید، عشق حقیقی است
که با هیچ چیز عوض نخواهد شد...
#حاج_مهدی
🌱راه حسینی ادامه دارد ...
🆔 eitaa.com/mahdihoseini_ir
🆔 aparat.com/mahdihoseini_ir
🆔 facebook.com/shahidhoseini
🆔 instagram.com/mahdihoseini_ir
هیچ مردی نیست ڪه همسرش را در خانه یاری دهد مگر اینڪه؛ برای او عبادتی فراوان از روزه و شب زنده داری به شمار آید.
#پیامبر_رحمت (ص)|جامع الاخبار، ص۱۰۲
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
🍃بزرگتر که شد، کنجکاوی هم به مسئولیتپذیریاش اضافه شد. طوری که اسباببازیها از دستش فقط یک روز سالم میماندند. به اجزای تشکیلدهنده اسباببازیها بیشتر از خودشان علاقه داشت. میگفت: «دوست دارم ببینم چطور این را درست کردهاند.»
🛠فکر میکنم همین کنجکاوی هم باعث شد که در بزرگسالی رشته مکانیک را انتخاب کند. کنجکاوی باعث شده بود زیاد سوال بپرسد. از خدا، از نماز، از شهادت داییاش و این که چطور شهید شده، کجا شهید شده، اصلا شهید یعنی چه. از پدرش میپرسید جبهه چطور بود؟ شما چه کار میکردید؟ میزد روی پایش و میگفت: «کاش من هم آن زمان بودم!»
💼در درسهایش هم همینطور کنجکاو و زرنگ بود. آن روزها رفتن بچهها به پیشدبستانی مثل الان رسم نبود. خودم قرآن و کاردستی و نقاشی یادش میدادم. توی درسها هم خودم کمکش میکردم.
🌷پدرش چون جانباز شیمیایی بود خیلی حوصله سر و کله زدن با وحید را نداشت. من هم از ایشان خواسته بودم این کار را به من واگذار کند. وحید به کمک من هم خیلی نیاز نداشت.
#شهید_وحید_فرهنگی_والا| روایت مادر معزز
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
🍃🌹🕊 نوجوان شهیدی که از زمان و مکان شهادتش خبر داشت...
یه نوجوان ۱۶ ساله بود از محله های پایین شهر تهران...
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود
خودش می گفت : گناهی نشد که من انجام ندم تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلام الله علیها زیر و رویش کرد ...
🍃بلند شد اومد جبهه؛ یه روز به فرمانده مون گفت : من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم
می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم
یک ۴۸ ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا (علیه السلام) زیارت کنم و برگردم ...
🔹اجازه گرفت و رفت مشهد...
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا (علیه السلام)، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم
آقا بهم فرمود : حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبر؛ گریه می کرد و می گفت: یا امام رضا (علیه السلام) منتظر وعده ام، آقا جان چشم به راهم نذار...
✍توی وصیت نامه اش ساعت و روز و مکان شهادتش رو نوشته بود؛ می گفت امام رضا (ع) بهم گفته کی و کجا شهید میشم!
حتی مکانی هم که امام رضا ع فرموده بود شهید میشی تا حالا ندیده بود...
روز موعود خبر رسید ضد انقلاب توی یه منطقه است باید بریم سراغشون
فرمانده گفت : چند تا نیرو بیشتر نمی خوایم.
همه ی بچه ها شروع کردند التماس کردن که آقا ما رو ببرید، دیدم حمید یه گوشه نشسته و نگاه می کنه! ازش سوال کردند : مگه تو دوست نداری بری به این عملیات؟
🌷حمید خندید و گفت: شما برا اومدن التماس هاتون رو بکنید، اونی که باید منو ببره خودش می بره...
خود فرمانده اومد و گفت : حمید تو هم بلند شو بریم...
... بچه ها میگن وقتی وارد روستایی که ضد انقلاب بودند شدیم
حمید دستاش رو به سمت ما بلند کرد و گفت : خداحافظ
😔کسی اون لحظه نفهمید حمید چی میگه!
اما وقتی شهید شد و وصیت نامه اش رو باز کردیم دیدیم دقیقا توی همون روز، ساعت و مکانی شهیـد شده که تو وصیت نامه اش نوشته بود...
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا عَلیِّ ابنِ مُوسَی الرِّضا (علیه السّلام)
📝خاطره ای از زندگی #شهید_حمید_محمودی|به نقل از حاج مهدی سلحشور، همرزم شهید/دفاع پرس
#تلنگرانه🕊
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم کوتاهی از شبی که اربیل در آستانه سقوط بهدست داعش بود و هیچ کشوری به کُردها کمک نمیکرد تا اینکه حاج قاسم تنها با ۵۰ نفر وارد غائله شد.
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
همانا بنده از خدا حاجتی میخواهد که اقتضا دارد زود یا دیر برآورده شود (زیرا حاجت مشروع است و شرایط دعا موجود)، سپس آن بنده گناهی مرتکب میشود، و خدای تبارک و تعالی به فرشته میفرماید: حاجتش را روا مکن و او را از آن محروم دارد، زیرا در معرض خشم من درآمد و سزاوار محرومیت من گشت.
امام صادق علیهالسلام
#حدیث الکافی، ج ۲، ص۲۷۱
@mahdihoseini_ir
حدیث قدسی: ای فرزند آدم! همه چیز را برای تو آفریدم و تو را برای خودم...
مکیال المکارم
نعمت آسمان فقط باران نیست!
گاهی خدا؛ کسی را نازل میکند
به زلالی باران...
#شهید_مهدی_حسینی
#اولین_انتشار
@mahdihoseini_ir