798.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴چین
گردباد، شهر نانکای را درهم کوبید
۱۹ سپتامبر
آیادرآخرالزمانیم🤔🤔شک نکن👌
🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج
عاقبت وطن فروشی🤢
⬅️ تکمیلی| برخی منابع: دولت آمریکا به دنبال سر به نیست کردن مصی علینژاد است
🔹برخی منابع ادعا میکنند که اخطار دولت آمریکا به مصی علینژاد مبنی بر اینکه باید پنهان شود و هویتش را عوض کند، نوعی زمینهسازی برای سر به نیست کردن اوست.
🔹مصی علینژاد از عناصر جریان ضد ایران که سال گذشته برای «حفاظت از منافع صهیونیستها در منطقه» جایزه دریافت کرده است، روز گذشته رسماً اعلام کرد که کاخ سفید در ایمیلی به او اعلام کرده که امکان حفاظت کامل از او نیست و مصی علینژاد باید هویت خود را تغییر داده و در واقع پنهان شود!
🔹مصی علینژاد گفت که از این پیام دولت آمریکا «شوکه شده است».
🔹برخی منابع در این زمینه میگویند که ممکن است این پیام یک زمینهسازی مشخص برای سر به نیست کردن مصی علینژاد توسط سیستم امنیتی آمریکا باشد.
🔹این منابع میگویند: دولت آمریکا بعد از سر به نیست کردن مصی علینژاد میتواند با اتکا به رکورد و سابقهی ایمیل و هشدارهایی که به او دادهاند، ادعا کند که او فقط پنهان شده است.
🔹برخی دولتهای غربی طی ماههای گذشته با روشن شدن بیاعتباری و ناتوانی جریان ضدایران خارجنشین، سعی میکنند برخی رویههای خود در برابر جمهوری اسلامی را تغییر داده و پروژههای جدیدی را اتخاذ کنند. احتمالاً خلاص شدن از شرّ برخی از این عناصر ضدایرانی مدعی و البته «پرخرج» بخشی از این پروژه باشد.
عاقبت بخیرنخواهدشدهرآن کس که تیری به سوی این نظام پرت کند👍
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یوسف سلامی مثل یک شیر یک تنه به گله ی کفتارها زد👏👏
👌👌یوسف سلامی ، دهنی از براندازان مفلوک سرویس کرد که نگو😁
این همه می گفتید جمعیت همین بود😆
خااااااک برسرررت برعنداز🤮
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا رومون نمیشه از آلمان برگردیم ایران؟😳
ناگفتههایی از آلمان رو از زبان یکی از هموطنان عزیز ایرانی ساکن این کشور بشنوید ...
توی این ویدئو تلاش کردیم از چیزهایی بگیم که کمتر گفته و شنیده میشه و بلاگرهای مهاجرتی تمایل دارن اونو سانسور کنن!
🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگم، دلتنگتم مولا💔
ای کاش می دانستم که کجایی😭
دلم هوایت کرده، بگو که چکارکنم😭
🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج
7.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ ✨
✅ خیلی نزدیکه، از اول هم نزدیک بود
🔰 مرگ اینطوریه، چشماتون را روی هم میزارید، بیدار میشید، میشینید می بینید قیامت شده، میگن چقدر طول کشید، میگید نصف روز یه روز،
دور نیست که از اول هم نزدیک بود ما باید...
✅ ما باید بزرگ بشیم تا ظهور را نزدیک ببینیم آن وقت کنار حضرت...
✨انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا✨
✅اگه آماده باشیم، صدامون میزنن،
میگن پاشو امامتان آمد
📌آدمای کوچیک جدا میشن، خوب جدا بشن، کوچیکه نمیتونه با حضرت راه بیاد،
هر چی هم حضرت می ایستن راه نمیاد
چکارش میشه کرد
آدمی که به اندازه دنیاست تو دنیا جا میمونه
🔰 کفش آخرت به اندازه خیلی از امثال بنده گشاده
کفش دنیا پامونه...
✅ آنهایی که آماده اند کفن پاره میکنند
📹 " آیتالله میرباقری "
✅ توصیفی بسیار زیبا درباره آمدن امام زمان (علیهالسلام)،
و درباره ظهور و منتظران ظهور
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
2.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥آه از آرزو به دلی🥺😂
بدبخت تر ازشاهزاده کسی نیست😳😄
💥۲۵ شهریور همون پونصد نفری که امضا برات جمع کردند هم نیومدند همراهیت کنند😂😂
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥سخنان حاج قاسم سلیمانی درمورد مصی!
💥سردار دلها:
"یک دختره ولگردی را، یک زن ولگردی را تلویزیون به تلویزیون میچرخانید،
امیدتان به اینه؟
اینه همه توان شما؟
اشتباه بزرگی میکنید!
میدانید قدرت ما را در منطقه،
میدانید توان ما را..."
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖
حرف حساب وبجا👇👆
🔅با نامحرم سرد باش تا با همسرت گرم باشی!
💥 عاقبت چشم چرانی...
🔰#استاد_ماندگاری
⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور#ظهورنزدیکه ⏤͟͟͞͞🌺
#رمزورودلبیک_یامهدی
╭────────┈➤🦋
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
╰────┈➤🦋
اللهمعجللولیڪالفرج 🤲
استاد علیرضا پناهیانRamzZohoor09.mp3
زمان:
حجم:
22.31M
موضوع سخنرانی: رازهای عاشورا؛ راه سلوک، رمز ظهور
(قرار چهارشنبه ها)
#استاد_پناهیان
جلسه 9: بندگی خدا و بندگی غیرِِ خدا
«عبودیت»، اولین گوهر فطری
علت دعوت انبیاء به عبودیت در آغار دعوت
ضرورت نهی از بندگیِ غیرِ خدا
معنای بندگی و پرستش کردن
ایجاد تحول در عالم با آماده بودن فطرتها
تشویق و تخویف در تبلیغ دین
به بندگی کشاندنِ طاغوت
دو وجه مهم در عبد
چرا شیرینی عبد بودن، در مناسک حج
روضه حضرت عباس ع
❖▩═●••🍃🌺🍃••●▩═❖
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
#ناحله
#قسمت_صد_و_بیست_و_شش
#پارت_اول
🔵حواسم ازش پرت بود،که بابا گفت
+فاطمه جان آقا محمد منتظر شماست ها...میخوایم بریم
سمتش برگشتم
با لبخند به آینه خیره بود.
منم مثل خودش تو آینه زل زدم که خندید.
از جامون بلند شدیم با ریحانه رفتیم دم در و منتظر شدیم تا بقیه بیان.
___
🔵یه پیراهن آبی روشن تنش بود
محاسنش قشنگ تر از همیشه به نظر میرسید.با محسن دست داد وطرف ماشین ما اومد.
به بابام نگاه کرد و:
+ببخشید دیر شد آقای موحد! شرمنده!اگه اجازه بدین فردا بریم برای خرید که ان شالله پنجشنبه سمت قم حرکت کنیم
بابا جدی گفت:
+ان شالله
ازشون خداحافظی کرد و سمت من برگشت.با یه لحن قشنگ تر تو چشم هام زل زد وگفت:
+دست شما هم درد نکنه
سرم و تکون دادم و چیزی نگفتم که گفت
+خدانگهدار
به زور تونستم لب باز کنم
_خداحافظ
چند ثانیه بعد بابا استارت زد و ازش دور شدیم،دلم نمیخواست ازش جدا شم.این جدایی و انتظار برام سخت تر از همیشه بود!
کاش همراه ما میومد.
تو همین هیاهو بودم که صدای
گوشیم بلند شد.
یه پیامک،از یه شماره ی ناشناس بود.
بازش کردم.نوشته بود
"رنجور عشق بِه نشود جز به بوی یار :)
دوستت دارم!
بمون برام،خب؟ "
دلم رفت.یه لحظه حس کردم نبض ندارم.نفسم تو سینم حبس شد
احساس خفگی میکردم.
دیگه مطمئن شده بودم که محمده!
چشم هام و بستم تا بتونم جملش و تو ذهنم تجزیه کنم.نفهمیدم چیشد که
با لبخند رو لبام براش تایپ کردم
"تو همه ی وجود منی"
خیلی حالم خوب بود.دلم میخواست از شدت ذوق بمیرم،فقط چشم هام و ببندم و به همین خوبی ها فکر کنم
همین اتفاق های ساده وقشنگ...!
هیچ وقت فکر نمیکردم سادگی انقدر برام شیرین باشه.تو راه بودیم که،بابا ایستاد.از ماشین پیاده شد.
_کجا؟
گفت:
+یه دقیقه صبر کنین الان میام
یه نفس عمیق کشیدم
تو آینه به چشم های مامان نگاه کردم که روم زوم بود.یه لبخند زد و سرش و برگردوند.چند دقیقه گذشته که دوباره پیام اومد
"امشب هیئت ببینمت"
براش یه "چشم" فرستادم و گوشیم و روی صندلی گذاشتم.
لبخندم کنترل نشدنی تر از همیشه شده بود.چشمم و بستم و از سر آسودگی یه نفس عمیق کشیدم.
چون جشن بود یه روسری قواره بلند
که ترکیبی از رنگ های شاد و روشن داشت سرم کردم و با مدل جدیدی که یاد گرفته بودم بستمش.
از آینه فاصله گرفتم تا بهتر خودم رو ببینم
روی مانتوی نباتی رنگم که تا بالای زانوم بود دست کشیدم.
پاچه ی شلوار کتان
🔵مامان خونه نبود ولی بهش زنگ زدم و بهش خبر دادم که دارم میرم
داشتم کفشم و میپوشیدم که با صدای بوق ماشین ،فهمیدم آژانس اومد.گوشیم رو برداشتم و از خونه خارج شدم.چند دقیقه بعد رسیدم.
کرایه رو دادم و رفتم تو حسینیه و
قسمت خانوم هایه گوشه نشستم.
گوشیم و برداشتم و به محمد پیامک فرستادم :من اومدم!
چنددقیقه بعد جواب داد: تنها ؟
+بله !
جوابی نیومد .گوشیم و کنار گذاشتم.
جمعیت خانوم ها بیشتر شده بود
تقریبا بیشترشون هم و میشناختن
داشتم با لبخند به حلقه ام نگاه میکردم وباهاش ور میرفتم که یه خانومی با مهربونی پرسید : عزیزم شما خانوم آقا محسنی ؟
گفتم :نه
منتظر بود جمله ام و کامل کنم
جمله ای که میخواستم بگم خیلی برام دلنشین بود ولی برای گفتنش مردد بودم.انگار هنوز باورم نشده بود .دل و زدم به دریا و با لبخندی از سر شوق گفتم :خانم آقا محمدم ،آقای دهقان فرد.
خانومه اولش با تعجب نگاه کرد و بعدبا خوشحالی گفت :عزیزدلم!
کلی تبریک بهم گفتن وازشون تشکر کردم.مراسم شروع شده بود.
چیزی که میخوندن شاد بود وهمه دست میزدن،ولی من بغض کرده بودم.دلم میخواست از ذوق گریه کنم
جو خوبی داشتن. خونگرم بودن وهمین باعث میشد ناخودآگاه باهاشون احساس صمیمت کنی.
انقدر خندیدیم و به حرف کشیدنم که بغض از سر شوقم هم یادم رفت!
مراسم تموم شد.کلی انرژی گرفته بودم.با اینکه محمد و ندیده بودم حس میکردم کنارمه .دلم نمیخواست به خونه برگردم ولی چاره ای نبود .
روسریم و روی سرم درست کردم و از تو شیشه گوشیم یه نگاه به صورتم انداختم.از جام بلند شدم و با خانوم ها خداحافظی کردم .
همشون رفته بودن وفقط من موندم .
میتونستم زنگ بزنم به محمد و بگم دارم میرم ولی دلم میخواست ببینمش.
چند دقیقه منتظرموندم زنگ بزنه.
وقتی از زنگش نا امید شدم رفتم طرف در و بازش کردم که همزمان محمد هم اومد جلوی در.
نگاهم به نگاهش گره خورد و این دفعه برعکس دفعه های قبل با دیدن لبخند و نگاه خیره اش واسه زل زدن بهش جرئت پیدا کردم و نگاهمو ازش برنداشتم.با صدای سلامش به خودم اومدم و لبخندم رو جمع کردم
_سلام
یه نگاه کوتاه به داخل حسینه انداخت و گفت :کسی نیست؟
_نه همه رفتن .منم میخواستم برم که...
حرفم و قطع کرد و گفت :کجا برین ؟
گیج نگاهش کردم که خندید و گفت : همراه من بیاین . بچه ها میخوان بیان این قسمت و تمیز کنن.
کفشم و پوشیدم و دنبالش رفتم
ادامه دارد......
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور