eitaa logo
ماهـ‌ِ پنهان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
61 فایل
﷽ تِب فراق تو بیچارهـ کرد دنیـا را بدۅن تو به دل ما قرار بی‌معناسـت🌱💙 . . •شـروط:🌸 •| @Penhaan |• . . •پای مکتبِ حـاج قاسـم:)🌿 •| @deltange_o_o |•
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ♥دلانہ♥
حضرت سیّدالشهداء(علیه السلام)✨ در عالم مکاشفه به یکی از علمای قم فرمودند: مهدی ما (علیه السلام) در عصر خودش مظلوم است. 🥀 تا می توانید درباره ی او سخن بگویید و قلم فرسایی کنید.✍🏻 آن چه درباره ی شخصیت این معصوم بگویید، درباره ی همه ی معصومین(علیهم السلام) گفته اید،🌸 چون حضرات معصومین همه در عصمت، ولایت و امامت یکی هستند🌱 و چون عصر، عصر مهدی ما(علیه السلام) است،🦋 سزاوار است درباره ی او مطلب گفته شود.🌹 امام حسین(علیه السلام)در خاتمه فرمودند:💫 باز تأکید می کنم که درباره ی مهدی ما زیاد سخن بگویید و بنویسید.🕊 مهدی ما مظلوم است. بیش از آنچه نوشته و گفته شده،🍁 باید درباره اش نوشت و گفت.💐 💫 ∞♡@Delanee♡∞
🌺🧡 🧡 «امام محمدباقر(عليه‌السلام)» امروز را غنيمت شمار، تو چه مي‌داني فردا از آنِ که خواهد بود؟ 🍁(بحار، ج ٧٨، ص ١٧٩)🍁 💡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_🌿🌧 پروردگـــارا!✨ من به هر خیـری ڪـه به سـویم بفرستی؛سـخت نیازمنـدم((: 💛 🍁
سلااام دوستان نماز صبح قضای امروز یادمون نره💖😉 تا الان چقدر پیشرفت کردید؟🧐 امیدوارم خوانده باشید😍
مقدار قرائت روزانه قرآن از نظر امامان 😍😍😍😍😍😍 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
(:"♥️ معلم‌پرسید↓ چندتابمب‌براۍنابودۍ داعش‌واسرائیل‌لازمھ ‌؟! دآنش‌آموز : دوتا;) همھ‌خندیدن ! معلم:دوتا؟! چطورۍ ؟! دآنش‌آموز↓ ۱)فرمان‌سیدعلۍ😎 ۲)سربند‌یازهرا😌🌿°• 😍 ☆⇨.. @Pooyagirls ..⇦☆
نشاط عمیقـ ـ ـ مثـلِ؛..🌱 ''ترڪ یڪ گناھ'' براے...🖇 لبخندمھدۍفاطمھ . .🙂💖 💚
امࢪوز سالࢪوز تـــــولد شهید هسته‌اے دڪتࢪمجید شھࢪیاࢪیےست.🥀 🌹به یادشـــــ صلوات🌹❤️ 🌵 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
💡 آزادھ‌ باش . . . قیمتےخواهےشد . آنقدࢪقیمتےکھ‌خداوند‌خࢪیداࢪت‌شود آن‌هم‌بھ‌بالاترین‌قمیت؛یعنے[ولایت]!🌱 . سلمانش‌ࢪا؛‌با[مِنّا‌اهلَ‌البِیت‌]خࢪید حُࢪش‌ࢪا‌با[حَلَّت‌بفنائڪ]🌱 . ویقین‌بدان‌توࢪابا[انتظاࢪ]خواهدخࢪید وچھ‌مقامےاست‌این ‌ (:" ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻 『 🌿 』 چہ‌زیبا گُفت‌حاج‌حسین‌خرازۍ: یادمون باشه ڪه هرچۍ براۍِ خُدا ڪوچیڪۍ و افتادگۍ ڪنیم خدا در نظرِ دیگران بزرگمون میڪنه..♥️ 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ماهـ‌ِ پنهان
وقٺــ اذانہ✨🌤 نمازمون سرد نشــہ رفیق:)🌱🌈 دعا ڪنیم برای ظہور آقاے بہــار🌸🍃 +الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 💚 بریم رفیق وایســیم پشٺــ سرِ امام زمانمـوݩ😍😍🌻 📿 🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸🌳🌸 بہ احٺرام اذان🦋تا یڪ ربع از گذاشتن پسټ معذوریم😇🕊 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سرش به سمتم چرخید.. و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم _ ✋ کسی بفهمه من ام! و او حرف دیگری روی دلش سنگینی میکرد.. و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود.. که کلماتش به هم پیچید _شما رو میشناسید؟😥 نام او را چند بار از ابوالفضل🕊 شنیده و میدانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده... که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد _میگن تو انفجار دمشق شهید شده!😞 قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت...😱😨 میدانستم از 💛فرماندهان سپاه💛 است و میترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند.. که به نفس نفس افتادم _بقیه ایرانیها چی؟😰😰 و خبر مصطفی فقط همین بود.. که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... سردار سلیمانی،💚🕊فاتحه ابوالفضل🕊 و دمشق و داریا را یکجا خواندم..😨😢 که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش👀📱 مانده بود،.. انگار خبر دیگری خانه خرابش کرده و این امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد _بچه ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!✨💚 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم _ ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته! و دل مادرش هم برای میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند.. و راحت نمیشد... که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت... سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم.. 😥و فقط خدا را صدا میزدیم🤲🤲🤲 تا به فریاد مردم سوریه برسد.😥😥😥🤲🤲🤲 صدای تیراندازی... ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد،..😥😢 مصطفی 🌸چندبار در روز به خانه سر میزد.. و خبر میداد.. تاخت و تاز تروریست ها در داریا به چند خیابان محدود شده.. و هنوز خبری از دمشق و زینبیه💚 نبود که غصه ابوالفضل🕊 قاتل جانم شده بود...❤️😢 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می گفت.. و در شبکه سعودی العربیه کشته شدن سردار سلیمانی بر پا بود،😥😭 دمشق به دست ارتش آزاد افتاده.. و جانشینی هم برای بشار اسد تعیین شده بود...😑😥 در همین وحشت بیخبری،.. روز اول ماه رمضان🌙 رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد... مصطفی کلید همراهش بود.. و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیال بافی کرد _شاید کلیدش رو جا گذاشته!😊 رمقی به زانوان بیمارش نمانده.. و دلش نیامد من را پشت در بفرستد ☺️که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند _کیه؟😵 که طنین لحن گرم ابوالفضل😍 تنم را لرزاند _مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!😁 تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم..😍🏃‍♀❤️ و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم.. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم 😍😢و بودم که بی صبرانه پرسیدم _حرم سالمه؟😥😧 تروریست های تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده.. و هول به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد _مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟😊🤨 لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید.. و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت.. که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم... ادامه دارد.... 🌹 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و زیر گوشم شیطنت کرد _مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟🤨 کجا گذاشته رفته؟😁 🌷مادر مصطفی🌷همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل🕊 میرفت که سالم برگشته... و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی🌸 شده بود.. و میدانست را کجا بزند که زیر لب پرسید _رفته زینبیه؟😊 پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم😢 و شیدایی این جوان سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم _میخواست بره، ولی وقتی دید داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!😊 بی صدا خندید..😁 و انگار نه انگار از یک هفته جنگ شهری برگشته.. که دوباره سر به سرم گذاشت _خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!😂😉 مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود.. و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست _رفته حرم سیده سکینه!😊 و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین عربی پاسخ داد _خدا حفظش کنه،😊 شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حضرت سکینه (س) راحته!😊😇 با متانت داخل خانه شد.. و نمیفهمیدم با وجود شهادت سردار سلیمانی😟 و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه باشد.. 🧐 و جرأت نمیکردم حرفی بزنم.. مبادا حالش را به هم بریزم. مادرمصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد.. و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت... از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید..🤩😍و او هم نگران بود که سراغ زینبیه را گرفت.. و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت _درگیریها... ادامه دارد.... 🌹نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _درگیریها خونه به خونه بود،.. سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه ها ، ولی الان زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده،فقط رو بعضی ساختمون ها هنوز تک تیراندازشون هستن. و سوالی که من روی پرسیدنش رانداشتم مصطفی بی مقدمه پرسید _راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟ که گلوی ابوالفضل از غیرت گرفت و خندهای عصبی😏🤨 لبهایش را گشود _غلط زیادی کردن!😏😎 و در همین مدت سردار سلیمانی را دیده بود که سینه سپر کرد _نفس این تکفیری ها رو حاج قاسم گرفته،😎 تو جلسه با ژنرال های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد💪 و دمشق بازی باخته رو بُرد!✌️ الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با 💙ایران و 💙 و به خواست خدا ریشه شون رو خشک میکنیم!😎💪 ابوالفضل نفس کم آورده و دلش از غصه سوریه میسوخت که همچنان می گفت _از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، تروریست ها وارد سوریه میشن😕😐 و ارتش درگیره! همین مدت خیلی ها رو که دستگیر کردن اصلاً سوری نبودن!😐😐 سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد😄🙁 _تو درگیریهای حلب وقتی جنازه ها رو شناسایی میکردن، چندتا افسر ترکیه ای و سعودی هم قاطیشون بودن. 😐حتی یکیشون ریاض بود،😐😏 اومده بوده سوریه بجنگه! از نگاه نگران مصطفی پیدا بود از این لشگرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده.. که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت _پادشاه عربستان داره پول جمع میکنه که... ادامه دارد.... 🌹 نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🕌 ·٠•●@Mahepenhanamm●•٠·
: