ادبار قلب یا همان حالت پشت کردن قلب و سستی
بدترین حالتی که میتونه برای یک شیعه باشه اینه که بعد از مدتی سرحالی و نوکری برای امام زمان یکدفعه ببینه که حوصله هیچ کاری رو نداره
متاسفانه این حالت طبق کلام امام باقر علیه السلام از گام های شیطانه و میتونه سبب انحراف بشه
اگه دیدید که مثل قبل حوصله ندارید همون موقع قوی تر از همیشه برای امام زمان کار انجام بدید و نوکری کنید
سعی کنید کاری کنید که سبب کنده شدن بیشتر از دنیا میشه
این خطر برای بسیاری از شیعیان آخرالزمان هست بخاطر اسباب فراوان گناه و عادی شدن دیدنی های حرام
چشم عادت میکنه و این نگاه آخرش تاثیرش رو میزاره
مراقب باشید
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
17.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🔞🔞🔞🔞
هشدار🚫
تصاویر بسیار ناراحت کننده
این فیلم مربوط به مجروحان و شهدای بمباران دیشب غزه است کودکانی که تن نحیف شان با بمب های اهدایی آمریکا، پاره پاره شده صحنه ای که توی این چند هفته، هر روز و هر شب بارها و بارها تکرار شده
🔹اگر این فیلم ها و تصاویر نتونه نظر یک سری از مدافعان امروز اسرائیل در ایران که یک عمر سر ما را با دم زدن از انسانیت و حقوق بشر خوردند عوض کنه دیگر چه چیزی میتونه نظر آنها را عوض کنه !؟
😭😭😭😭😭😭
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
منتـــ💚ـــظران،ظهورنزدیکه🤲🏻
🎥🔞🔞🔞🔞 هشدار🚫 تصاویر بسیار ناراحت کننده این فیلم مربوط به مجروحان و شهدای بمباران دیشب غزه است کودکا
امام رضا علیه السلام میفرمایند:
اگر در مشرق زمین قتلی شود و در مغرب زمین کسانی بی تفاوت یا هم رای با قاتل باشن در روز قیامت با قاتل برای پاسخگویی حاضر میشوند .
یا صاحب الزمان امام حی و حاضر ما شاهد باشین و تمام کاینات ثبت کنین که دلمان از این قتل ها خون است و خون گریه میکنیم 😭😭😭
آجرک الله یا بقیه الله العظم😭😭
5.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اینهمه میگید : ظهور بسیار نزدیکه اگه نشه چی ؟ مردم نا امید میشن که
🎙 سخنران : حجت الاسلام علیرضا پناهیان
سلام امام زمانـ🖐ـم،مهدی جانم
#ظهوربسیارنزدیکه
🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
✦࿐჻ᭂ❤️჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
#رمزورود
#لبیک_یااباصالح_المهدی_ادرکنی
#ناحله
#قسمت_صدو_نود_و_هفت
اینا چه میفهمن شاید یکی مثل من دلش پدر میخواد که واسه کارای بدش سرش داد بزنه .
یا بشینه بغلش و براش ناز کنه ...
اینا که یه عمر به وجود پدرشون تکیه کردن چه میفهمن تکیه به سایه ی پدر یعنی چی؟؟
اخه یکی نیست بگه سهمیه ی کنکور کشک چی دوغ چی؟
اصلا گیرم که از سهمیه ی کنکور استفاده کردم اخه مگه سهمیه واسه ادم بابا میشه؟
اونم واسه یه دختر!
اخه چرا به خودشون اجازه ی توهین میدن خب یعنی چی بابات چقدر گرفته شما رو ول کرده
اه
من که از سهمیه ی کنکور استفاده نکردم اینجوری بم حمله ور شدن پس خدا به اونا رحم کنه که استفاده کردن ...!
تو فکر اتفاقای صبح بودم که نفهمیدم کی خوابم برد..
روز سختی بود تا ظهر کلاس داشتیم انقدر خسته بودم که دیگه حد نداشت
کیفم رو روی دوشم جابه جا کردم و از در دانشگاه خارج شدم
تو پیاده رو به سمت ایستگاه تاکسی قدم بر میداشتم که حس کردم یه مرد صدام کرد
+زینب؟
ایستادم برگشتم عقب که با قیافه ی خندون امیرعلی مواجه شدم راهمو به سمتش تغییر دادم و گفتم
_سلام تو اینجا چیکار میکنی؟
+علیک سلام تو چرا گوشیتو چک نمیکنی؟صدبار زنگ زدم خداخواهی بود اینجا پیدات کردم
_عه؟زنگ زدی؟حواسم نبود
خب چیکارم داری؟
+بیا بشین تو ماشین بهت میگم
_عه اخجون ماشین داری؟
+اره بیا
پشت سرش حرکت کردم
امیرعلی پسر عمو محسن بود که از بچگی باهم بزرگ شده بودیم و به هم محرم بودیم
دقیقا شکل مامانش بود صورت سفید با موها و محاسن بور ...
قدشم خیلی بلند بود
یه پیراهن چهارخونه ی ترکیبی روشن تنش بود با شلوار کتان مشکی
پشتش رفتم و سوار ماشینش شدم
میخواستم زودتر بفهمم که چیشد که دنبالم میگشت
به محض اینکه نشست گفتم
_خب تعریف کن چیشد؟
+میگم حالا بهت. خودت خوبی؟
چه خبر از دانشگاه؟درسا خوب پیش میره؟
_هی میگذره تو چی؟خیلی وقته ندیدمت پیر شدی
+فشار زندگیه دیگه
_اوه بله بله
چه خبر از این طرفا؟
+ببین از صبح دارم دنبالت میگردم
چند بار به خاله زنگ زدم سر کلاس بود جواب نداد
رفتم خونتون نبودی
دوباره زنگ زدم به خاله که گفت تا ۵ دانشگاهی
_خب. اره
+بله
هیچی دیگه
میگم سرهنگ عمادی نیا میخواد با مامانت صحبت کنه یجوری راضیش کن
_برای چی؟
+واسه برگزاری یادواره شهدا
_ای وای اره خوب شد گفتی یادم رفته بود اصلا
+اره میخوان امسال یادواره بگیرن واسه بابات .پاشم کرده تو یه کفش که اره الا بلا باید یادواره بگیریم
_ولی خب مامان که نمیزاره...
+مگه خودش نمیدونه؟
هزاربار تاحالا شما بهش گفتین هزار بارم ما گفتیم ولی میگه امسال باید بگیریم حتما ...
_تو که میشناسی مامان و
میگه بابا اینجوری راضی نیست
عوضش هر سال یه پولی میبره میده به خیریه
+تو دیگه نمیخواد به من بگی خودم از برم اینارو
ولی میگه چون بیسمتمین سالگرده باید حتما یه یادبود بگیرن گزارش کار بدن
_خب کلی شهید دیگه هم هست بگو واسه اونا بگیرن گزارش بدن
مامان راضی نمیشه میگه بابا دوست نداشت
+من نمیدونم از من گفتن
حالا خوده سرهنگ میاد خونتون
سعی کن تو هم از قبل به مامانت امادگی بدی
_باشه سعی خودمو میکنم.
ولی به سرهنگ بگو که حرف از مصاحبه و مستند و اینا نزنه پیش مامان که بیشتر مخالفت کنه
بگو خودشون سر و تهشو راست و ریست کنن
منم که دلنوشته و اینا نمیخونم
+اوف کشتین منو شما خسته شدم به خدا .باشه
بیا تو زودتر برو خونه رو تمیز کن
_امشب؟وای نه
+چرا چه خبره مگه؟
_خیلی خستم حالشو ندارم
پوفی کشید و ماشینو استارت زد
+خونه میری دیگه؟
_اره قربونت
تو اگه کار داری برو من خودم میرم
+نمیخواد ناز کنی حالا نه خیر کار ندارم.
مشغول تماشای خیابون شدم که رسیدیم خونه
ازش خداحافظی کردم و رفتم بالا
بعد از اینکه لباسمو عوض کردم مشغول تمیزکاری خونه شدم
ادامه دارد...
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#ناحله
#قسمت_صدو_نود_و_هشت
دم ارامگاه چندتا شاخه گل رز خریدم
بابا سنگ مزار که نداشت واسش گلاب ببرم...
چندتا قدم رفتم جلو که متوجه شدم یکی کنار مزار با نشسته
پشت به من بود چهرش رو ندیدم
ولی به نظر امیرعلی نمیرسید
بعد از یکم مکث رفتم جلو
بدون اینکه بهش نگاه کنم نشستم اون سمت مزار و واسه بابا فاتحه خوندم
سرمو اوردم بالا که قیافه ی محمد حسام رو به رو شدم
یه هندز فری تو گوشش بود و یه دستش جلوی صورتش
انگار متوجه حضور من نشده بود
بی توجه بهش کنار بابا نشستم و پارچه ی رو مزار رو مرتب کردم
چشمم به سه تا ظرف زیارت عاشورا و ختم صلوات و جزء قرانی که هر دفعه پنجشنبه ها با مامان پُرِش میکردیم افتاد.
خالی شده بود عجیب بود
تو سه روز مگه امکان داره این همه ادم بیان سر مزار بابا
تو فکر بودم که صدای سلام شنیدم
سرمو اوردم بالا
محمد حسام بود
_سلام
صورتش قرمز شده بود
منتظر جواب سلام نمونده بود و رفت با فاصله از مزار بابا نشست
رفتارش از اولین روز عوض شده بود انگار میخواست یکاری کنه متوجه بشم که بد حرف زدم یا شاید به قول مامان منتظر عذرخواهی من بود شاخه های گل روگذاشتم رو مزار بابا
عجیب بود این وقت روز این اینجا چیکار میکرد .اونم تنها
چرا گذرش به من افتاده بود
اصلا چرا پس تا به حال این طرفا ندیده بودمش...
خیلی عجیب بود
سرش به سمت گوشیش خم شده بود
انگار داشت یه چیزی میخوند
موهای بلند و لختی داشت محاسن صورتش هم جذاب ترش کرده بود
یه شلوار مشکی کتان با یه پیراهن خاکستری و سوییشرت خاکستری تنش بود
به خاطر من پاشده بود رفته بود اون سمت
اخی چه بچه ی خوبی الکی مثلا
تو دلم به خودم خندیدم و به لحن عمه ریحانه یه استغفرالله گفتم
مشغول خوندن زیارت عاشورا بودم که یهو با شنیدن یه صدایی سرمو اوردم بالا
(من غلام نوکراتم عاشق کربلاتم تا اخرش باهاتم .....
تو همونی که میخوامی
دلیل گریه هامی
تا آخرش باهامی ...)
سه چهار تا پسر مذهبی می اومدن سمت مزار بابا.
مداحی معروف محمد حسین پویانفر
تو گوشی یکی از اونا پلی شده بود و تو دست یکی دیگشون یه کیک تولد بود
با تعجب نگاه میکردم که رفتن سمت محمد حسام
محمد حسام با بهت نگاشون میکرد که یکیشون گفت :
_تولدت مبارککک پسررر
محمد حسام از جاش بلند شد
هنوز تو بهت بود
بغلشون کرد و به ترتیب بوسیدشون
داشتم نگاشون میکردم که حس کردم چشمای محمدحسام اشکالود شد
دوتا دستشو گرفت رو صورتشو بعد از چندثانیه دستشو کشید رو صورتش
گریش گرفته بود ؟
تو دلم پوفی کشیدم و خندیدم
چقد باحال بودن خوش به حالشون
به محمدحسام غبطه خوردم بابت داشتن دوستای خوب
تو دلم حساب کردم امروز چندمه
اومممم ۱۹ آبان...
پس آبانیه
عجب...
رو کیکش شمع ۲ و ۳ بود
۲۳ سالش شده بود
چقدر همه چیز عجیب بود
چه صحنه های جالبی دیده بودم امروز.
چهارنفری دور محمد حسام رو گرفته بودن و یه چیزایی میگفتن و میخندیدن که یه دفعه یکی دستشو کرد تو کیک
که محمد حسام داد زد
_نههه نههه اقااا جان عزیزت...
نذاشت حرفش تموم شه خامه ی تو دستشو زد به صورت محمد حسام و بقیه شروع کردن به خندیدن
محمد حسام زد تو پیشونیشو و به من پشت کرد
احتمالا از وجود من خجالت کشیده بود بهش دستمال دادن تا صورتشو پاک کنه
دم گوش یکیشون یه چیزی گفت که برگشت سمت من و با تعجب نگام کرد بقیه هم به ترتیب انگار گرفته بودن ماجرا چیه و برگشتن سمت من
سرمو انداختم پایین که انگار الکی مثلا حواسم نیست
ولی خندم گرفته بود با این وجود سعی کردم غرور خودمو حفظ کنم
بعد از چند دقیقه با محمد حسام نزدیک مزار بابا ایستادن
انگار منتظر بودن من برم بیان فاتحه بخونن ولی من خجالت میکشیدم تو این شرایط از جام تکون بخورم
خودمو مشغول به زیارت عاشورا نشون دادم که دونه دونه اومدن سر مزار و فاتحه خوندن و بعدش سلام کردن
پاشدم و ایستادم و جواب همشون رو با یه سلام دادم
نمیدونستم باید چه واکنشی نشون بدم قطعا اگه میدونستم اینجوری شر میشه زودتر پا میشدم میرفتم
ولی دلمو دادم به دل بابا و سعی کردم ارامش خودمو حفظ کنم
چشممو دوخته بودم به زمین که چشمم به هیچکدومشون نیافته
چندثانیه که گذشت محمد حسام گفت:
ببخشید کیک و تعارف نمیکنم یخورده کثیف کاری شده..
سعی کردم خودمو کنترل کنم و نخندم جدی گفتم
_نه خواهش میکنم
+با اجازتون یاعلی...
اینو گفت و مثل دفعه ی قبل منتظر جواب نموند و رفت
دوستاشم کیک به دست پشت سرش رفتن.
منتظر شدم رد شن تا بتونم با خیال راحت برم
یکم موندم و بعد از تموم کردن زیارت عاشورا برگشتم...
و به این فکر کردم که یه بابا با یه مزار خاکی ....
چه کارایی که از دستش بر نمیاد و تو دلم کلی بهش افتخار کردم..
ادامه دارد...
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
دعای فرج( علی فانی )107571_760_۲۰۲۱_۰۹_۲۶_۲۰_۲۵_۲۹_۱۳۲.mp3
زمان:
حجم:
3.67M
♡السلامـ علیڪ یا ابا صالح المهدۍ♡
🍃•﷽•🍃
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِالسَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباً كَلَمْحِالْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
🍃🌸🍃____🦋🦋____🍃🌸🍃
#ظــهور_نــزدیکہ...
🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲
🍁با ما همراه باشید در👇
✨🌹 منتظران ظهور ✨🌹
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
PTT-20220711-WA0115.opus
زمان:
حجم:
117K
به نیت سلامتی وفرج مولا صاحب الزمان «عج»ورفع موانع ظهور وان شاالله پیروزی جبهه حق علیه باطل زمزمه کنیم دعای شریف امن یجیب و...... 😭💔
بسم الله الرحمن الرحیم
الهییییییی🤲🤲
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد🤲
یا عالیُ بِحَقِّ علی🤲
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه 🤲
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن🤲
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن🤲
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان🤲
✨🌸🌺🍃✨🍃🌸🌺✨
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ اَهْلِکْ اعْدائَهُم اجمعین🤲
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء(🤲)
استغفار شبانه فراموش نشه
شبتون مهدوی وبخیر ان شاء الله
حلال کنید
یا مهدی ادرکنی
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🤲
دعای مرزداران صحیفه سجادیه را بدرقه رزمندگان جبهه #مقاومت کنیم.
(بخوانیم ⬆️)
🥀چگونه بی تو جهان را پُر از ستاره کنم؟
🥀چگونه این همه دردِ تو را نظاره کنم؟
🥀میان تلخیِ این روزِگار مهدی جان
🥀دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
.┈┉┅━❀🌸💌🌸❀━┅┉┈
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
.┈┉┅━❀🌸💌🌸❀━┅┉┈