eitaa logo
منتـــ💚ـــظران،ظهورنزدیکه🤲🏻
10.4هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
7.4هزار ویدیو
83 فایل
السلام علیک یاابا صالح المهدی ادرکنی🌹 ثواب تمام اعمالمان نذرظهورآقابقیه الله العظم«عج»✨ کپی باذکرصلوات مجازاست ادمین کانال👈🏼 @menaso مدیر تبلیغات👇🏻 eitaa.com/khadam_mahdi_karbalaye کانال تبلیغات 👇🏻 http://eitaa.com/joinchat/476184766C9d92be78b3
مشاهده در ایتا
دانلود
اعمال پسندیده درشب جمعه eitaa.com/monajatbaparvardagar/126 صوت زیارت عاشورا eitaa.com/monajatbaparvardagar/44 دعای کمیل eitaa.com/monajatbaparvardagar/46 سوره واقعه eitaa.com/monajatbaparvardagar/84 آثار قرائت سوره واقعه درشب جمعه eitaa.com/monajatbaparvardagar/134 دعای پر فضیلت شب های جمعه eitaa.com/monajatbaparvardagar/48 صلوات ازبهترین اعمال شب وروزجمعه eitaa.com/monajatbaparvardagar/99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخورد رونالدو با خبرنگار اسرائیلی 👏👏👏👏👏👏👏👏 فوتبالیست ها وبازیگران‌ما که خیلی هاشون خوابن همیشه یا شعورندارن یادبگیرن این کار قشنگ رو... https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5980980119911531859.mp3
4.09M
آه از دوری ... هر شب هستم حرم تو 🎙 🕊🥀🍁🥀🕊 صل الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام🤚 باذکر صلواتی شهدارادرشب جمعه یاد کنیم تا آنهامارانزد ارباب یاد کنند🌴 🌷ألّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🤲 https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خواب میبینم که شب جمعه با سینه زن ها حرمت عازمم اصلا دارم دیگه دق میکنم من این روزها لازمم 🌷 شب جمعه 😭🤲 ⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور ⏤͟͟͞͞🌺 ╭────────┈➤🦋 https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 ╰────┈➤🦋 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🤲
52.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزیزان، جوشن صغیر در جنگ ۴۰ روزه اسرائیل ،را سردار سلیمانی توصیه کردند، اگر بتونید، لطف کنید و نشر دهید،‌اجرتون با خداوند منان. غزه زیر آتیش شیاطین هست دعای تندخوانی با صدای اباذر الحواجی ... اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇 💜محفل منتظران ظهور ✨👇 https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 ____🍃💜🍃____
توییت دردناک یکی از شهروندان غزه 🔹به‌زودی آخرین ذره برق و اتصالی که باقی مونده تمام خواهد شد. اگر کشته شدم به یاد داشته باشید که همه ما نام‌ها، رویاها و دستاوردهایی داشتیم و تنها جرممون این بود که ما رو به‌عنوان پست‌ترین طبقه‌ اجتماعی می‌شناختن. 😭😭😭😭😭😭 ... اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃 🍁با ما همراه باشید در👇 محفل منتظران ظهور ✨👇 https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 ____🍃🖤🍃____
هیچی نمیگفت. انگار صدام به گوشش نمیرسید. خیلی ترسیده بودم. این رفتار محمد بی سابقه بود.داشت میرفت بیرون که بازوش رو گرفتم و با عصبانیت گفتم: _اه سکته ام دادی محمد میگم چی شده؟ کسی طوریش شده؟ چند ثانیه به چشم هام زل زد.نگاهش پر از ترس بود. با صدای لرزونی گفت: +برمیگردم میگم، نگران نباش بدون اینکه صبر کنه از خونه خارج شد. با تعجب به در بسته نگاه کردم. کلی سوال تو ذهنم ساخته شد. اعصابم‌خورد شده بود نشستم رو مبل و زانوهام روتو بغلم گرفتم. دلم‌از محمد پر بود. نگاهم رو به ساعت دوختم.انگار عقربه های ساعت هم بامن لج کرده بودن. سعی کردم خودم رو به کاری مشغول کنم تا کمتر نگران شم ولی نه کیک پختن تونست حواسم رو از محمد پرت کنه،نه خیاطی... ساعت دو شده بود و دیگه داشت گریه ام میگرفت.موبایلش رو هم‌با خودش نبرده بود و نمیدونستم باید به کی زنگ بزنم. از نگرانی هی تو خونه راه میرفتم. بیست بار در یخچال رو همینطور الکی باز کردم. خواستم کتاب بخونم ولی هیچی ازش نفهمیدم‌. حوصله فیلم دیدن هم نداشتم. از اونجایی که نمیتونستم کاری کنم و به شدت نگران بودم نشستم روی مبل و زدم زیر گریه. میخواستم به مامانم زنگ بزنم ولی دیر وقت بود. ساعت سه و بیست و پنج دقیقه بود که صدای باز و بسته شدن در اومد. با اینکه به شدت از محمد ناراحت بودم منتظر بودم بیاد و ببینم که حالش خوبه. محمد اومد ،ولی یه لحظه شک کردم آدمی که دارم میبینم محمده. با صدای بی جونی سلام کرد. به سرعت از جام بلند شدم و رفتم جلو تر. لامپ آشپزخونه یخورده خونه رو روشن کرده بود. با ترس صداش زدم: _محمد جوابی بهم نداد. دوباره به سمتش قدم برداشتم و تو فاصله ی کمی باهاش ایستادم. از وقتی محمد رو شناخته بودم هیچ وقت اینجوری ندیدمش. با دیدن چهره اش تمام حرف هایی که آماده کرده بودم از یادم رفت . چشم های تَرِش کاسه خون شده بود. از نگاهش فهمیدم چقدر حالش بده. وقتی بهت من رو دید از کنارم گذشت و روی زمین نشست.سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد. خیلی داغون بود. یادم افتاد جواب سلامش رو ندادم. نشستم کنارش ولی میترسم چیزی ازش بپرسم. در شرایطی نبود که بخواد به سوال های من جواب بده.الان تنها چیزی که میخواستم این بود که حرف بزنه و سکوت نکنه که حالش بدتر شه. یخورده گذشت،با اینکه قلبم داشت از جاش در میومد از جام بلند شدم. حس کردم تنهایی براش بهتره. ولی دو قدم که برداشتم صداش رو شنیدم +بشین دوباره رفتم و کنارش نشستم و به دیوار تکیه دادم. نور لامپ نیم رخ راست صورتش رویخورده روشن کرد بود. باورم نمیشد کسی که کنارم نشسته و اینطور اشک میریزه محمده. محمدی که همیشه محکم بودنش رو تحسین میکردم کسی که حتی زمان فوت پدرش هم اشک هاش رو ندیده بودم. حس کردم دیگه نمیتونم طاقت بیارم و وقتشه که حرف بزنم باهاش. گفتم : _خیلی نگران شدم. ‌یه نفس عمیق کشید ودوباره با بغض گفت: +میگن من باید برای زن و بچه اش خبر ببرم... _چه خبری؟زن و بچه ی کی؟ +میثم... _خب؟؟ +میثم شهید شد با چیزی که گفت تمام بندم یهو لرزید. _میثم؟ +اره همون که روز عروسیمون همش میومد جلو ماشینمون نمیذاشت بریم. همونکه دوتا دختر کوچیک داره! فهمیدم کدوم دوستش رو میگه. با فکر کردن به زن وبچه هاش سرم گیج رفت سرش رو به شونه ام تکیه دادو گفت: +من به دختراش چی بگم؟دلم نمیخوادمن برم و خبر شهادتش رو برسونم.فاطمه باورم‌نمیشه باید سه ساعته دیگه.. با اینکه خودم گریه ام‌گرفته بود تلاش میکردم که محمدرو اروم‌کنم _خودت گفتی،آقا میثم چندین بار رفت عملیات و مجروح برگشت. از وقتی هم ازدواج کرد تو سپاه بود و ماموریت میرفت،یعنی بیشتر از ده سال. هر چقدر هم همسرش بهش وابسته باشه به اندازه ی عشقی که من به تو دارم نیست که آدمی مثل من که حتی نمیتونه چند ساعت نبودت رو طاقت بیاره داره رو خودش کار میکنه.... با اینکه خیلی دردناکه گاهی بهش فکر میکنم. مطمئنم خانوم آقا میثم از قبل خودش و برای شنیدن این خبر آماده کرده میدونم خیلی سخته ولی با چیز هایی که از تو راجع به صبرشون شنیدم ازش بعید نیست. وقتی چیزی نگفت گفتم: _محمد پس من چیکار کنم؟اگه یه روزی یکی خبر شهادت تو رو. خودم از ادامه دادن به جمله ام ترسیدم ولی انگار همین جمله کافی بودکه محمد دوباده خودش رو پیدا کنه. همه ی هدفم از زدن حرفام همین بود ادامه دادم: _مگه خودت نمیگفتی شهادت مرگ نیست؟مگه نمیگفتی شهید هیچ وقت نمیمیره،هست ولی بقیه نمیبیننش؟مگه نگفتی شهادت اتفاق مبارکیه؟ پس چرا رسوندن این خبر مبارک انقدر برات سخته؟حرفات رو قبول نداری؟ صداش رو صاف کرد،از جاش بلند شد و گفت: +چرا،دارم. فقط امیدوارم حق با تو باشه و خانومش واسه این خبر آماده شده باشه لباسش روعوض کرد و رفت تواتاق... ادامه دارد...... نویسندگان: و
اون شب تا صبح پلک رو هم نزاشتیم بعد از نماز صبح محمد مثل همیشه مرتب لباس های سپاهیش رو پوشید و رفت که به قول خودش یکی از سخت ترین کار های زندگیش رو انجام بده. دوماه و نیم از شهادت آقا میثم میگذشت و محمد مثل هفته های قبل زنگ زد تا بریم خونه ی شهیدو دوتا دختراش رو ببینیم . آماده شدم و رفتم پایین. یک دقیقه بعد جلوی خونه امون نگه داشت. تو ماشین نشستم که سلام کرد _سلام روی صندلی پشت ماشین یه نایلون پر از تنقلات بود.مثل همیشه دوتا عروسکم گرفته بود. +فاطمه نمیدونی چقدر دوستشون دارم. وقتی طهورا صدام میزنه دلم براش ضعف میره. خیلی ناز و بامزه است خدا حفظش کنه. طهورا دختر سه ساله آقا میثم بود. حلما هم خواهر نه ساله ی طهورا بود. محمد عاشق بچه بود،بچه که میدید هوش از سرش میرفت.گاهی وقت ها یهو دلش برای فرشته کوچولوشون تنگ میشد و میرفتیم خونه داداش علی برای دیدنش. رسیدیم به خونه اشون.چون میدونستم الان طهورا میادومیپره بغل محمد من نایلون هارو دستم گرفت. محمد جلوی درشون ایستاد.از قبل به دایی بچه ها که یکی از دوستاش بود خبر دادکه میاد بچه هارو ببینه. در رو باز کردن و حلما از پشت آیفون با صدای بچه گونش گفت: +بفرمایین داخل. رفتیم تو حیاطشون .نزدیک در وروی ایستادیم محمد چند بار یا الله گفت که در آروم باز شد و ازپشتش طهورا کوچولو اومد بیرون. محمد با دیدنش گل از گلش شکفت و بغلش کرد و گفت : +سلام خانوم خوشگله خوبی شما؟ +سلاااام عمو محمد. _فدات شه عمو محمد چقدر دلم برات تنگ شده بود. چندبار پشت هم لپش و بوسید با لبخند بهشون زل زده بودم . میدونستم پنج دقیقه احوال پرسیشون در این حالت طول میکشه. یهو نگام افتاد به حلما که کنار در ایستاده بود و به محمد نگاه میکرد. از نگاهش حس کردم ناراحته. تو دستش یه کاغذ بود. وقتی نگاه خیره اش رو به محمدو طهورا که داشت تو بغل محمد میخندید دیدم گفتم: _آقا محمد محمد با صدای من برگشت ومتوجه حضور حلما شد.رو کرد سمتش و گفت: +به سلام حلما خانوم‌ گل،خوبی عمو؟ حلما فقط سلام کرد و رفت داخل . این رفتار حلما برامون عجیب بود. میدونستیم که حلما چقدر محمدرو دوست داره. دایی حلما از خونه اومد بیرون و گفتم : +سلام سلام خوش اومدین.ببخشید دستم بند بود ،چرا نیومدین داخل؟ باهاش احوال پرسی کردیم و رفتیم داخل. مامان حلما بیرون بود. محمد کنار گوشم گفت: +میشه بری ببینی چیشده که حلما اینجوری گذاشت رفت؟ _چشم میرم الان چندتا ضربه به در اتاقش زدم و بعد از شنیدن صداش رفتم تو. ادامه دارد … نویسندگان : و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زائر خدا هستی ؟😊 ❤️زائرخدا در دل شب وقتی که می شنویم یکی زائر ست؛ یکی (ع) هست می گوییم خوش بحالش رفته زیارت... یعنی در واقع خودش باپای خودش باذوق وشوق خودش بدون هیچ گونه عذاب وعقابی رفته زیارت انسان هم وقتی نماز شب می خواند در واقع ««زائر خداست»» 💟 چون نمازشب امر واجبی نیست که از ترس عقاب وعذاب بخواند بلکه با ذوق وشوق وعلاقه خودش ميرود به زيارت اكرم الاكرمين! آيا مرتبه ای از اين بالاتر هست كه خداوند به بنده اش كه ازروی عشق ومحبت او در دل شب بيدار شده است ، بگويد:خوش آمدی! مرحبا! تو زائر منی! زائرین خدا التماس دعای فرح نماز شب رابه نیت فرج بخوانیم😍 ⏤͟͟͞͞🌺منتظران ظهور ⏤͟͟͞͞🌺 ╭────────┈➤🦋 https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10 ╰────┈➤🦋 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا