عبدالمطلب یک پسر عمو به نام «غلامرضا اکبری» داشت که شهید شده. غلامرضا که شهید شد، عبدالمطلب سر قبرش نشست و بعد با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد، ما هم گفتیم: چی میگی بابا؟! محلش نذاشتیم، هرچی سر و صدا کرد هیچ کس محلش نذاشت.
وقتی دید ما نمیفهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: نگاه کنید! خندید، ما هم خندیدیم. گفتیم حتما شوخیش گرفته، دید همه ما داریم میخندیم، طفلک هیچی نگفت؛ یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش را پاک کرد. سپس سرش را پائین انداخت و آروم رفت...
فردایش هم رفت جبهه. 10 روز بعد جنازه عبدالمطلب رو آوردند و دقیقاً توی همین جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند.»
#کرامت_شهید
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
@jahade_tabien1