🇮🇷 چهلودومینسالگردپیروزی انقلاباسلامیمبارک 🇮🇷
#دهه_فجر 🇮🇷
#الله_اکبر ✊
#انقلاب_مردم ✌️
•●❥❥ @Mahepenhanamm
#به_وقت_ثواب_یهویی 😉
*🎁 هدیه ای به امام زمانم(عجل الله)
💌 متولدین فروردین: *ده صلوات*
💌 متولدین اردیبهشت: *پنج سوره حمد*
💌 متولدین خرداد: *چهارده صلوات*
💌 متولدین تیر: *سه سوره قدر*
💌 متولدین مرداد: *ده سوره توحید*
💌 متولدین شهریور: *پنج صلوات و دو سوره حمد*
💌 متولدین مهر: *پنج سوره ناس*
💌 متولدین آبان : *یک آیه الکرسی*
💌 متولدین آذر : *پنج سوره فلق*
💌 متولدین دی: *پنج سوره کافرون*
💌 متولدین بهمن: *پنج صلوات با پنج سوره توحید*
💌 متولدین اسفند: *ده صلوات و یک سوره حمد*
اگه تونستین نشر بدین هم خودتون ثواب میکنین هم دیگران...
ذخیره بشه برای آخرتتون😊
•●❥❥ @Mahepenhanamm
Γ🍃👀°
‴ #ࢪهبࢪانـہ✨🌸 منقݪب گشتہ جهان از قدم شاگردے اے خوش آن روز ڪہ از راھ رسد استادش🧡':) "أَللّٰهُمصَلےعَلیٰمُحَمَّدوآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُم° ∞•|مــ🌙ــاهپنہــاݩ|•∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محظاستورے 📲
۲۲ بهمن 🇮🇷✌️🏼
•●❥❥ @Mahepenhanamm
۲۲ بهمن ماه، بر تمام عاشقان این سرزمین مبارک باد. 🎊🎉😍🤩👏🏼👏🏼
•●❥❥ @Mahepenhanamm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محظاستورے 📲
ایران افتخار من 💔
•●❥❥ @Mahepenhanamm
ما برای آنکه ایران، گوهری تابان ✨ شود
خون دل ها ❤️ خورده ایم 😭
•●❥❥ @Mahepenhanamm 🇮🇷
∞•|مــ🌙ــاهپنہــاݩ|•∞
گفتم؛
ڪہ روے خوبت از من چرا نہان است؟! :(
گفتــا؛
ٺۅ خود حجابۍ ورنہ رخم عيان است:)
گفــتم؛
ڪه از کہ پرسم جانا نشان کويت؟! . . .
گفـتا؛
نشان چہ پرسے آن کو؎
بـےنشان است . . . :))
#مہدےجان
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 💚
+داسٺــانڪ📜
به کوچه ای رسیدم ڪہ پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت:
نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛
پیر شده بودم!!! :)
#تلنگرانہ💡
هَر وَقت دِلَم بَرای بِهِشت تَنگ میشَوَد
بِه چِشمانَت نِگاه مےڪنم
كُلمَا أفتَقِدُ الجَنَّة
أنظرُ فِي عَينَيك...ツ
#عربیطور🦋
#محبوبم❤️
#بیــوطور☂
#دلنویسـ 💔
•●❥❥ @Mahepenhanamm
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠و درود خدا بر او فرمود: هر چيز كه شمردني است پايان مي پذيرد، و هرچه را كه انتظار مي كشيدي، خواهد رسيد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت75
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#نهج_البلاغه ⭐️
•●❥❥ @Mahepenhanamm
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠و درود خدا بر او فرمود: حوادث اگر همانند يكديگر بودند، آخرين را با آغازين مقايسه و ارزيابي مي كنند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت76
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#نهج_البلاغه ⭐️
@mahdavi_tebyan
•●❥❥ @Mahepenhanamm
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠ضرار بن ضمره ضبايى از ياران امام به شام رفت بر معاويه وارد شد.
معاويه از او خواست از حالات امام بگويد، گفت على عليه السّلام را در حالى ديدم كه شب، پرده هاى خود را افكنده بود،
و او در محراب ايستاده، محاسن را به دست گرفته، چون مار گزيده به خود مى پيچيد، و محزون مى گريست و مى گفت :
💠و درود خدا بر او فرمود: ای دنيا!! ای دنيای حرام! از من دور شو، آيا برای من خودنمایی می كنی؟ يا شيفته من شده ای؟ چنانكه روزی در دل من جای گيری؟ هرگز مبادا! غير مرا بفريب، كه مرا در تو هيچ نيازی نيست، تو را سه طلاقه كرده ام، تا بازگشتي نباشد،
دوران زندگانی تو كوتاه، ارزش تو اندك، و آرزوی تو پست است. آه از توشه اندك، و درازی راه، و دوری منزل، و عظمت روز قيامت!
📒 #نهج_البلاغه #حکمت77
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#نهج_البلاغه ⭐️
@mahdavi_tebyan
•●❥❥ @Mahepenhanamm
💢اگر ما فرض کنیم
تمام بنی نوع بشر و بنی نوع انسان بشوند
افلاطون، ارسطو، فارابی، بو علی،
خواجه نصیر الدین طوسی، ملا صدرا، انیشتین
و همه و همه جزو نوابغ باشند
و اصلا آدم معمولی در دنیا نداشته باشیم
و همگی از این سنخ آدمها باشند ؛
باز هم این آیه قرآن کریم صادق است که فرمود:
«هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ
یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ
وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ
وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ» (جمعه/۲)
«او کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده
رسولى از خودشان برانگیخت
که آیاتش را بر آنها میخواند و آنها را تزکیه میکند
و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت میآموزد
هر چند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند» .
‼️‼️‼️
#علامه_حسن_زاده_آملی✨💫
#تلنگرانہ💡
•●❥❥ @Mahepenhanamm
و این است قابلیت حقیقت عالم
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی...
اینجاست که علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان در ۱۹ مجلد ، می فرمایند که اگر نقطه باء را تفسیر کنم باید برای حمل کتاب هایش ۷۰ شتر بیاورید!!!
#دلنویسـ💔
#قرآن
#خداےخوبم💛
•●❥❥ @Mahepenhanamm
ماهـِ پنهان
🙂💔 باید دلتنگ باشی تا شب را درک کنی... #دلنویسـ💔 #پروفایل✌️🏻 •●❥❥ @Mahepenhanamm
#غزلدلتنگے💔
یڪـــــی پرسید از بیچاره مجنون
که ای از عشق لیلی گشته دل خون
بهشب میلت فزونتر هست یا روز
بگفتا گرچه روز است عالـم افروز
ولیکــن با شبــم میل است خیلــے
که لیل است و بود همـــــنام لیلــے
همه عالم حسن راهمچو لیلیاست
که لیلــــے آفـرینَش در تجـلے است
همــــه رســـــم نگـــــار نازنیـــنَش
همـــــه همـــنام لیلـــــے آفریـــنَش
همـــــه سر تا به پا غنــــج و دلالند
همـــــه در دلبـــــرے حدّ کمــــالند
هـــمه اِفرِشته حُســـــن و بهـــایند
همـــــه آئیـــــنه ایـــــزد نــــــمایند
نگارســـــتان عالــــم با جلالـــــش
حکـــــایت می نماید از جمالـــــش
چوحُسنذاتخود،حُسنآفریناست
جمیل است و جمال او چنین است
بِسرّ من بســــے راز نہـــــفته است
ولیکن قوت نطـــــقم بخفته است
اگر مجنون حســـــن را دیده بودی
به عقل خویشتـــــن خندیده بودی
#علامه_حسن_حسن_زاده_آملی✨💫
#دلنویسـ💔
•●❥❥ @Mahepenhanamm
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیسـت_و_سـوم
✍قدرت دستان مادر، هر دو ما را به
سمت زمین پرتاب کرد اما صدای تکه تکه شدنِ شیشه ی الکلِ پدر،زودتر از شوکِ پرتاب شدن، به گوشم رسیدم پدرنقش زمین بود و من نقشِ سینه اش این اولین تجربه بود شنیدنِ ضربانِ قلبِ بی محبت مردی به نام باباآنالیز ذهنم تمام نشده بود که به ضرب مادر از جایم کنده شدم رو به رویم ایستاد و بی توجه به مردِ بیهوش و نقش زمین اش، بی صدا براندازم کرد سپس بدونِ گفتنِ حتی کلمه ایی راهی اتاقش شد و در را بست گیج بودم از حرفای پدر از زمین خوردن از شنیدن صدای تپشهای ضعیف و یکی در میان از برخورد مادر بالای سرش ایستادم دهانش باز بود و بوی الکل از آن فاصله، باز هم بینی ام را مچاله میکرد سینه اش به سختی بالاو پایین میرفت وسوسه شدم به بهانه ی اطمینان از زنده بودنش دوباره سینه و صدای ضربانش را امتحان کردم کاش دنیا کمی هم با من دوست میشد گوشهایم یخ زد
تپیدنهایش بی جان بود و بی خبر از ذره ایی عشق همان حسی که اگر میدیمش هم نمیشناختم روی دو زانو نشسته، نگاهش کردم انگار جانهایش داشت ته میکشید نمیدانستم باید چه احساسی داشته باشم نگرانی شادی یا غمگینی اصلا هیچ کدامشان نبود و من در این بین فقط با خلاء، همان همزاد همیشگیم یک حس بودم چند ثانیه خیره به چشمان بسته اش ماندم گوشیم زنگ خورد یک بار دوبار سه بار جواب دادم صدای عثمان بود
صدای عثمان بلند شد:چرا جواب نمیدی دختر با بی تفاوت ترین لحن ممکن، زل زده به آخرین نفسهای زورکیِ پدر، عثمان را صدا زدم: عثمان بیا خونمون همین الان گوشی را روی زمین انداختم مدام و پشت سر هم زنگ میخورد اما اهمیتی نداشت.عقب عقب رفتم تکیه زده به دیوار، چانه ام را روی طاقچه ی زانوانم گذاشتم یعنی این مرد در حال مرگ بود چرا ناراحت نبودم چرا هیچ وقت برایمان پدری نکرد چرا سازمان و رجوی را به همه ی زندگیش ترجیح داد هیچ وقت زندگی نکرد همانطور که به ما هم اجازه ی زندگی نداد حالا باید برایش دل میسوزاندم دیگر دلی نداشتم که هیزمِ سوزاندنش کنم صدای زنگ در بلند شد در را باز کردم عثمان بود با همان قد بلند و صورتِ سبزه اش..
نفس نفس زنان با چشمانی نگران به سمتم خم شد:چی شده؟ طوریت شده کلماتش بریده بریده بود و مانند همیشه نگران:سارا با توام تموم راهو دوییدم حالت خوبه به سمت پدرم رفتم:بیا تو درم ببند پشت سرم آمد در رابست وقتی چشمش به پدرم افتاد خشکش زد سارا اینجا چه خبره چه بلایی سرش اومده سر جای قبلم نشستم مست بود داشت اذیتم میکرد مادرم هلش داد
💕🌹💕🌹💕
✍فشاری که به دندانهایش میآورد چانه اش را سخت نشان میداد بی صدا و حرف آرام به سمت پدر رفت نبضش را گرفت گوشی را برداشت و با اورژانس تماس گرفت:سارا وقتی اورژانس اومد، هیچ حرفی نمیزنی مثه الان ساکت میشینی سرجات زبانی روی لبهای خشکیده ام کشیدم (مرده؟) به سمت آشپزخانه رفت و با لیوانی آّب برگشت:نه اما وضعش خوب به نظر نمیاد جلوی پایم زانو زد بخور رنگت پریده لیوان را میان دو مشتم گرفتم سری از تاسف تکان داد و کنارم نشست:مراقب مادرت باش یه وقت بیرون نیاد یا حرفی نزنه به مَرده جنازه نمای روبه رویم خیره شدم: بیرون نمیاد فکر نکنم دیگه هیچ وقت هم حرف بزنه سرش را به سمتم چرخاند دستش را به طرف موهایم برد که صدای زنگ در بلند شد به سرعت به طرف در رفت:پس یادت نره چی گفتم
مامورین امداد در حین رفتن به طرف پدر،ماجرا را جویا شدند عثمان با آرامش خاصی برایشان تعریف کرد که پدر مست وارد خانه شد، تلو تلو خوران پایش به فرش گیر کرد و نقش زمین شد و من فقط نگاهش میکردم بی حرف و بی احساس امدادگران کارشان را شروع کردند ماساژ قلبی تنفس مصنوعی احیا هیچ کدام فایده ایی نداشت نتیجه شد ایست قلبی به دلیل مصرف بیش ازحد الکل..
مُرد تمام شد لحظه ایی که تمام عمر منتظرش بودم، رسیداما چرا خوشحالی در کار نبود یکی از امدادگران به سمتم آمد:خانوم شما حالتون خوبه صدای عثمان بلند شد دخترشه ترسیده چرا دروغ میگفت، من که نترسید بودم امدادگر با لحنی مهربان رو به رویم زانو زد:اجازه میدی، معاینه ات کنم عثمان کنارم نشست و اجازه را صادر کرد کاش دنیا چند ثانیه میایستاد، من با این جنازه خیلی کار داشتم.
بوی متعفن الکل و آن چهره ی کبود و بی روح، داشت حالم را بهم میزد بی توجه به عثمان و امدادگر از جایم بلند شدم باید به اتاقم میرفتم، دلم هوایِ بی پدر میخواست زانوهایم قدرت ایستادن نداشت دستم را به دیوار گرفتم و آرام آرام گام برداشتم.
صدای متعجب عثمان بلند شد:سارا جان کجا میری صبر کن باید معاینه شی چقدر فضا سنگین بود انقدر سنگین که شانه هایم بی طاقت افتاد و زانوانم خم شد چشمانم سیاهی رفت و بیحال تکیه زده به دیوار روی زمین لیز خوردم عثمان به سمتم دویید و فریادش زنگ شد!
⏪ #ادامہ_دارد...
•●❥❥ @Mahepenhanamm
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼