تازه داماد بود و قرار بود
مراسم عروسیاش برگزار شود
خودش در سـوریه بود؛
به خانواده گفت:
کارت مراسم را پخش کنند ...
وعده داد که خودش را میرساند!
خانواده هم کارتهای عروسیاش را
پخش کردند. راست می گفت؛
خودش را رساند, اما چگونه ...!
پاسدار مدافع حرم
شهید امیر سیاوشی💔🥀
وقتیواحدِگزینشافرادروبهخاطر
گذشتهایکهداشتنردمیکردناراحت
میشد؛میگفت:پیشازانقلابمگه
کداممونمسلمانبودیم ؟
- حاجقاسمرومیگمـا .. ((:
#شھیدانھ
همیشهمیگفت
ڪارخاصینیازنیستبڪنیم
ڪافیهڪارهاۍروزمرهمونرو
بهخاطرخداانجامبدیم°•
اگهتواینڪارزرنگباشۍ
شڪنڪنشهیدبعدۍتویۍ...
شهیدمحمدابراهیمهمـٺ🌱✨
اگر یکروز فڪرِ #شھادت
از ذهنت دور شد، فردای آنروز
را حتما روزه بگیر:)♥️🌱
_شهیدمصطفۍصدرزاده_
#امام_زمان
یِ چیز خودمونـے بگم.
تا وقتـے لذت گـناه تو دلت هست نمیتونـے ترڪش کنـے !
چرا؟ چون اون لذتـھ میزنتت زمین..!
برو اطلاعاتتو درباره ضررهای گناهت در بیاد!
برای این موقع است ڪھ تصویر ڪثیفۍ گناهت بیاد جلو چشمـٰات !
اون وقت میزاریش ڪنار🚶🏿♂..
لذتشو تو دلت بُڪُش...!
لذت گناهُ تو دلت نابودش ڪن بزن بترڪونش :)🔥
*#رفع_ترس_و_اضطراب✨*
❣ ترس و اضطراب داری و خیلی زود عصبانی میشوی بخوانید👇
🍃🌹 بِاللَّهِ أَسْتَفْتِحُ، وَبِاللَّهِ أَسْتَنْجِحُ، وَبِمُحَمَّدٍ أَتَوَجَّهُ. أَللَّهُمَّ سَهِّلْ لي حُزُونَةَ أَمْري كُلَّهُ، وَيَسِّرْ لي صُعُوبَتَهُ، إِنَّكَ تَمْحُو ما تَشآءُ وَتُثْبِتُ، وَعِنْدَكَ اُمّ الْكِتابِ🌹🍃
📚بحارالانوار
کـــپـی بـا ذکـر صـلـوات و هـدیـه به آقـا صـاحـب الـزمـانـــ💞
ازخدآپرسیدم:
چرآفآسدهآخوشگلترن؟
چرآآدمآیالکیوسیگآریبآحآلترن؟
چرآاونآییکهدیگرآنرومسخرهمیکنن...
بیشترتودلمردممیرن؟
چرآاونآییکهخیآنتمیکنن،
تهمتمیزنن،غیبتمیکنن،
دروغمیگنموفقترن؟
چرآهمیشهبدآبهترن😄؟
پرسید:
پیشمنیآمردم🚶♂️؟
دیگهچیزینگفتم🖐🏽
#تلنگر
یہدیالوگازفیلمحضرتمحمد{ص}ڪهخیلےخوشماومداینبودڪه
ازحضرتمحمد{ص}سوالکردن:
_خدارادرکجامیبینے؟
+دردلهایشکستہ💔🚶🏻♂
✨﷽✨
🌼یک داستان یک پند
✍روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد.
آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسولالله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
‹⛅️🦋›
••
«حٰـاجحٌسِـینیِڪٺامیگٌفت:
یہلَـحظھدیـدَمسَمتِمـون
تیراندازے میڪٌنَن...
گفـتمبخـوابیـن
تا نِشَسٺَمتیـࢪمنـوردڪرد
خوردبہدوستم...💔🙂
ایـنیہلحظـہ
۶۰ساݪمنـوانداخـٺعَـقَب...»❥︎
••
🦋⃟ ⛅️¦⇢ #تلنگرانه•••