eitaa logo
🌻«☆♡ܩܣܥ‌‌ویوܔ♡☆»🌻
1.4هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
17.4هزار ویدیو
118 فایل
کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ عشــاق پســـر فاطمــه(سلام الله)❣️ درخدمتتونیــم با کلی مطالب فوق جذاب دلنــوشــته🤞 پروفایـل🎀 منبرهای مفید👌🏻 کلیپ های آخرالزمانی🌹 پست های انگیزشی🌴 نمازهای مستحبی ارتباط با خادم کانال ادمین فعال کانال @Mitra_nori
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت86 اولین صندلی خالی که پیدا کردیم، نزدیک هم نشستیم. آقایی برای صحبت و اعلام زمان امتحان بالای سالن ایستاده بود. بعد از همکارانش خواهش کرد که سوالات را پخش کند. نگاهم به نرگس اُفتاد هردو استرس داشتیم ولی باز هم به روی هم لبخندی زدیم و به هم امید دادیم. مراقبین شروع کردند به پخش کردن برگه ها... سرم را پایین انداختم و زیر لب آیه الکرسی را خواندم همان موقع بود یک جفت کفش واکس زده جلوی پایم ایستاد و برگه ای را به طرفم گرفت کفش ها برایم آشنا بودند سرم را که بالا گرفتم عموی نرگس بود... هُل شده سلامی دست و پا شکسته کردم که با خونسردی و همان طور که نگاهش پایین بود جوابم را داد و رفت. نگاهم را به نرگس دادم که با تعجب و آرام گفت: من با این عمو نیاز به دشمن ندارم خودش مراقب هست و احتمالا طراح سوالات، بعد من را اصلا کمک نکرد  صبح هم بدون اطلاع رفت. از حرص خوردن نرگس خنده ام گرفت. شروع به پاسخ دادن کردیم سرم را بالا نمی آوردم احساس می کردم  نگاه کسی دنبالم هست این باعث استرسم میشد. چون کتاب را با عشق خوانده بودم سوالات برای من شیرین بودند با شوق می خواندم و جواب می دادم. خیلی زود برگه ام را دادم و بیرون رفتم و منتظر نرگس نشستم . 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت87 آخرای امتحان بود تقریبا بیشتر شرکت کننده ها از سالن بیرون آمده بودند که نرگس هم با قیافه ای درهم از سالن خارج شد به طرفش رفتم به محض دیدنم و نزدیک شدنش مثل بمب منفجر شد. - چقدر خوانده بودم! چقدر سوالات سخت بود! تو چه طور زود نوشتی؟ دیدی عمو همه کاره بود! اصلا این عمو یک راهنمایی نکرد! اصلا نگفت که از کجا بیشتر باید بخوانم! اصلا سوال می کردم جواب سربالا می داد... حالا صبر کن شب خانه بیایید من می دانم و او... همین الان ده کیلو بادمجان می خرم از امشب تا آخر هفته باید نهار و شام بادمجان بخوریم... دیگر نمی توانستم خنده ام را کنترل کنم با خنده گفتم: - به جان خودم الان سکته می کنی آرام باش! حالا چرا اینقدر بادمجان قرار هست بخری؟ نکند می خواهی لیته درست کنی؟ - نه عمو حساسیت شدید دارد کهیر می زند تاوان پنهان کاری را باید پس بدهد. - بروم برایت آب بیاورم شاید آرام تر شدی و رحم کردی... - نه آب نمی خواهم من را به خانه می رسانی؟ - حتما، حالا چرا عجله داری؟ - می خواهم زودتر از عمو به خانه برسم تا بی بی را خوب آماده کنم دست تنها حریفش نمیشوم عمو قانون و فلسفه های پر پیچ و خمی دارد. - پاشو، پاشو برویم خدا به عمویت رحم کند... 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت88 امروز از صبح دلم می خواهد به نرگس زنگ بزنم تا بپرسم دیروز با عمویش چه کرد ولی هم خجالتم میشد هم احساس می کردم در موردم فکر هایی بکند که دوست ندارم. کلافه و بی حوصله جلوی تلویزیون نشسته بودم. همان طور که کانالها را بالا و پایین می کردم کانالی پیدا کردم که مشهد الرضا را نشان می داد و چه آهنگ قشنگی را می خواند دلم هوای روزهای مشهد را کرد. گوشی ام را برداشتم تا چند عکسی را که  از مشهد داشتم ببینم. پیش خودم گفتم بهتره کلیپی درست کنم ولی عکس هایم کم بود برای نرگس پیام گذاشتم بعد از احوال پرسی از او خواستم تا اگر عکسی از مشهد دارد را برای من بفرستد. به ده دقیقه نکشید که پیام نرگس را دریافت کردم. چند عکس را برایم فرستاد. بازشان کردم بیشتر از گنبد گرفته بود ولی بازهم خوب است. دربین عکس ها ؛ عکس عمویش راهم فرستاده بود. مثل اینکه اگر خودم هم می خواستم خوددار باشم تقدیر نمی گذاشت برای اولین بار بود که صدای تپش قلبم را میشنیدم. یکی از عکسها از پشت سربود ولی یکی دیگر نیم رخش را نشان میداد. همین عکس کافی بود که لبخندی روی لبانم شکل بگیرد. در دلم از این همه بی پروایی ناراحت بودم ولی خوشحال هم بودم که بی خجالت و غیر مستقیم می توانم سید را خوب ببینم. چون در حالت عادی که فقط مو هایش قابل روئیت است بس که سرش را پایین میگیرد بی توجهی او نصبت اطرافیانش واقعا کلافه کننده هست. احتمالا زندگی با این جور آدم های خشک خیلی سخت است. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت89 کلیپ را درست کردم از قصد دوتا عکس سید را هم در کلیپ گذاشتم مطمئن بودم نرگس عکس ها را اشتباه فرستاده ولی دوست داشتم عکس همسفر عبوسی که بی دلیل و غیر ارادی به طرفش گرایش داشتم را هم در این کلیپ بگذارم. امیدوار بودم بعد از دیدن کلیپ سر صحبت باز شود. درست هم فکر کردم بعد از چند دقیقه استیکر های خنده پشت سر هم می آمد. - چرا می خندی نکند خوب نشده؟ - عالی شده مخصوصا که مدیر کاروان هم تو کلیپ هست این را نشانش بدهم تا صبح مجبورم می کند الهی العفو بخوانم که چرا عکسش را برای تو فرستادم. - ای وااای خب اگر ناراحت میشوند کلیپ را پاک کن من هم یکی دیگر درست می کنم. - نه بابا شوخی می کنم خیلی هم دلش بخواهد در جمع خصوصی ما حضور دارد. اگر ناراحت بود جایش یک گلدان کاکتوس بگذار! - فکر کردم الان میگویی جایش بادمجان بگذارم! - نه عملیات های من همه با شکست روبرو میشود. بعد از مسابقه اصلا عمو خانه نیامد برای اردوی جهادی اعزام شده بود. این ها همه از نقشه های عموی سیاستمدار من است. یک هفته ای نیست وقتی هم بیاید آتش من هم خاموش شده. ولی خوبه با این کلیپ حالش راکمی میگیرم. دوست داشتم فقط گوش کنم حرف هایی که به سید ختم میشد برای من شنیدنی بود. - الوووو... کجاییییییی سریع نوشتم هستم... سفرشون بی خطر 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 قسمت90 امروز صبح حال خوبی داشتم پیش ملوک رفتم از او خواهش کردم باهم سر مزار حاج بابا برویم ملوک هم کلی استقبال کرد چون خیلی وقت بود همه باهم پیش پدر نرفته بودیم. عصر آماده شدم. در حال درست کردن چادرم بودم که ملوک همراه ظرف حلوایی با بوی گلاب، که با پودر نارگیل و خلال پسته تزئین شده بود آمد. چشمم که به ظرف توی دستش افتاد لبهایم به حرکت درآمد و بدون پیش بینی گفتم: - ممنونم. - برای چی عزیزم - برای همه چیز برای اینکه هنوز هم مثل قبلا به فکر پدرم هستید... برای اینکه من را با تمام مشکلاتم تحمل کردید... برای اینکه الان همراه و پشتیبانم هستید کنار شما احساس تنهایی نمی کنم. ممنون برای تمام زحمتاتون ملوک جلو آمد و پیشانی ام را بوسید با لبخند رضایتی که بر لب داشت گفت: - من جز محبت از تو و حاج آقا چیزی ندیدم. از خدا بهترین ها را برایت آرزو دارم. می دانستم محبت زیادی به او نکردم. سرم را پایین انداختم و گفتم: - سعی می کنم جبران کنم. - می دانستی وقتی حجاب گرفتی برایم متولد شدی؟ همین که محجوب و با چادر می بینمت شکرگزار خداوند هستم. سر مزار حاج بابا کلی دردو دل کردم از همه چیز برایش گفتم. فقط از یک حس عجیبی که در دل داشتم چیزی نگفتم. فکر می کنم این حس باید سرکوب شود چون من دختر پراحساس ؛ توان بی مهری را ندارم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــۆ🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ ⫷ نـَسیمِ عُبودیَتْ ⫸ @Nasim_oboodiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹همانطور که هر شخصی باید در زندگی‌اش راه و روشی داشته باشد و آن را دنبال کند، من این راه را آگاهانه که همان صراط مستفیم و راه انبیاء و اولیاء الهی است انتخاب کردم و تا حد جان آن راه را برای خدا ادامه می‌دهم. 🌷«قسمتی از وصیت نامه شهید 🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۴۷/۲/۳ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۵ محل شهادت:شلمچه نام عملیات:کربلای پنج علت شهادت: بمباران شیمیایی محل دفن: گلزار شهدای بهبهان 🌷امشبم را به نام تو متبرک میکنم 🌷 میهمان امشب کانال 👇👇 🌷شهید والا مقام 🌷 🌷عبد الحسین ستونه 🌷 🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷 ‎‌‌‌‎‌ 🍃‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌻🍃🌸🍃🌻🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️🌻آیةالله میرزاحسن‌علی مروارید(ره) 💠✨دعای هنگام خواب 🌺«یفعل‌الله ما یشاءبقدرته ویحکم ما یرید بعزته»🌺 را سه‌ بار وقت خواب بخوانیدکه 🌼معادل هــزار رکعت(نـمـاز)🌼است کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon
✿‍✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿‍ داســتــان مـعـنــوی 🌹مبارزه_با_بدعت‌ها لطفا این داستان را اینقدر پخش کنید تا همه یاد بگیرند و این رسم غلط کم کم از بین بره👌✅ 💠 یکی از دوستان ڪه وسایل خانگی می‌فروشد نقل می‌ڪرد: روزی در مغازه نشسته بودم ڪه مردی به مغازه من آمده و چیز بی‌سابقه‌ای از من خواست. گفت: برای یڪ هفته چند ڪارتن نوی خالی لوازم خانگی اجاره می‌خواهم. پرسیدم: برای چه؟ چشمانش پر شد و گفت: قول می‌دهید محرم اسرار من باشید؟ گفتم: حتما. گفت: دخترم این هفته عروسی می‌ڪنه. جهاز درست حسابی نتونستم بخرم. از صبح گریه می‌ڪند. مجبور شدم این نقشه را طرح ڪنم. ڪارتن خالی ببریم و توش آجر بزاریم تا دیگران نگویند جهاز نداشت. چون می‌گویند: دختر بی‌جهاز مانند روزه بی‌نماز است. اشڪ در چشمانم جمع شد و........... 💢 در دین اسلام بدعت گذاشتن امری حرام است. یڪی از این بدعت‌های غلط بازدید جهاز دختر است. ڪه باعث رو شدن فقرِ فقرا ‌می‌شود. ڪسی ڪه بتواند این بدعت‌ها را به نوبه خود بشڪند و در عروسی خود ڪسی را به دیدن جهاز خود دعوت نڪند، یقین به عنوان مبارز با بدعت، یڪ جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‎⊰⃟𖠇🌹࿐ྀུ🌹༅࿇༅═‎┅─ بنویس خدایا شکرت که هستی؛🌹 ﺩﻟﻢ می‌ﺧﻮاﻫﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺻﺪﺍﻳﺖ کنم ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ ﯾﺎ ﺷـﺎﻫِﺪَ ﮐُﻞِّ ﻧَﺠْـﻮی ﻭ بگویم... ﺗـﻮ ﺧﻮﺩِ ﺁﺭاﻣشی ﻭ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺩِ بیقرار ﺧﺪﺍﯾـﺎ... ﺧﺮﺍﺑﺖ می‌شوم مرا ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ می‌خوﺍﻫﯽ ﺑﺴﺎﺯ! کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤ ❤️✨خــــدایـــــا 💙✨تـــو اگـــاهـــی ❤️✨رحیمی و رحمانی 💙✨الـــهــــی🤲 ❤️✨در آخرین شبهای دی ماه 💙✨دل بندگانت را از ❤️✨نا امیدی ها پاک کن 💙✨و روزنه ی روشن امید ❤️✨را به رویشان بگشا 💙✨الهی هیچ کسی را ❤️✨محتاج غیر خودت نکن 💙✨آمــیـــن یـــا رَبَّ 🙏 ❤️✨امیدوارم درهای رحمتی که 💙✨دور از انتظارت بود ❤️✨به روت باز شه و 💙✨زندگیت تغییر کنه ❤️✨آمـــیــــن🙏 💙✨شـــب بـــخـــیــــر کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خـــــدایا💞 در این شب زیبا زمستانی❄️ دلـــهای دوســـــتان را سرشار از نـور✨ شادی ڪـن و آنچه را ڪه به بهــــترین بندگانت عــطا میفرمایــے به آنها نیز عـطا فرما شبتون آرام و در پناه خدا ❄️ کانال ܩܣܥ‌‌ویوܔ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستان عزیزم خسته نباشید 🤚🌹🌹 از صبوری شما متشکرم🙏🏻🌹 التماس دعا 🤲🏻🙏🏻 نماز شب فراموش نشه👌🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤲🖤🤲💚🤲🖤🤲💚✨️✨️ 📌🖇برای دسترسی به اعمال قبل ازخواب،متن آبی راکلیک کنید⤵️ 👈اعمال_قبل_از_خواب😴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┉┉┉•••◂ 𖦹🕊✨🕊𖦹▸•••┉┉┉ 🔚پایان بخش پستھاے کانال: 🌸✨️ܢِ̣ܢܚـــܩِ ߊ‌ܠܠّܘر ߊ‌ܠܝرَحܩَـــࡍِ߭ ߊ‌ܠܝرَحࡅ࡙ــــܩ✨️🌸 🌺اَللّهُمَّ🌺 🌼کُنْ لِوَلِیِّکَ🌼 🌺الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ🌺 🌼صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ🌼 🌺فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ‌ساعة🌺 🌼وَلِیّاًوَحافِظاًوَقائِداًوَناصِراًوَدَلیلاً🌼 🌺وَعَیْــناً حَتّــی تُسْـــکِنَهُ أَرْضَـکَ🌺 🌼طَوْعـــــاً وَتُمَتِّـــــعَهُ فــیها🌼 🌺طَــــویــــــلا.🌺 ✨ 🌠 شبت بخیر آقاے من❤️ 🚩با خدای خود عهد می بندم هر صبحگاه وشبانگاهان تا ظهور مهدی ذکر مهدوی ((اللهم عجل لولیک الفرج)) را برلب زمزمه کنم✔️🚩   🔺یابن الحسن(عج)❣️ 🔺انتهای کدام مسیری مولا جان⁉️ 🔺تمام شهر به دنبالت گشتم... 🔺فهمیدم همه جا هستید.‼️ 🔺 ماییم که توجهی نمی کنیم... 😓 🔚تا حضور به ظهور تبدیل کنیم✔️😔‼️  🌤 ߊ‌َܠܠّܣُــܩَّ ࡃَܥܼـِّـܠܙ ܠِࡐ‌َܠࡅِّ࡙ــܭَ ߊ‌ܠܦَ̇ــــܝ‌َܥܼܢ🌤 𑁍•𑁍•𑁍•𑁍•𑁍•𑁍 🔥اللّهم العَن الجِبتَ والطاغوت و اَتباعَهُما اِلی یَومِ القِیامَه🤲🏻🔥 ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ به امید طلوعی دیگر 🌅 ان شاالله‌نفس‌هایی‌موثردرظهور داشته‌باشیمــ"💚 پایان‌فعالیت‌ها✅ فرداپرانرژی‌برخواهیم‌گشت☀️✔️ _لحظاتتون‌مملوازیادخداوند💕_ _شبتون‌درپناه‌ مهدی فاطمه (عج)🌠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا