فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_علیک_یا_علی_ابن_موسی_الرضا💛
فدای صحن و سرایت فدای ایوانت
بهشت هم دم ایوان طلات مجذوب است
چقدر شان تو بالاست هرکسی از دور
سلام هم بدهد زائر تو محسوب است.
🔰https://eitaa.com/mahdvioon
قبل از خواب ۷۰ مرتبه ذکر استغفار فراموش نشود
🌸🌹اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَیهِ🌹🌸
➖➖➖➖➖➖➖➖
#استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین
┏━━━━━━━🌺🍃━┓
@mahdvioon
┗━━🌺🍃━━━━━━┛
EsteghfarAmirAlmomenin[33].mp3
6.49M
⬆️⬆️⬆️
استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام
#بند 3⃣3⃣
📝بند 33استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎤 حاج میثم مطیعی
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🌹 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ كَتَبْتَهُ عَلَيَّ بِسَبَبِ عُجْبٍ كَانَ مِنِّي بِنَفْسِي أَوْ رِيَاءٍ أَوْ سُمْعَةٍ أَوْ خُيَلَاءَ أَوْ فَرَحٍ أَوْ حِقْدٍ أَوْ مَرَحٍ أَوْ أَشَرٍ أَوْ بَطَرٍ أَوْ حَمِيَّةٍ أَوْ عَصَبِيَّةٍ أَوْ رِضاً أَوْ سَخَطٍ أَوْ شُحٍّ أَوْ سَخَاءٍ أَوْ ظُلْمٍ أَوْ خِيَانَةٍ أَوْ سَرِقَةٍ أَوْ كَذِبٍ أَوْ نَمِيمَةٍ أَوْ لَعِبٍ أَوْ نَوْعٍ مِمَّا يُكْتَسَبُ بِمِثْلِهِ الذُّنُوبُ وَ يَكُونُ فِي اجْتِرَاحِهِ الْعَطَبُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ🌹
ترجمه 🔽
🌸 بار خدایا! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که بر من نوشته ای به جهت خود پسندی ای که در من به وجود آمده، یا خود نمایی، یا خودستایی(با رساندن عمل خود به گوش دیگران)، یا تکبر، یا شادمانی، یا کینه، یا خوشی، یا بخشندگی، یا بخل، یا ظلم، یا خیانت، یا دزدی، یا دروغ، یا سخن چینی، یا لهو و لعب، یا هرنوع کاری که با آن مرتکب گناه میشوند و هر که آن را انجام دهد خود را به هلاکت اندازد؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
ڪـانال مهدویون 🌹
🔰https://eitaa.com/mahdvioon
May 11
🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋
🌹امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست .
🌹"مقام معظم رهبری
🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋🌷🦋
🍀شهیدی که در قبر اذانگفت و سوره کوثر را قرائت کرد🍀
🌷امشب را به نام تو متبرک میکنم 🌷
میهمان امشب کانال 👇👇
شهید والا مقام
🌷عبد المهدی مغفوری 🌷
🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷
🔰https://eitaa.com/mahdvioon
.#قرار_شبانه💚
قرار شبانه مون یادمون نره 😍😍
خوندن سوره واقعه هر شب قبل از خواب ✅
قرار
وضو یادمون نره وقتی خواستیم بخوابیم☺️☺️☺️☺️☺️
همینطور که داری کارهای آخر شبت رو انجام میدی صوت رو بزار گوش بده 👌👌👌👌
#قرارشبانه
باران رحمت 05.mp3
9.08M
#باران_رحمت ۵
فقط اهل رحمت، اهلِ مهربانی ...
اهلِ عشق بازی با خدا هستند!
تفکر و خیالاتِ این افراد، معمولاً حول محور خدا و نگاه او میگردد...💫
🔰https://eitaa.com/mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچین صحنه هایی را برای اعضای کانال آرزو میکنم
قسمت وروزی ارزومندان کن خدایااااا
🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃🍃
کپی با ذکر صلوات به نیت سلامتی و تعجیل امر ظهور امام زمان (عج)
⫷ نـَسیمِ عُبودیَتْ ⫸
@Nasim_oboodiat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت یک
+اگه دوباره اسمشو بیاری نمیبخشمت.
وازروی مبل برخاست و به طرف آشپزخانه رفت.
_مامان....
عاطفه خانم بدون توجه به آشپزخانه رفت.علی روی زمین نشست و دستهایش را روی صورتش گذاشت.
(یک سالی بودکه میخواست به سوریه برود واز حرم بی بی دفاع کند.پدرش(اقا محمد)هم راضی بود،امامادرش راضی نمیشد که نمیشد.خودش علی مهدویان۲۲ساله است.یک خواهر به نام عالیه۱۷ساله و یک خواهر به نام عطیه۲۷ساله که شش هفت سالی میشود ازدواج کرده دارد.بعداز گرفتن دیپلمش درسش رادر حوزه علمیه ادامه داد،ولی بعداز سه سال به فکر رفتن به سوریه افتادو دیگر حوزه راهم ادامه نداد....)
ازپله ها بالا وبه اتاقش رفت.دفترش راباز کردو روی شماره۳۰خط کشید وزیر لب گفت:تلاش سی ام هم بی نتیجه به پایان رسید.
پوفی کردوبه طرف صندلی میز تحریرش رفت و روی آن نشست.موبایلش را روشن کردوشماره رفیقش حسین را گرفت.
+جانم؟
_سلام.
+بـــــَــه.سلام داش علی.چته باز چراپَکَری؟
_تلاش سی ام هم بی نتیجه بود.
+ای بابا.اشکال نداره.ان شاالله راضی میشن.
_خداازدهنت بشنوه.
+پاشو میام دنبالت بریم پیش حاجی،هیئت.یکم حالت بهتر شه.
_نه حوصله ندارم حسین.
+حوصله ندارم چیه؟پاشو ببینم.تنبل نشو.
_نه.
+عه...
_باشه..خب...بیا.
+تانیم ساعت دیگه دم درتونم.فعلا یاعلی.
_علی یارت....
به قلم🖊️: خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت دو
ازپله ها پایین آمد وبه آشپزخانه رفت.عاطفه خانم و عالیه پشت به علی روی صندلی نشسته اند و عاطفه خانم آرام اشک میریزد.علی جلو رفت واز پشت مادرش رادرآغوش گرفت:مامان خوشگلم...
عاطفه خانم هول برمیگردد واشکهایش راپاک میکند:کِی اومدی؟
_چراگریه میکنی فدات شم؟
+چیزی نیست.کجامیری؟
_حسین میاد دنبالم بریم هیئت.نماز رو جماعت میخونیم بعدمیایم.
+باشه برو.خدابه همرات.
خم میشود وپیشانی مادرش رامیبوسد:فعلا خدافظ.
عالیه:خدافظ داداش.
برمیگردد ازآشپزخانه خارج شود که عاطفه خانم صدایش میزند:علی...
می ایستد وبه پشت سرش نگاه میکند:جانم؟
+دختر حاج رضا(دوست پدرم)یاس رو میشناسی؟
حدس میزند چرااین سوال را میپرسد:چطور؟
+بابابات صحبت کردم.زنگ بزنیم بهشون اگه اجازه دادن برات بریم خواستگاری.
چشمانش راعصبی روی هم فشرد:مامانـــ...من زن نمیخوام..من موندنی نیستم..
عاطفه خانم عصبی ازجایش برخاست:یعنی چی موندنی نیستم؟تو...لااله الله..
عالیه بلند شد وگفت:مامان جونم آروم باش.علی برو خواهش میکنم.
_خدافظ
ازخانه خارج شد.پراید حسین جلوی درپارک شده بود.
درکمک راننده راباز کردو نشست.
_سلام.
+علیک سلام.چته باز تو؟بایه مَن عسلم نمیشه خوردت.
_مامان برام نقشه داره.
+چه نقشه ای؟
_میخواد برام زن بگیره.
بلند خندید:خب؟
_خــــــــــــب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
به شرط عاشقی
پارت سه
_خب؟؟؟؟؟؟
+خب مگه بده زن بگیری یکم آدم شی؟ وپشت بندش خندید.
_حسین توواقعا نمیفهمی؟
باخنده:چیو؟
_نع مث اینکه واقعا نمیفهمی.میخوان برای من زن بگیرن که ازسوریه رفتن منصرفم کنن.
حسین بدون اینکه چیزی بگوید ماشین راروشن کردوبه راه افتاد.
+حالاکی هست؟
_دخترحاج رضا.
+حاج رضای خودمون؟؟
_آره.
+چی بگم؟!
_هیچی نگو.فقط فکرکن من چجوری دربرم ازاین زن گرفتن زوری.
🌷🌷🌷🌷🌷
_السلام علیکم والرحمةالله وبرکاتوه..الله اکبر،الله اکبر،الله اکبر..به حسین دست داد:قبول باشه.
+قبول حق.
تسبیحات حضرت زهراراگفتند.علی ازجایش برخاست و به طرف حاح آقا حسینی رفت:قبول باشه حاجی.
±قبول حق باشه پسرم.
کنارحاج آقا نشست:حاجی میشه یه استخاره برام بگیری؟
±چیزی شده خدایی نکرده؟
_شماکه ازقضیه سوریه رفتنم خبرداری..
±خب
_مامان راضی نمیشه که هیچ...میخواد برام زن بگیره پاگیرم کنه..
حاج آقالبخندی زد:خب؟
_حاجی من فقط۲۲سالمه.
±به سن نیست که علی جان.شماماشاالله هم فهمیده ای،هم باحُجب وحیاوسربه زیر.ازدواجم نصف دینوکامل میکنه.
_حاجی من موندنی نیستم.نمیخوام زن بگیرم که اونم پاسوز من شه.من هرجورشده میرم،به دلمم افتاده که اگه برم،شهیدمیشم...البته اگه لیاقتشوداشته باشم...
±ان شاالله.نمیدونم..چی بگم؟!حالااستخاره برای چی میخوای؟
_میخوام ببینم به صلاحمه رفتنم اصن؟گیج شدم خودمم.اگه به صلاحمه چراقسمت نمیشه برم..اگه نیست..چراخدا انداخت تودلمـ..
±باشه..چندلحظه ای سکوت کردوگفت:خوب اومد...
حیرت زده گفت:واقعا حاجی؟
±واقعا.
علی لبخندی زد:ممنونم.ممنون حاجی.
±خواهش میکنم.ان شاالله کارت درست شه.
-ان شاالله
بعدازخداحافظی،باحسین به سمت خانه راه افتادند.حسین،علی را دم در پیاده کردورفت.
کلید راچرخاندووارد شد:سلام.
عاطفه خانم،آقامحمدوعالیه درآشپزخانه بودند.جواب سلامش رادادند.
به طبقه بالامیرود وبعدازتعویض لباسها به طبقه پایین برمیگردد.واردآشپزخانه میشود.
_امروز...حاجی یه استخاره برام گرفت...
آقا محمد:برای چی؟
_براسوریه...خوب اومد...
عاطفه خانم عصبی میگوید:علی قرار بوددیگه اسمشونیاری.
_مامان...آخه چرا راضی نمیشی؟
+چون میدونم تواونجا نمیتونی طاقت بیاری.
_شماازکجامیدونی؟
آقا محمد:علی...بسه..خانم شمام ولش کن..بشینین شامتونوبخورین..بعدادرموردش صحبت میکنیم.
پشت میزنشستندوعاطفه خانم غذاراآورد....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
پارت چهار
علی قاشق اول رادردهانش گذاشت که عاطفه خانم گفت:آقامحمدشماره حاج رضا رو گرفتی؟
غذادر گلوی علی پریدکه عالیه سریع لیوان آبی یه دستش دادوعلی لیوان راسرکشید.
آقامحمد:آروم بخورعلی...بله.شماره رو گرفتم.الان زنگ میزنیم بهشون؟
علی عصبی گفت:شمابرای کی میخواین زن بگیرین؟
عالیه:خب معلومه.تو.
_اگه برای منه،چرااصن رضایت خودم مهم نیس؟من زن نمیخوام.لطفاتمومش کنید.
عاطفه خانم:یاس دخترخوبیه.اگه زودنجنبیم ازدستمون میره ها.
_بره مادرمن.
آقامحمد:یه جلسه میریم حالااگه اجازه دادن.شاید خوشت اومدازش.
_بابا.....من کلازن نمیخوام.من موندنی نیستم.نمیخوام یه دختر پاسوزمن شه.
عاطفه خانم:علی من نمیذارم بری.بیخودی این حرفارونزن.زنم نگیری سوریه ام نمیری.این فکروازذهنت بندازبیرون.
علی ازروی صندلی بلندشد:ممنون شب بخیر.
عاطفه خانم:توکه چیزی نخوردی.
_ممنون.صرف شد.شب خوش.
+شب بخیر.
ازپله هابالابه اتاقش رفت.روی صندلی نشست ودفترش رابازکردوروی عدد سی ویک خط کشید.
زیرلب گفت:خدایاخودت ختم بخیرش کن.وآرام آرام شروع کردبه خواندن:ما نمک خورده عشقیم"به زینب سوگند"پاسبانان دمشقیم"به زینب سوگند" .....
به قلم🖊️:خادم الرضا
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بسم رب الشهدا🌷
پارت پنج
+برای امشب قرار خواستگاری گذاشتیم.
عصبی گفت:چی؟؟؟؟مامااان...
+مامانو....
_من امشب هیچ جانمیام.
+تو...لااله الله..
_من زیر بارحرف زور نمیرم مامان جان.من آخرش میرم سوریه.حالاشماببین.
+اگه من گذاشتم برو.
🌷🌷🌷
بازورِخانواده شب برای خواستگاری حاضر شد.پیراهن سفید باکت و شلوار مشکی پوشید.سرراهشان دسته گل و شیرینی هم خریدندوبه خانه حاج رضا رفتند.یاس۲۰سال دارد.یک خواهر به نام یاسمن۱۸ساله و یک برادر به نام یاسین۱۱ساله دارد.دربازشد.اول آقامحمدوعاطفه خانم واردشدند وپشت سرشان علی وعالیه.علی باهمه سلام وعلیک کردودسته گل رابه دست یاس داد.باتعارف پدرومادر یاس به طرف مبل رفتندونشستند.بعدازآوردن چای وصحبت های اولیه قرار شد علی ویاس باهم صحبت کنند.علی ازروی مبل برخاست وبه دنبال یاس به اتاقش رفت.یاس روی صندلی نشست وتعارف کردکه علی روی تخت بنشیند.بعدازچنددقیقه سکوت علی شروع کرد:خانم محمدی...
+بله؟
_من ...به اصرار خانواده الان اینجام...ینی...سوء تفاهم نشه خدایی نکرد..نه اینکه شمامشکلی داشته باشید،ولی من کلانمیخوام ازدواج کنم..من..میخوام برم سوریه...خودم میدونم موندنی نیستم.نمیخوام شماهم پاسوز خودم بکنم...راستش...مامان به فکرزن گرفتن برام افتاده تادست و پامو ببنده که دیگه نرم جنگ..
یاس سرش راتکان داد:میفهمم چی میگید.هرکمکی ازدستم بربیاد انجام میدم.راستش منم اصلا قصد ازدواج ندارم،پدرومادرم خیلی اصرار دارن.
_خوبه.
+من خودم میدونم چی بگم به خانواده.خیالتون راحت باشه.ان شااالله موفق باشید.
_ممنون.
ازاتاق بیرون آمدند.عاطفه خانم:چیشد؟دهنموموشیرین کنیم؟
یاس زیرلب بسم اللهی گفت:راستش منو علی آقابه تفاهم نرسیدیم.
لبخندروی صورت همه خشک شد.عاطفه خانم ناراحت گفت:آخه...چرا؟؟
موبایل علی که درجیبش بودزنگ خورد.عکس حسین روی صفحه نقش بست.ببخشیدی گفت و ازخانه خارج شدوبه حیاط رفت.
_بله؟
+سلام
_سلام.
+خوبی؟
_نمیدونم.واقعا نمیدونم.
+چیشده؟
_خونه حاج رضاییم.
+خواستگاری؟؟؟
_آره.
+چرابهم نگفته بودی؟
_حسین اصن حوصله ندارم بعدابهت زنگ میزنم.
+یلحظه صب کن بینم.چیشد؟بادابادا؟
_نه.بادختره حرف زدم.بهش گفتم همه چیو.مث اینکه اونم راضی نبود.....تو.....چیکارداشتی زنگ زدی؟
+علی،،،نتونستم رودرو بهت بگم،،،کارام درست شده،،،میرم سوریه....
علی بابهت پرسید:چی؟؟؟؟
+نمیدونم برم؟؟یاوایسم باهم بریم؟؟؟
_برو....خدابه همرات...فعلا...
+علی تروخداناراحت نشو...علی...
علی تماس راقطع کرد...
به قلم🖊️:خادم الرضا
ڪپےبہنیتظہوࢪ#امام_زمان
⛥ߊࡋࡋܣُܩَ ࡃَܟ᳝ߺّࡋ ࡋ၄ࡋܢߺِِّ࡙ࡏ ߊࡋܦ߭ܝّܟ᳝ߺ
🔰https://eitaa.com/mahdvioon