قوی باش، اما نه گستاخ.
مهربان باش، اما نه ضعیف.
شجاع باش، اما نه قلدر.
فروتن باش، اما نه کمرو.
به خود مطمئن باش، اما نه خودبین.
@mahdyar_59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرم
#امام_حسین
آمادهسازی حرم اباعبدالله الحسین (ع) برای ورود به محرم🖤🥀
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ الحُسَین
@mahdyar_59
#قصه_شب
روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و داریی زیادی جمع کرده بود
قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم .او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند.زن نیز قول داد که چنین کند.چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد.⚰
زن نیز قول داد که چنین کند. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و ان را در قبر بگذارند،ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم.بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم.دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم
البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم.در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند !!!
@mahdyar_59
#نوستالژی
اگه تو میدونی کاربرد خودکار در این تصویر چیه
پس «یک جهان حرفِ مشترک داریم»
@mahdyar_59
اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته
ورنه جای دیگری عرضه کنی کم میخرند❤️
@mahdyar_59
#حدیث
امام على عليه السلام:
راستى، تو را نجات مى دهد، هرچند از آن بيمناك باشى
و دروغ، تو را نابود مى كند، گر چه از آن خطرى براى خود حس نكنى
الصِّدقُ يُنجِيكَ و إن خِفتَهُ، الكِذبُ يُردِيكَ و إن أمِنتَهُ
@mahdyar_59
امام دستور داد خیمهها را در یک جای گود به پا کنند
این برعکس شیوهٔ پیامبر بود
رسم پیامبر در جنگ این بود که
پایگاهش را یک جای بلند انتخاب میکرد .
زینب گفت :
برادر جان چرا جای گود ؟ جای بلند بهتر نیست ؟
حسین گفت :
نمیخواهم بچهها صحنهٔ جنگ را ببینند !🖤
#محرم
#امام_حسین
@mahdyar_59
ارباب بسیار ثروتمندی چون به سن پیری رسید و جفای اولاد بدید تصمیم گرفت در آخر عمر ثروت خود صرف زندگی خود کند و چیزی برای وراث باقی نگذارد. عمارت بزرگی خرید و زندگی چون پادشاهان در آن بر خود پیشه کرد. برای عمارت خود از هر نوع نیازی که داشت مستخدمی به خدمت گرفت. از طراح مُد و لباس گرفته تا قصه گوی شب....
پیری در شهر چون آوازه ریخت و پاش ارباب پیر شنید روزی نزد او آمد و گفت: اگر ارباب رخصت دهد و او را مفتخر نماید حاضر است ناخن گیری ارباب را به دوش کشد. ارباب پیر خرفت خواسته پیرمرد عاقل پذیرفت و او را مستخدم عمارت خویش کرد.
پیر هوشیار هر لحظه به بهانه ای انگشتان ارباب می نگریست تا مبادا سررسید خدمت بر او از غفلت اش منقضی گردد. روزی ارباب گفت: آیا زمان کوتاه کردن ناخن ما نرسیده است؟
پیر عاقل گفت: زمان اش رسیده است، و برای این که ارباب را دردی نیاید منتظر است که پس از استحمام ارباب، او بساط خدمت خود بگستراند. ارباب چون از حمام برون شد پیر در زیر سایه درخت نارونی در عمارت بساط خود گشود و منتظر ماند.
پیر، ارباب را بر کرسی نشاند و در برابر ارباب نشست و پاهای او بر دوش خویش نهاد و شروع به تقصیر و کوتاه کردن ناخن های او نمود. چون از یک پای ارباب فارغ گشت، نوشیدنی خنک بیدمشکی بر او عرضه نمود.
ارباب پیر پرسید: این نوشابه برای چه مهیّا نموده ای؟! مگر مرا قصد حجامت کرده ای و ضعف از فصد خون در من احتمال داده ای که نوشابه ای نزد خود فراهم ساخته ای؟ گمان نکنم کسی که ناخن گیرد ضعفی از این کار بر او وارد شود تا نیازی به نوشابه ای بر او پیش آید؟
پیر عاقل گفت: ای صاحب روزی و دولت من، جانم به قربانت! ارباب را از تقصیر ناخن ضعفی بر وجود نیاید، اما من ترس دارم ضعفی از خدمت ام در پیشه و جایگاه ام نزد ارباب بر او وارد شود.
ارباب خنده ای کرد و کیسه های طلای بسیاری به او بخشید و گفت: قوی تر از تو کسی را ندیده ام که از ضعف خرد من چنین سودی کرده باشد. و احمق تر از اولاد خویش کسی را نیافتم که از ضعف من قوتی بر خود از مال من نگرفته اند و مراعات حال مرا در سن پیری ننموده اند.
@mahdyar_59