هدایت شده از ♡^|پاےمڪتب حاج قاسم|^♡
«جانبـــاز!..»❣
جان شاید عزیزترین دارایۍ
هرڪس باشد🌱
عشق چنانحڪایتعجیبۍاستــ
ڪهوقتےدرمیانباشد
عاشق "جان" را هم بہ بازۍ میگیرد!🙃
دست میدهد،پا میدهد
بہ امید یڪ
" لبخند رضایت امام زمانش"😍
"درست شبیه عملدار ڪربلا! "💗
#ميلاد_حضرت_ابوالفضل (علیهالسلام)💐
#روز_جانباز 💫
#ماه_شعبان 🎉
ღ↬| @Deltange_o_o |↫ღ
استاد عالی.mp3
2.29M
•°لعناللهُمـنلایغــاࢪ°•
خدالعنتبڪنه⇩
اونڪسیوڪہغیرتندارھ
📝⤎تومسٵلہیبدحجابی
بایـدیقهیمــردروگــرفت🍃
چونپُشتهـࢪزنبیحجابیابدحجاب،!
یڪمردبیغیࢪتوجودداره✔️
🎙|⤎استــادعالــے♡
#چادرانہ🔮
#ماه_شعبان🎉
#حجاب🌸
#ۼیرت❣️
•●❥❥ @Mahepenhanamm
#عیدانه
#ثبت نام
با عرض سلام لطفا هر چه سریعتر به ایدی زیر جهت شرکت در مسابقه پیام دهید تا کد شما تهیه و به شما جهت مسابقه ارسال گردد
از روز ۱فروردین تا ۱۳ فروردین با وارد کردن کدی که از طریق پیام به ایدی زیر برای شما صادر می گردد می توانید در مسابقه شرکت کنید
با تشکر
ایدی:
✅ https://eitaa.com/tabadol_tabligh
#عیدانه
#مسابقه
#انلاین
❇️مسابقه ویژه اعضای عزیز کانال❇️
🖐به اطلاع می رساند
📣مسابقه ای تحت عنوان#عیدانه قرار است برگزار گردد.
🌹همراه با جوایز ارزنده🌹
📆زمان: اول تا سیزدهم فروردین ماه
🕐مسابقه از ساعت ۰۸:۰۰ روز یکشنبه(اول فروردین ماه سال ۱۴۰۰)تا ساعت۱۰:۰۰روز جمعه (۱۳ فروردین ماه سال ۱۴۰۰) فرصت شرکت در مسابقه عیدانه می باشد🌸
⚠️هر شرکت کننده فقط و فقط ۱ مرتبه می تواند در مسابقه شرکت کند در صورت شرکت مجدد توسط سامانه برگزاری مسابقه انلاین از ورود شما جلوگیری خواهد شد
🎉🎊🎁جوایز:
🥇نفر اول:۳۰.۰۰۰تومان
🥈نفر دوم:۲۰.۰۰۰تومان
🥉نفر سوم:۱۰.۰۰۰تومان
اهدا خواهد شد.
🌺با تشکر از همکاری و صبر شما عزیزان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محظاستورے 📲
امشب اِۍ اهل دعا روح دعا مےآید
پسر خامس اصحاب کساء مےآید🎊
مؤمنین گرد هم آیید به محراب دعا
صف ببندید که مولای شما مےآید🌹
#میلاد_امام_سجاد (علیهالسلام)💐
#ماه_شعبان 🎉
•●❥❥ @Mahepenhanamm
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شـصـت
✍با تک تک جملاتی که بر زبان می آورد، تمام آن خاطرات بد طعم دوباره در دهانِ حافظه ام مزه مزه میشد خاطراتی که هر چند، گره از معماهایِ ریزو درشتِ زندگیم باز میکردند اما کمکی به بیشتر شدنِ تعداد نفسهایِ محدودم نمیکردند
نفسهایی که به لطفِ این بیماری تک تک شان را از سر غنیمت بودن میشمردم، بی خبر از اینکه فرصت دیدنِ دوباره یِ دانیال را نصیبم میکنند یا نه؟
مرگی که روزی آرزویم بود و حالا کابوسِ بزرگ زندگیم
و رویایی از خدایی مهربان و حسامی محجوب مسلک، که طعمِ زبانم را شیرین میکرد و افسوسم را فراوان، که کاش بیشتر بودمو بیشتر سهمم میشد از بندگی و بندگانش
خدایی که ندیدمش در عین بودن
این جوان زیادی خوب بود آنقدر که خجالت میکشیدم به جای دست پختم رویِ صورتش نگاه کنم.
ناگهان صدایی مرا به خود آورد همان پرستار چاق و بامزه بچه سید آخه من از دست تو چیکار کنم؟ هان استعفا بدم خلاص میشی؟ دست از سر کچلم برمیداری
حسام با صورتی جمع شده که نشان از درد بود به سمتش چرخیدهیچی والا من جات بودم روزی دو کعت نماز شکر میخووندم که همچین مریض باحالی گیر اومده مریض که نیستم، گل پسرم
مرد پرستار با آن شکم بزرگش، دست به جیب روبه رویِ حسام ایستاد من میخوام بدوونم کی گفته که تو اجازه داری، بدون ویلچر اینور اونور بری؟ تو دکتری؟ تخصص داری؟جراحی؟ بابا تو اجداد منو آوردی جلو چشمم از بس دنبالت، اتاقِ اینو اونو گشتم
حسام با خنده انگشت اشاره اش را به شکم پرستار زد خدا پدرمو بیامرزه پس داری لاغر میشیا یعنی دعایِ یه خوونواده پشت و پناهمه برو بابت زحماتم شکرگذار باش
پرستار برای پاسخ آماده شد که صدایِ مسنِ زنی متوقفش کرد امیرمهدی اینجایی؟ کشتی منو تو آخه مادر همیشه باید دنبالت بدوئم چه موقعی که بچه بودی چه حالا
امیر مهدی؟ منظورش چه کسی بود پرستار؟ حسام با لبخند به نشانه ی احترام خواست تا از جایش بلند شود که زن به سرعت و با لحنی عصبی او را از ایستادن نهی کردبشین سرجات بچه فقط خم و راست شدنو بلده؟ تو تا منو دق ندی که ول کن نیستی.
حسام زیر لبی چیزی به پرستار گفت خیلی نامردی حالا دیگه میری مامانمو میاری این دفعه خواستیم گل کوچیک بزنیم بچه ها بازیت ندادن، بازم میای سراغم دیگه
پرستار با صدایی ضعیف پاسخش را داد برو بابا تو فعلا تاتی تاتیو یاد بگیر گل کوچیک پیشکش در ضمن فعلا مهمون منی
حسام آدم فروشی حواله اش کرد و با لبخندی ترسیده به زن خیره شد.
امیر مهدی نامِ حسام بود؟ و آن زن با آن چهره ی شکسته، هیبتی تپل و کشیده و چادری مشکی رنگ که روسریِ تیره و گلدارِ زیرش را پوشانده بود ، مادرش زن ویلچر به دست وارد اتاق شد بیخود واسه این بچه خط و نشون نکشا با من طرفی و حسام مانند پسر بچه ایی مطیع با گردنی کج، تند و تند سرش را تکان داد
زن به سمتم آمد و دستم را فشار داد، گرم و مادرانه سلام عزیزم خدا ان شالله بهت سلامتی بده قربون اون چشمایِ قشنگت برم با چشمانی متعجب، جواب سلامش را با کلمه ایی دست و پا شکسته دادم سلامی که مطمئن نبود درست ادا کرده باشم
حسام کمی سرش را خاراند مامان جان گفته بودم که سارا خانووم بلد نیست فارسی صحبت کنه
زن بدون درنگ به حسام تشر زد تو حرف نزن که یه گوشمالی حسابی ازم طلب داری از وقتی بهوش اومدی من مثه مادر یه بچه ی دوسال دارم دنبالت میگردم مادرش بود آن چشمها و هاله ایی از شباهتِ غیر قابل انکار، این نسبت را شهادت میداد حسام با لبخند دست مادرش را بوسید الهی قربونت برم ببخشید خب بابا من چیکار کنم این اکبر، عین زندانبانا وایستاده بالای سرم، نمیذاره از اتاقم جم بخورم، خب حوصله ام سر میره دیگه در ضمن برادر سارا خانووم، ایشونو به من سپرده باید از حالشون مطلع میشدم یا نه بعدشم ایشون نگران برادرشون بودن و باید یه چیزایی رو میدونستن، که من از فرصت استفاده کردم هم با برادرشون تماس گرفتم تا صحبت کنن، هم اینکه داستانو براشون توضیح دادم البته نصفشو چون این اکبر آدم فروش، وسطش رسید و شمام که...
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @tark_gonah_1
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شـصـت_و_یـک
✍پرستار که حالا میدانستم اکبر نام دارد به میان حرفش پرید عه.. عه .. عه .. من کی مثه زندانبانا بالای سرت بودم؟؟ آخه بچه سید، اگه تو اتاق بقیه مریضا فضولی نکنی که من دنبالت راه نمیوفتم تمام مریضایِ بخش میشناسنت اینم از الانت که بدون ویلچر واسه خودت راه افتادی
زن دستی بر موهای ِ نامرتب حسام کشیدفدایِ اون قدت بشم من قبول کن مادر که تو آدم بشو نیستی از الانم هر وقت خواستی جایی بری، بدون ویلچر تشریف ببری، گوشِ تو طوری میپیچونم که یه هفته ام واسه خاطرِ اون اینجا بستری بمونی
حسام ابرویی بالا انداخت و آب دهانی قورت داد مامان به خدا امروز دکترم گفت دیگه کم کم ویلچرو بذار کنار مثلا مگه من فلجم این اکبر بیخود داره خود شیرینی میکنه در ضمن گفتم سارا خانووم فارسی حرف زدنو بلد نیستن، اما معنیِ کلماتی فارسی رو خوب متوجه میشنا آّبرمو بردین
لبهایم از فرطِ خنده کش آمد این مادر و پسر واقعا بی نظیر بودند
ناگهان تصویر مادرِ بی زبانم در ذهنم تجدید شد و کنکاشی برایِ آخرین لبخندی که رنگِ لبهایم را دیده بود
حسام سرش را به سمت من چرخاند سارا خانووم ایشون مادرم هستن و اسم واقعی من هم امیر مهدیِ امروز خیلی خسته شدین بقیه ی ماجرا رو فردا براتون تعریف میکنم
به میان حرفش پریدم که نه، که نمیتوانم تا فردا صبر کنم و او با آرامشی خاص قول داد تا عصر باقی مانده ی داستان را برایم تعریف کند..
مادر حسام پیشانی ام را بوسید و همراه پسرش از اتاق خارج شد
چشمم به کبوتر نشسته در پشتِ پنجره ی اتاقم افتاد مخلوطی از خاطراتِ روزهایِ گذشته ام و دیدار چند دقیقه پیش حسام و مادرش در ذهنم تداعی شد چرا هیچ وقت فرصت خندیدن در خانه ی مان مهیا نمیشد؟اما تا دلت بخواهد فرصت بود برایِ تلخی و ناراحتی
تهوع و درد لحظه ایی تنهایم نمیگذاشت و در این بین چقدر دلم هوایِ فنجانی چایِ شیرین داشت با طعم خدا
خدایی که خیلی دیر فهمیدم هست درست وقتی که یک بند انگشت با نبودن فاصله داشتم
دلهره ی عجیبی به سینه ام چنگ میزد حتی نفسهایی که می کشیدم از فرط ترس میلرزید کاش فرصت برایِ زنده ماندن بیشتر بود من اصلا آمادگی مرگ را نداشتم
آن روز تا غروب مدام خدا را صدا زدم از ته دل با تمام وجود به اندازه تمام روزهایی که به خدایی قبولش نداشتم
و آرزو میکردم که ای کاش حسام بود و قرآن میخواند هر چند که صدایِ اذان تسکینی بود برآن ترسِ مرگ زده، اما مسکنِ موجود درآن آیات و صوتِ حسام، غوغایی بی نظیر به پا میکرد بر جانِ دردهایم حسام آمد یالله گویان و سربه زیر در چهارچوب درب ایستاد
از فرط درد پیچیده در خود رویِ تخت جمع شده بودم اما محضه احترام، روسریِ افتاده رویِ بالشت را بر سرم گذاشتم عملی که سرزدنش حتی برایِ خودم هم عجب بود
حسام چشم به زمین دوخته؛ لبخند برلب نشاند انگار متوجه روسریِ پهن شده رویِ سرم شد پرستار گفت شرایطتون خوب نیست اومدم حالتونو بپرسم الان استراحت کنید، بقیه حرفا بمونه واسه وقتی که حالتون بهتر شد فعلا یا علی
خواست برود که صدایش زدم نرو بمون بمون برام قرآن بخوون
و ماند، آن فرشته سربه زیر…
⏪ #ادامہ_دارد...
🍃🌺 @tark_gonah_1
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
ماهـِ پنهان
#قَـࢪارِمُونهَـرشَـب سَاعَٺ⟮⁰⁰'⁰⁰⟯ قِـࢪَائَٺِ دُعَاےِ ٳلٰہِـے عَظُمَ الْبَلٰاء ⟮أللَّھُـمَ؏ـَ
نوای زیر صدای سال ۹۹ و لحظه های سخت ما ، اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ...
ماهـِ پنهان
نوای زیر صدای سال ۹۹ و لحظه های سخت ما ، اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ...
برای مان دعا میکنے و بی قراری از بی خیالی هایمان .....از گذر عمر مان که چگونه گذشت ومے گذرد
و
ما نگران مرۼ و روۼن و آجیل ومیوه شب عید مان هستیم ...درصف های طولانی ساعتها برای خریدشان منتظر می مانیم ...
ما سختی روزمره را ب آمدنت ترجیح داده ایم ۼافل ازاینکه اگر تو بیایی
بلای عظیم را برطرف میکنے
الهی عظم البلا ......
نجاتمان بده دراخرین ساعات ۹۹ از ۼفلت ...از هوس دنیا . .از بلا ها ..از نفس های سرکش مان ...
از بی حجابی هایمان ...از بی ۼیرتی هایمان ....از بردگی شیطان مارا هدایت کن ب بندگی خودت ای خــــــــــدا💓🌸
اللهم عجل الولیک الفرج را بخوان
تا منجی بیاید وآرامشان دهد💓🌸🌟
مولا ببخش ک هرروز چشمهایتان بارانے است
پدرانه مارا ببخش وشفاعتمان کن🌻
#امامزمانم 🌻
#سال_نو
#قرن_نو
#ظهور
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج🌻
•●❥❥ @Mahepenhanamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محظاستورے 📲
.
مَگهاَزسَنگه؟!
چهکُنمبـٰازدلَمتَنگه💔'!
مِھرَبوناربـٰاب..
یـٰاحُسیندِلَمودریـٰاب :)🌿
-شبِزیارتۍارباب✨
.
#شب_جمعه 💔
#حسیݩجانـم ❣
•●❥❥ @Mahepenhanamm
#اࢪسالےشما🌵
زل می زنم ب سقف بالاسرم و به اونی فکر می کنم که باعث بی خوابیم شدهツ
❧ ❊ ❉𖤛 ༎ ⸙❧ ❊ ❉𖤛 ༎ ⸙
آخرش ب کجا میرسی؟
#اࢪسالےشما🌵
میشینم مثل الاف ها پاگوشی نگاه میکنم به صفحه گوشی خیلی جالبه امتحان کن
❧ ❊ ❉𖤛 ༎ ⸙❧ ❊ ❉𖤛 ༎ ⸙
ن جالب نیست🚶🏾♂🤷🏽♂
#اࢪسالےشما🌵
هیچ دلم میخواد تو مطلبای قشنگ بزاری من حال کنم همین وای شما هم همینطوری من نصفه شبا غم عالم میاد سراغم دلم میخواد بشینم فقط با یک آدم پایه حرف بزنم خیلی خستم اما خداوکیلی دمتون گرم با این کانال عالیتون
❧ ❊ ❉𖤛 ༎ ⸙❧ ❊ ❉𖤛 ༎ ⸙
عزیزم
ممنون بابت انرژی یهویی نصف شبیتون🙂🎈
دم شما گرم
التماس دعا🌿°`
یه روضه بذارم یکم اشک بریزیم؟
عیده
الان میذارم فردا از اونور سعی میکنم جبران کنم براتون✨
ماهـِ پنهان
#اࢪسالےشما🌵 هیچ دلم میخواد تو مطلبای قشنگ بزاری من حال کنم همین وای شما هم همینطوری من نصفه شبا غم
خسته دلی شروع خوبیه برای یه زندگی جدید🙃💔
یه سخنرانی قشنگ یافتم✨🎈
بیایید باهم بشنویم🦋
بیخیال روضه بشم فعلا
میفرمایند:
در شادی ما شاد باشید و در اندوه ما غمگین