تا که گفتم بالحسین العفو دستم را گرفت
لطف او برما پس از ذکر حسین جان میرسد...
@mahdyar_59
میدونی رفیق؛
اگه تصمیم به تغییر و عوض کردن راهت داری،
چی بهتر از امشب؟📿 🌑
میدونی ک امشب تقدیرات رقم میخوره و امام زمانمون امضا میکنن❤️
به امشب به چشم یک برگ برنده نگا کن:)
شاید دیگ هيچوقت تکرار نشه
از دستش نده رفیق😉❤️
برای ماهم دعا کن❤️
قبول باشه مهدیار عزاداریات😌
سحرت بخیر:)
خوابی یا بیدار؟
حالت چطوره؟
چطور گذشت شبهای قدر؟
@admiinmahdyyar
قسمت چهارم پله پله رو دیدی؟
قسمتهای قبل رو چطور؟
راستی مهدیار
امروز، آخرین جمعهی ماه رمضونه(به روایتی😁، ممکنه هم نباشه😁)
میدونی آخرین جمعه ماه رمضون به چه روزی نامگذاری شده؟
از این روز و از این منطقه چی میدونی؟
قسمت جدید پله پله در انتظارته رفیق:)
فقط قول بده وقتی دیدی برای دوستات هم بفرستی😉
آمادهای؟😌
این شما،
و این قسمت جدید پله پله😍
👈اینجا👉
پ.ن: این عکس رو، یکی از مهدیارهای هنرمند طراحی کرده ها☺️
@mahdyar_59
#پلهپله
#قسمتپنجم
❤️القدس لنا❤️
بزودی شما جوانها در قدس نماز میخوانید.
سیدعلیخامنهای
@mahdyar_59
002.mp3
2.19M
امام زمانم❤️
ببخشین مارو که دست به دامان هرچیزی و هرکسی میشیم، الا شما....
ولی باز دم از عشق شما میزنیم😔
پدرِ عزیزم...
اجازه بدین من هم بشم یکی از منتظران واقعیتون🌱
دوستار شما: مهدیار
@mahdyar_59
🔅🔅🔅🔅
خدایا شکرت
که بهم اجازه دادی، یک صبح دیگه رو ببینم؛)
🔅🔅🔅🔅
#شکر_گزاری
✨@mahdyar_59
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام،
هروقت
سلمان و ابوذر و یارانش را
میدید، لذت میبرد!
میگم مهدیار🙂
بنظرت تا حالا شده
یک مرتبه امام زمانعجالله
به من و تو نگاه کنن و لذت ببرن؟
@mahdyar_59
این شبهای آخر ماه مبارک دعا کنیم برای هم، که مهدیار واقعی بشیم❤️
چطوری مهدیار؟😇
خوب میگذره ایام؟😉
چه خبرا؟🥰
@mahdyar_59
بعد از گذشت چند شب امشب آمادهی شنیدن قصه شب هستی؟
@admiinmahdyyar
#قصه_شب
روزی لقمان در کنار چشمهای نشسته بود. مردی که از آنجا میگذشت از لقمان پرسید: چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟
لقمان گفت: راه برو.🚶♂
آن مرد پنداشت که لقمان نشنیده است. دوباره سوال کرد: مگر نشنیدی؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید؟🙄
لقمان گفت: راه برو.
آن مرد پنداشت که لقمان دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. زمانی که چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: ای مرد، یک1⃣ ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید.
مرد گفت: چرا اول نگفتی؟🤨
لقمان گفت: چون راه رفتن تو را ندیده بودم، نمیدانستم تند میروی یا کُند. حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید.😌
@mahdyar_59
〰〰🌙📿🌙〰〰
خدایِ من:)
تو خدایی راستگو و خوشوعدهای،
و خودت وعده دادی،
که اگه درسختیها ازت کمک بخوایم،
مهربونیت رو برما نازل میکنی...
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
@mahdyar_59
〰〰🌙📿🌙〰〰
🔅🔅🔅🔅
خدایا شکرت
که عشق فرزندان زهرا(س) تو قلبمه:)
🔅🔅🔅🔅
#شکر_گزاری
✨@mahdyar_59
میدونی مهدیار
اکثر دعاهای مهدوی رو باید
یا سحر خوند یا سپیده دم و
صبحهای جمعه!
ینی دقیقاً وقتایی که اکثرن خوابن
و بیدار شدن و بیدار موندن سخته!
این اولین قدم ظهوره و
این ینی اولین قدم،
ینی گذشتن از راحتیها و عافیتطلبیها!
ینی کسی میتونه امام رو یاری کنه،
که از خوشیها و راحتیها
و عافیتهای شخصیاش گذشته باشه!
نمیشه هم بخوای خواب لذیذ کنی،
هم امام رو داشته باشی!
هر کسی امام میخواد،
باید پا رو نفساش بزاره!
@mahdyar_59
#مهدیار_باش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎉🎊📣جیجیجی جییییینگ📣🎊🎉
این شما
و
این
⭕️قسمت یازدهم طنز ماجراهای سیدکاظم و امیرحسین
❗️این قسمت امیرحسین به پیشرفت فکر میکند😁
اما چه پیشرفتی🙄
@mahdyar_59
#سیدکاظم_روحبخش #رضا_عیوضی #ماجراهای_سیدکاظم_وامیرحسین
🔻راستی
اگه این قسمت رو دوست داشتی، یادت نره برای دوستات هم بفرستی🧡
بگین ببینم چطور بود این قسمت؟😌
برای دوستاتون ارسال کردین ایا؟😉
@admiinmahdyyar
راستی قسمتهای قبل ماجراهای سیدکاظم و امیرحسین رو هم میتونین داخل 👈 کانال ببینین، و هم داخل اپلیکیشن(لینک دانلود اپلیکیشن)
@mahdyar_59
خب خب
نوبتی هم باشه، نوبت قصهی شب هست،
آمادهاین؟🥰😌
#قصه_شب
روزى زنبور🐝 و مار🐍 با هم بحثشان شد. مار میگفت: آدمها از ترس ظاهر ترسناک من میمیرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمىکرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى🌳 خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من چوپان را نیش مىزنم و مخفى میشوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن!
مار چوپان را نیش زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد!😐
چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت!😬
او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد… چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد!
@mahdyar_59
نتیجهی این قصه با شما:)
من اینجام👇
@admiinmahdyyar
من عاشق نتیجههایی هستم که از قصههای شب میگیرین😁
خداحفظتون کنه❤️
@mahdyar_59
+شبت امام زمانی رفیق🌱