🍃🌹بــــسمـ...اللہ الرحـــمنـ الــرحیمـ|•
#سلام_صبحتون_شهدایے
#امروز_یکشنبه
۲۷خردادماه۱۳۹۷|
۳ شوال۱۴۳۹|
17ژوئن2018|
🍃☀️•| @Mahdi59hoseini
🍃💌|
...فَاصبِر اِنََّ وَعدَ اللهِ حَق...
.
...پس صبر کن،قطعاً وعده ی خدا حق است...
🍃💌| @mahdi59hoseini
آقا مهدی
#خـــاطرهـ 🌷 #شهید_مهدےحسینے آقا مهدے عاشق حضرت زهرا(سلام اللہ علیها)بود. وقتی روضہ حضرت زهرا رو گ
#خـــاطرهـ🌷
#شهید_مهدےحسینے
🌹🍃 اطرافیان شهید حسینی به علت #تواضع_مهدی اطلاع چندانی از نحوه رشادتهای این شهید مدافع حرم نداشتند برادرش از صفاتی میگوید که همرزمانش به او در سوریه نسبت میدادند. او میگوید: آقا مهدی خیلی #تودار بود و چیز زیادی از سوریه برایمان نمیگفت. به او میگفتم: «مهدی تو این همه میروی و میآیی، آنجا چه میکنی؟ مسئولیتی داری؟» میگفت: «نه من فقط یک راننده هستم.» رفقا که رفتند سوریه و برگشتند به من میگفتند: «برادرت آنجا چه کارهایی که نمیکند.» میگفتند : آنجا به او میگفتند #مهدی_بلدیه یا #بلدیه_حما یعنی شهردار حما. چون آنجا را مثل کف دستش بلد بود و به کارش وارد بود.
🍃✒️|@mahdi59hoseini
آقا مهدی
💛شهید مدافع حرم ابوالفضل نیک زاد
💠مادر بزرگوار شهید ابوالفضل نیک زاد
🌷 ساعت یک به ابوالفضل اطلاع دادند که بعدازظهر اعزام میشود. در این فرصت کمی که داشت برای خداحافظی با من به منزلمان آمد، گفت خیلی از دوستان گفته اند با مادرت خداحافظی نکن اما من نتوانستم بدون خداحافظی بروم. گفت زمانم خیلی کم است و نمیتوانم به بهشت زهرا(س) بروم و از بابا خداحافظی کنم اما شما از طرف من این کار را بکن.
این اواخر من خیلی نگران بودم و دلشوره شدیدی داشتم. ابوالفضل گفته بود که برگشتن من پنجاه، پنجاه است اما دلشوره من بیشتر از پنجاه درصد بود. هر وقت که نگرانیم زیاد میشد قرآن را باز میکردم و از آیات قرآن آرامش میگرفتم. یکبار این آیه آمد که؛ یاد کن از حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) که ما اینها را به مقام بالایی رساندیم این آیه من را آرام میکرد؛ به این فکر میکردم که هر اتفاقی بیفتد قرار است خداوند ما را بلند کند و به ما مقام بدهد.
🌷من تا وقتی که پسرم را ندیده بودم خیلی نگران و ناآرام بودم اما وقتی که بالای سر پسرم رفتم و با او حرف زدم خیلی آرام شدم. وقتی بالای سرش بودم انگارهیچ اتفاقی نیفتاده بود، به سرش دست کشیدم و بوسیدمش؛ انگار ابوالفضل با من حرف میزد! حس میکردم که لبهای ابوالفضل تکان میخورد. بالای سر ابوالفضل اشک به چشمان من نیامد فقط با پسرم صحبت کردم. به ابوالفضل گفتم مامان راضی شدی؟ انگار لبهای ابوالفضل تکان میخورد و میگفت؛ مامان به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد.
🆔 @mahdi59hoseini
💠بسم الله الرحمن الرحیم
♦️تقویم _ تاریخ
▪️دوشنبه
۲۸ خرداد ۱۳۹۷
۴ شوال ۱۴۳۹
۱۸ ژوئن ۲۰۱۸
🌷امام علے (ع):
بهترین رفیق آدمے سوره قدر است
ڪہ بہ وسیلہ قرائت زیاد آن
مےتواند قرضش را اداڪند.
📚 جامع احادیث، ح ۱۵، ص۱۲۷
🆔 @mahdi59hoseini
💠السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْمُتَّقِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْوَصِيِّينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَصِيَّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
▪️سلام بر تو اى امير اهل ايمان سلام بر تو اى پيشواى متقيان سلام بر تو اى سيد جانشينان پيغمبران سلام بر تو اى وصى و جانشين رسول خداى رب العالمين.
May 11
🍃💛شهید علی تجلایی
قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت :
" شنیدم که عروس هر چی بخواد اجابتش حتمی است "
گفتم :
" چه آرزویی داری .. ؟ "
در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت :
" اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت کنید "
از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود ، سعی کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد که این دعا را در این روز در حقش بکنم .
وقتی خطبه جاری شد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم ، و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به علی دوختم .
آثار خوشحالی در چهره اش پیدا بود .. !
مراسم ازدواج ما در حضور آیت ا... مدنی و جمعی از برادران پاسدار برگزار شد .
نمی دانم این چه رازی بود که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ا... مدنی همه به فیض شهادت رسیدند !