منظم ترین گل جهان
گل ژاپنی PHI یکی از متقارن ترین گلهای کشف شده دنیاست که در زیبایی و منظم بودن خطوط گلبرگ هایش نظیر ندارد.
_________
🔻برای دوستان و
کانالاتونم بفرستید اجرتان باصاحب الزمان☺️💗
╭┈────𖦹 یامهدےادرکنی
╰─┈➤↴ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوابیدن پنگوئن هارو دیده بودین؟🫠
_________
🔻برای دوستان و
کانالاتونم بفرستید اجرتان باصاحب الزمان☺️💗
╭┈────𖦹 یامهدےادرکنی
╰─┈➤↴ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نترسترین مرد دنیا!
_________
🔻برای دوستان و
کانالاتونم بفرستید اجرتان باصاحب الزمان☺️💗
╭┈────𖦹 یامهدےادرکنی
╰─┈➤↴ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزرگترین طلایی جهان!
_________
🔻برای دوستان و
کانالاتونم بفرستید اجرتان باصاحب الزمان☺️💗
╭┈────𖦹 یامهدےادرکنی
╰─┈➤↴ @mahdvioon
این حشره بطور خارق العادهای به گل اورکیده شباهت دارد. رنگهای صورتی و سفید او سازگاری بسیار زیادی با گل اورکیده دارند و برآمدگی های روی پای این حشره درست مانند گلبرگهای گیاه اورکیده هستند. یکی دیگر از نکات مهم راجع به آخوندک اورکیده این است که میتواند رنگ بدنش را در طول چند روز تغییر دهد.
_________
🔻برای دوستان و
کانالاتونم بفرستید اجرتان باصاحب الزمان☺️💗
╭┈────𖦹 یامهدےادرکنی
╰─┈➤↴ @mahdvioon
‹✰📙›↫ #سرگذشت_ارواح_در_عالم_برزخ(قسمت ۲)
◾️عمویم دوباره صورتش را به من نزدیک کرد و شهادتین را به من تلقین نمود.
همین که خواستم زبانم را تکان دهم دوباره شیاطین به تلاش افتادند اما این بار از راه تهدید وارد شدند...
💥 لحظه عجیبی بود، از یک طرف آن شخص سفید پوش با کارهای عجیبش و از طرف دیگر اصرار عمویم بر گفتن شهادتین و از سوی دیگر ارواح خبیثه که سعی در ربودن ایمان، در آخرین لحظات زندگیم داشتند.
💠زبانم سنگین و گویا لبهایم بهم دوخته شده بود. واقعاً درمانده شده بودم. دلم میخواست از این وضع رنج آور نجات مییافتم اما چگونه؟ از کدام راه؟ به وسیله چه کسی؟
✨ در این کشاکش ناگهان از دور چند نور درخشان ظاهر شدند، با آمدن آنها مرد سفیدپوش به تعظیم ایستاد و آن چهرههای ناپاک فرار کردند،
💫 هرچند در آن لحظه آن نورهای پاک و بی نظیر را نشناختم اما بعدها فهمیدم که آنها ائمه اطهار (علیم السلام) بودند که در آن لحظه حساس به فریاد من رسیدند و از برکت وجود آنها چهرهام باز و سبک شده، لبهایم را تکان دادم و شهادتین را زمزمه کردم.
🌼 در این لحظه دستهای آن سفیدپوش از روی صورتم گذشت و من که در اوج درد و رنج بودم ناگهان تکانی خورده و آرام شدم.
✅انگار تمام دردها و رنجها برای اهالی آن دنیا جا نهاده بودم، زیرا چنان آسایش یافتم که هیچگاه مثل آن روز آزادی و آرامش نداشتم ..
✳️حال زبان و عقلم به کار افتاده بود، همه را میدیدم و گفتارشان را میشنیدم.
🔆در این لحظه نگاهم به آن مرد سفیدپوش افتاد. پرسیدم: تو کیستی؟ از من چه میخواهی؟ همه اطرافیانم را میشناسم جز تو.
🔰گفت: تا حال باید مرا شناخته باشی من ملک الموت هستم. از شنیدن نامش ترس و اضطراب وجودم را لرزاند.
⚜ خاضعانه در مقابلش ایستادم و گفتم: درود خدا بر تو فرشته الهی باد، نام تو را بارها شنیدهام با این حال در آستانه مرگ هم نتوانستم تو را بشناسم، آیا برای تمام کردن کار از من اجازه میخواهی؟
♦️فرشته مرگ در حالی که لبخند میزد گفت: من برای جدا کردن روح از بدن، محتاج به اجازه هیچ بندهای نیستم و تو هم اگر خوب دقت کنی دار فانی را وداع گفتهای، خوب نگاه کن آن جسد توست که در میان جمع بر زمین مانده است.
🔷به پایین نگاه کردم. وحشت و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفته بود.
جسدم در میان اقوام و آشنایان بدون هیچگونه حرکتی بر زمین افتاده بود و همسر و فرزندان و بسیاری نزدیکانم، در حالیکه در اطراف جنازهام خیمه زده بودند، ناله و فریادشان به آسمان بلند بود،با خود اندیشیدم: اینان برای چه و برای که اینگونه شیون میکنند؟!
🔘 خواستم آنها را به آرامش دعوت کنم، مگر میشد... فریاد برآوردم: عزیزان من! آرام باشید، مگر آرامش و راحتیم را نمیخواستید؟ پس چرا زانوی غم در بغل گرفتهاید؟!
من اکنون پس از آن درد جانفرسا، به آسایش و آرامش خوشحال کنندهای رسیدهام.
🍂با شمایم آی! آیا صدایم را نمیشنوید؟ گریهتان برای چیست؟ شکوه و شکایت از چه میکنید؟ فضای خانه را پر از دعا و ذکر حق کنید...
✍ ادامه_دارد...
_________
🔻برای دوستان و
کانالاتونم بفرستید اجرتان باصاحب الزمان☺️💗
╭┈────𖦹 یامهدےادرکنی
╰─┈➤↴ @mahdvioon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا سلام🥺 ❤️🤚
AUD-20220828-WA0019.mp3
573.9K
❤️سا؏ٺ قݪبم ڪۅڪ شدھ بہ وقٺ مشھداݪࢪضا🕌
*💔به نیابت از مولای غریبمان حضرت اباصالح المهدی عج بخوانیم صلوات خاصه امام رضا (علیہ اݪسݪام)*
*🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🦋
۱۴ مرتبه زمزمه نماییم
بحق علی بن موسی الرضا اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🏻
قبل از خواب ۷۰ مرتبه ذکر استغفار فراموش نشود
🌸🌹اَسْتَغْفِرُ اللّهَ وَاَتُوبُ اِلَیهِ🌹🌸
➖➖➖➖➖➖➖➖
قسمتهای بارگذاری شد👇👇
👈استغفاربند1️⃣
👈استغفاربند2️⃣
👈استغفاربند3️⃣
👈استغفاربند4️⃣
👈استغفاربند5️⃣
👈استغفاربند6️⃣
👈استغفاربند7️⃣
👈استغفاربند8️⃣
👈استغفاربند9️⃣
👈استعفاربند0️⃣1️⃣
👈استغفاربند1️⃣1️⃣
👈استغفاربند2️⃣1️⃣
👈استغفاربند3️⃣1️⃣
👈استغفاربند4️⃣1️⃣
👈استغفاربند5️⃣1️⃣
👈استغفاربند1️⃣6️⃣
👈استغفاربند1️⃣7️⃣
۱۸.mp3
5.29M
⬆️⬆️⬆️
استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین
#بند 8⃣1⃣
📝بند 18 استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎤 حاج میثم مطیعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
بند 8️⃣1️⃣
🌹الَلَّهُمَّ وَ اَستَغفِرُکَ لِکُلِّ ذَنبٍ ثَوَّرَکَ عَلَیَّ وَ وَجَبَ فِی فِعلِی بِسَبَبِ عَهدٍ عاهَدتُکَ عَلَیهِ اَو عَقدٍ عَقَدتُهُ لَکَ اَو ذِمَّهٍ آلَیتُ بِها مِن اَجلِکَ لِاَحَدٍ مِن خَلقِکَ ثُمَّ نَقَضتُ ذلِکَ مِن غَیرِ ضَرُورَهٍ لِرَغبَتِی فِیهِ بَلِ استَزَلَّنِی عَنِ الوَفاءِ بِهِ البَطَرُ وَ استَحَطَّنِی عَن رِعایَتِهِ الاَشَر فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ🌹
ترجمه🔽
🌸بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که شعله غضب تو را بر من مشتعل ساخت و باعث شد در اثر ارتکاب آن به خاطر عهدی که با تو بسته بودم، یا پیمانی که با تو داشتم، یا قَسَمی که برای یکی از مردم به خاطر تو خوردم، گناهی بر ذمّه من لازم آید، اما پس از آن به خاطر میل و رغبتم به گناه آن عهد و پیمان را بدون ضرورت نقض کردم، بلکه خوشگذرانی مرا از وفای به آن بازداشت و سرمستی مرا از رعایت آن فرو انداخت. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
_________
🔻برای دوستان و
کانالاتونم بفرستید اجرتان باصاحب الزمان☺️💗
╭┈────𖦹 یامهدےادرکنی
╰─┈➤↴ @mahdvioon
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت151
- زهرابانو انتخاب می کنید؟
نگاهم روی مرد کنارم و حلقه های روی ویترین رد و بدل میشد.
من که در دل صد بار اعتراف کرده بودم که کنارش چه آرامشی دارم.
می دانستم حسی که در دل جوانه زده چه حس پاک و پر شوری است.
بهتر بود از طرف آقاسید هم مطمئن تر میشدم بعد به این حس دامن می زدم.
تا اگر به بن بست خوردم کمتر اذیت شوم.
پس بهتر بود کمکش کنم تا خودم هم به نتیجه برسم.
بدون معطلی گفتم:
- حتما برای دختر عمویتان می خواهید بخرید؟... من انتخاب کنم ؟
- کی گفتم برای دختر عموم؟
من گفتم برای شما!
- من انگشتر زیاد دارم ممنون
- انگشتر زیاد دارید ولی حلقه ندارید...
- بعد حلقه را شما باید بخرید؟
- مگر همه جای دنیا مردها برای خانم ها حلقه نمی خرند؟
- یعنی هر مردی می تواند برای من حلقه بخرد؟
- غلط بکند هر مردی!..
فقط من که محرم شما هستم می توانم این کار را بکنم و شماهم فقط حلقه ی من را می توانید قبول کنید.
- حتما بعد از سفر هم حلقه را پس میگیرید؟
نگاهم به نگاهش گره خورد!
جوری که دیگر نمیشد این کل کل را ادامه داد...
پس کوتاه آمدم وگفتم:
- باشه انتخاب می کنم.
ناچار چشمانم را گرفتم و به ویترین خیره شدم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت152
سرش را نزدیکم آورد و این نزدیکی بیش از اندازه بود ؛ این را متوجه شدم ولی تکان نخوردم و به روی خود نیاوردم مشغول دیدن انگشترها بودم که آرام گفت:
- زهراجان...
آرزو دارم حلقه ای را که انتخاب می کنید برای تمام عمر در انگشتت ببینم
فقط اگر تو قابل ندانستی مجبورم پس بگیرم.
حالا دیگر روی زمین نبودم این حسی که من داشتم دوطرفه بود؟
این یعنی من و او ؛ ما میشدیم؟
دیگر توان اینکه حرفی بزنم را نداشتم نمی خواستم زود حرف دلم را گفته باشم ولی خدا می دانم چقدر از این حرفش دلگرم شدم.
چقدر انتظار چنین حرفی را می کشیدم
فقط سرم را بالا آوردم که با نگاهش روبه رو شدم این چشم ها به من آرامش خاصی میداد.
من که چیزی نگفتم خودش پیش قدم شد و گفت بهتر است تا کنار هم هستیم از این انگشتر استفاده کنید بعد از سفر اگر پشیمان بودید...
وسط حرفش پریدم...
نمی خواستم بقیه ی حرفش را بشنوم خودم می دانستم انگشتری را که سیدجانم با عشق در انگشتم کند هرگز بیرون نمی آورم.
- بهتره زودتر انتخاب کنیم.
- چشم خانم هرچه شما بگویید.
ساده ترین حلقه را برداشتم و ست همان انگشتر ولی نقره را آقاسید گرفت.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت153
آقاسید انگشترش را داخل مغازه دستش کرد و با ذوق نگاهش می کرد با لبخندی روبه من گفت:
- خوشکله؟
- بله مبارک است.
من نیز دلم می خواست سریع حلقه همسری ام را دستم کنم ولی خجالت می کشیدم دلم نمی خواست برداشت سبکی از رفتارم داشته باشد.
منتظر نگاهش می کردم که گفت:
- اجازه هست انگشتر را دستت کنم؟
- با جان و دل بله ای شیرین تر از عسل را گفتم.
لبخندش دو برابر شد و آرام دستم را گرفت و حلقه را در دستم کرد. دستش را روی انگشتم نگه داشت و گفت:
- امیدوارم تا لحظه ای که در انگشتت هست همراه و همسفر مناسبی برای تو باشم.
جوابی ندادم!
چه می توانستم بگویم منی که حرف دلم را ؛ زبانم قادر به گفتن نبود.
من که خجالت و حیا مانع میشد حرفم را بزنم!
پس سکوت بهترین کار بود.
باهم به هتل برگشتیم کلی خرید کرده بودیم ؛ خسته از این همه راه رفتن
خواستم به اتاقم بروم که آقاسید گفت:
- کجا؟
هنوز که من در مورد دختر عمویم چیزی نگفتم بمانید ؛ بشنوید ؛ بعد بروید.
من که خیالم راحت شده بود بین او و دختر عمویش چیزی نیست گفتم:
- نیازی نیست...
- چرا نمی خواهید بشنوید؟
- چون گفتید: فقط ؛ دخترعموی شما هست. همین توضیح کامل بود.
با ذوق تشکری کرد از این اعتمادی که به حرفهایش داشتم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
قسمت154
امروز صبح ؛ آخرین صبحی بود که در مدینه چشمم را باز می کردم.
اول از همه نگاهی به حلقه ی تو دستم انداختم و لبخند صبحگاهی را مهمان لب هایم کردم.
سریع بلند شدم تا برای رفتن به مسجد النبی آماده شوم.
مثل همیشه آقاسید منتظر من بود.
- سلام صبحتون بخیر
- سلام زهراجان صبح شما هم بخیر
اگر آماده هستید برویم تا از کاروان عقب نمانیم.
- بله برویم...
همراه کاروان به مسجد النبی رفتیم.
نماز و دعای وداع را با زمزمه های دلنشین آقاسید خواندیم.
برای آخرین بار نگاه طولانی به گنبد سبز پیامبر کردم.
نگاهم سمت قبرستان بقیع کشیده شده از این همه غربت ؛ از این همه مظلومیت امامان اشک از چشمانم بی آنکه بخواهم می بارید.
بعد از خوردن نهار در اتاق نشسته بودم که آقاسید اجازه ی ورود گرفتند چادرنمازم را سر کردم و با بفرمایید اجازه دادم.
- زهرابانو شما تمام وسایل هایتان راجمع کنید و لباس احرام را بپوشید تا نیم ساعت دیگر همراه کاروان حرکت کنیم.
- بله چشم
لباس و چادر سفیدم را پوشیدم و چمدان به دست بیرون رفتم.
آقاسید هم آماده و منتظر نشسته بود با این تفاوت که امروز لباس احرام به تن داشت.
همراه کاروان با اتوبوس حرکت کردیم تا قبل از رفتن به مکه به مسجد شجره برویم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸