کنفرانس بصیرتی ۱۴۰۲/۸/۳
موضوع:
تحلیل صحبتهای امروز مقام معظم رهبری 👇👇
بشارت نابودی اسراییل بزودی...
بسم الله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا🖐😊
بحث امشب رو اختصاص میدم به صحبتهای امروز مقام معظم رهبری و بشارتهای زیبایی که ایشان فرمودن
امروز حضرت آقا سه نکته بسیار مهم در مورد مسئله غزه و فلسطین فرمودن که تبیین اون خالی از لطف نیست
نکته اول👈 اینکه صبر مردم غزه بسیار ستودنی است و باعث بیداری وجدان مردم آزاده دنیا شده و این قطعا به ضرر رژیم جعلی اسرائیل خواهد بود
نکته دوم👈 اینکه نگاه به کارهای رسانه ای دشمن نکنید
آمریکا و انگلیس و فرانسه و کشورهایی که خودشون رو به اسرائیل رسوندن برای اینه که فهمیدن اسرائیل به پایان راه رسیده و برای این اومدن که ازش حمایت کنند
اسرائیل واقعا ترسیده
این کارهایی هم که میکنه از روی ترسه
داره تو باتلاقی که توش افتاده به شدت دست و پا میزنه
داره پیشگوییهای خودشون محقق میشه
چون میدونن ٨٠ سالگی رو نخواهند دید
به همین دلیل دارن این جنایات رو انجام میدن
نکته سوم👈 و نکته طلایی صحبتهای ایشان این بود که قطعا فلسطین در این قضیه و قضیه آینده پیروز خواهد شد
و یک اشاره ریز هم فرمودن که قضیه بعدی هم وجود داره و در اون هم باز فلسطینی ها پیروز خواهند بود
پس باید منتظر یک طوفان الاقصی دیگر منتهی در ابعاد بزرگتر باشیم
قطعا دنیای آینده ، دنیای فلسطین خواهد بود و قطعا پیروزی از آن فلسطینی ها خواهد بود
ایشان یه تذکر هم به حکام عرب دادن که کمتر خیانت کنند و در پشت پرده با اینها مراوده نکنند چون به زودی ضرر خواهند کرد
کجاست شرافت عربی ؟؟؟؟؟
دنیای آینده دنیای پیروزی نور بر تاریکی است
و از هم اکنون این پیروزی بر شما مبارک باد
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
حاج مهدی اسلامی
مدیر قرارگاه جهادی شهید ابراهیم هادی
#ناحله
#قسمت_صدو_هشتادو_هفت
به زینب انقدر که از صبح دارو داده بودم رو پام خوابش برده بود.نمیدونستم چرا انقدر بیقراری میکنه ولی حال منم از صبح یه جور دیگه ای شده بود یه حس دیگه ای داشتم. با وجود تمام استرسی که داشتم وصحنه هایی که هر روز از جلو چشمام میگذشت روز سختی رو گذرونده بودم ظرفا رو میشستم که یهو یاد یه چیزی افتادم و گفتم
_میگم ریحانه
+جانم؟
_امروزچندمه؟
+بیست و سوم
_عه؟
+اره چطور؟
_ازچند روز دیگه باید برم دانشگاه دوباره
+ای بابا اسیر میشی که
_اره به خدا خسته شدیم
+چی میشه این یکی دوسال هم تموم بشه بره پی کارش راحت بشی
_اوف مگه اینکه خدا از زبون تو بشنوه
ریحانه از جاش بلند شدو گفت میره تو اتاق زینب بخوابه .منم رفتم و رو تخت دراز کشیدم .تا روی تخت دراز کشیدم سیلی از فکر و خیال به ذهنم هجوم اورد دوباره دلم پر از آشوب شده بود
تاچشمم رو میبستم صحنه های بد جلو چشام نقش میبست از صبح دلهره ی عجیبی داشتم ولی عادی بود یه ایت الکرسی و سه تا توحید خوندم ولی کفایت نکرد.خوابم نمیبرد رفتم وضو گرفتم و دو رکعت نماز شب بستم
بعد ازنماز دعای توسل و زیارت عاشورا خوندم.حالم بهتر شده بود حالا اروم تر بورم. از روی اپن یه قرص پراپرانول برداشتم و گذاشتم تو دهنم و با یه لیوان اب قورتش دادم دوباره رفتم سر جام و دراز کشیدم این بار نفهمیدم چقدر گذشت که خوابم برد.
با صدای زنگ تلفن خونه از خواب پریدم به ساعت نگاه کردم یازده و ربع بود به زور به خودم تکونی دادم و رفتم سمت تلفن و بر داشتمش
_الو
+سلام بابا خوبی؟صبحت بخیر
_خوبم بابا جون صبح شمام بخیر
+کجایی عزیزم؟
_خونه خودم
+چرا نمیای اینجا؟
_چرا میام امروز یکم کار داشتم خونه
+اهان. خیلی خوب من کارت دارم اگه میتونی زودتر خودتو برسون اینجا
_الان؟
+اره هرچی زودتر بهتر
_چشم
+قربونت خداحافظ
_خداحافظ
بعد از اینکه تلفن رو قطع کردم رفتم سمت دستشویی و صورتمو شستم
رفتم تو اشپزخونه و چایی گذاشتم
بعدش هم برگشتم سمت اتاق تا ببینم ریحانه و زینب در چه حالین ریحانه که وسط اتاق غش کرده بود، زینب هم اروم روی تختش خوابیده بود
ریحانه رو بیدار کردم تا صبحونه بخوریم. خودمم رفتم تا میز رو بچینم
کره و مربا و پنیر و نون رو گذاشتم رو میز و منتظر شدم چایی دم بکشه
هنوزخوابالود بودم نشستم روی صندلی که ریحانه هم اومد پیش من
_بابا زنگ زد گفت بیا خونه کارت دارم
+چیکار ؟
_نمیدونم نگفت
+وا
_اره برا خودمم عجیب بود یعنی چه کاری میتونه داشته باشه؟
+نمیدونم
_پس زودتر بخور بریم ببینیمچی شده
+باشه،ولی من سر راه پیاده میشم میخوام برم خونه
_چرا؟
+یه سری کار دارم راستی داروها و مدارک پزشکی داداش خونه است میخوای برات بیارم یا بریزمشون دور؟
_مدارک چی؟
+مدارک پزشکی قلبش و اینا دیروز صبح داشتم کمدا رو مرتب میکردم زیر کمد تو چمدون قدیمی مامان پیداش کردم
_عه؟نه نندازشون خیلی مهمن اونا.اگه یه وقت لازم بشه روند درمانش عقب میافته خدایی نکرده.
+عهه زبونتو گاز بگیر خدا نکنه لازم بشه.
دردش داداشمو کشت .این چند مدت چیزی نگفته بود؟درد نداشت؟
_به من که راجع به درداش چیزی نمیگه
ولی هر وقت پرسیدم جریانش چی بوده و اینا میگه بعد عمل دیگه خوب شده
یه مدت قرصاشو میخورد ولی الان چند وقتیه که اصلا حتی نمیره سراغشون الحمدلله
+اها پس خدارو شکر
_میگم ریحانه ؟چرا محمد قلبش اینجوری شد؟
+هیجده سالش که بود بابا اینا فهمیدن ناراحتی قلبی داره خدارو شکر زود متوجه شدن چون داداش بیچاره خیلی اذیت میشد هیچی دیگه بعد صبر کردن عملش کنن و اینا که بعدش مامان اونجوری شد
تا اینکه همین دو سه سال پیش شد که عملش کردن خدارو شکر والا منم دقیق نمیدونم چیزی.اون موقع بچه بودم
فقط یادمه خیلی اذیت میشد از درد
برا همینم خیلی اذیتش کردن واسه جذب تو سپاه بیچاره داداشم
_اره خیلی اذیت میشد،اون اولین باری که رفتم هیئتشون ازش تشکر کنم بابت اون روز وقتی بهش گفتم نمیبخشم وبه حضرت زهرا میسپرمت حالش بد شد اقا محسن میگفت حرص نخور و نمیدونم تازه عمل کردی..خوب یادم نمیاد
ولی یادمه بعد از اون شب همه ی حواسم پیشش بود،نمیدونستم ازش بدم میاد یا چی،ولی حس عجیبی بهش داشتم..!
+محمد از اون شب به من چیزی نگفته بود ولی اره وقتی اسم حضرت زهرا میاد دگرگون میشه خودت که میشناسیش دیگه خودت باید بری تا تهش که چرا حالش بد شد
_اره .حضرت زهرا رو خیلی دوست دارم
همیشه حس میکنم محمد و از اون دارم.
+گفته بود بهت هر شب نماز استغاثه به حضرت زهرا میخوند تا بابات راضی بشه؟
_اره!
با قطره اشکی که از گوشه ی چشمام سر خورد و روی دستم افتاد از خاطراتم اومدم بیرون
_نمیدونم چجوری باید ازش تشکر کنم.
+همینکه اجازه دادی بره واسه حرم دخترش بجنگه یعنی ازش تشکر کردی
_امیدوارم...
+حالا جدا از ته دلت راضی هستی؟
_اره ..
ادامه دارد...
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
#ناحله
#قسمت_صدو_هشتادو_هشت
با قطره اشکی که از گوشه ی چشمام سر خورد و روی دستم افتاد از خاطراتم اومدم بیرون
_نمیدونم چجوری باید ازش تشکر کنم.
+همینکه اجازه دادی بره واسه حرم دخترش بجنگه یعنی ازش تشکر کردی
_امیدوارم...
+حالا جدا از ته دلت راضی هستی؟
_اره ...
+اگه شهید شه چی؟
سکوت کردم و چیزی نگفتم با خودم عهد کرده بودم همونجوری که محمدو از حضرت زهرا گرفتم همونطوری بهش برگردونم با خودم عهد کردم اگه شهید شد همونقدر که وقتی همسرم شد خوشحال بودم خوشحال باشم و راضی،
چون تنها تفاوت روز شهادتش با روز عقدمون اینه که اون روز حضرت زهرا پسرشو به من هدیه کرد ولی روز شهادتش من باید همسرمو بهش هدیه کنم.
ولی واقعا میتونستم؟ من از به زبون اوردنشم میترسیدم.حالم دوباره بد شده بود.ریحانه پاشد ظرفای صبحانه رو شست و آشپزخونه رو تمیز کرد .
منم وسایل زینب رو جمع کردم و ریختم تو کیفش.داشتم حاضر میشدم که تلفن زنگ خورد . ریحانه رفت سمت تلفن و جواب داد.چند دقیقه بعد اومد تو اتاق و با لب و لوچه ی کج نگام کرد
_چیشد؟کی بود؟
+بابات
_چی میگه؟
+انگار حالش خوب نبود یه جوری بود
گفت چرا نمیاین ؟
_چرا نمیایم؟
+اره
_یعنی گفت تو هم چرا نمیای؟
+اره گفت عجله کنین بیاین کارتون دارم
_وا چرا انقدر عجیب شده.
+نمیدونم. بیا بریم ببینیم چیکارمون داره تا نیومد ما رو با چک و لقد نبرد
_یاحسین بابا چرا اینجوری شده بیا بریم این جور که بوش میاد معلومه یه اتفاقی افتاده
+اره بریم
یه مانتوی سبز یشمی برداشتم و با شلوار مشکی پوشیدم چادرمو سرم کردم کیف زینب و گرفتم و با سوییچ ماشین رفتم پایین و منتظر ریحانه شدم ماشین رو از پارکینگ در اوردم که ریحانه اومد تو ماشین
هوا بارون عجیبی گرفته بود با اینکه ساعت دوازده ظهر بود ولی آسمون خیلی تاریک بود
بچه رو تو پتو جمع کرده بود و تو بغلش سفت گرفته بود
با عجله روندم تا خونه ی بابا با اینکه هوا بارونی بود ولی خیابونا ترافیک بود
استرس عجیبی گرفته بودم .یعنی بابا چیکارمون داشت؟
_ریحانه استرس گرفتم بابا نگفت چیکارمون داره؟
+نه ولی انگار عصبی بود
_وای خدا بخیر کنه دلم مثل سیر و سرکه میجوشه
+اره منم استرس گرفتم
_این ماشینا چرا کنار نمیرن،اه
دستمو گذاشتم رو بوق و هفت ثانیه بوق ممتد زدم. به محض باز شدن جاده پام رو روی پدال فشردم و ماشین با سرعت از جاش کنده شد انقدر هول و ولا به جونم افتاده بود که ایت الکرسی رو شیش بار از اول خوندم ولی هر بار یه چیزیو جا گذاشتم نفهمیدم بعد از چند دقیقه رسیدیم دم خونه تو کوچه مون کلی ماشین پارک شده بود.با دیدن ماشینا با ترس به ریحانه نگاه کردم اونم حواسش به من بود.نگاه هردومون رنگ ترس به خودش گرفته بود بدون اینکه چیزی بگم از ماشین پیاده شدم و تا خونه دوییدم.ریحانه بلند بلند صدام میزد ولی من هیچی نمیشنیدم
همه ی حواسم به در باز خونمون بود و ماشینایی که دم خونه پارک شده بود
راه لعنتی کش اومده بودهر چی میدوییدم به در خونه نمیرسیدم زیربارون خیس خیس شده بودم خودمورسوندم دم خونه کلی کفش و پوتین توحیاط افتاده بودهیچ اختیاری رو خودم نداشتم اشکام سرازیر شده بودکه همیشه امونم و بریدن
نفهمیدم چجوری کفشمو از پام دراوردم در خونه رو با دستم هول دادم ورفتم تویه عده ادم که لباس پاسداری تنشون بود رومبل نشسته بودن ویه سری که لباس عادی پوشیده بودن رو زمین نشسته بودن بین جمعیت دنبال اشنامیگشتم که متوجه شدم با بازشدن درهمه برگشتن سمت من اولین نفری که به چشمم خورداقامحسن بودچشام که به چشمای خیسش افتادپاهام شل شد
_محمدم کجاست؟
دستشو گذاشت روصورتش و چیزی نگفت دستمو به دستگیره ی در گرفتم که نیافتم افتادم رو زمین که یکی با گریه اومدسمتم صدای شکستن همه وجودم وشنیدم نمیدونستم بهت منو باخودش برده یا..
چشامو بستم و به حالت سجده سرموگذاشتم روی زمین توان بلندکردن خودم واز روی زمین نداشتم چادرمو کشیدم روسرموبا تمام وجودم زارزدم
نه میخواستم کسی روببینم نه چیزی بشنوم زمان واسه من متوقف شده بود
همه چی ازاین بعد ثابت بودوتکراری
همه چی بی ارزش تراز قبلش شده بود
من همه ی وجودمو ازدست داده بودم
روحمو از دست دادم همه ی زندگیم رو از دست دادم من لبخند قشنگ خدارو از دست دادم من دو دستی همه ی وجودم وهدیه کرده بودم!فقط نمیدونستم این بارآسمون داره وواسه کی ناله میکنه؟
واسه تنهایی من یاپرکشیدن محمدم!
دلم خون بود وحالم بدتراز همیشه
این دردواسم مرگ بود،یه مرگِ تدریجی
محسن وعلی انقدر که صدام زدن هم خودشون خسته شده بودن هم منو خسته کرده بودن. ریحانه داد میزد و گریه میکردبابا اوضاعش از همیشه بدتر بود.مردی که حتی تو عذای پدرش هم گریه نکرده بود مثل ابر بهار میبارید!
مامان یه جمله هایی زیر زبونش زمزمه میکرد و گریه میکرد
ادامه دارد...
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظهور نزدیک است ⬆️ببینید حتماً ⬆️
التماس دعای فرج
⏰ به یاد مولا به رسم هر شب🕊
💔بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
🌟اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ
💔وَ بَرِحَ الْخَفآءُ
🌟وَ انْکَشَفَ الْغِطآء
💔وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ
🌟وَ ضاقَتِ الاَْرْض
💔وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ
🌟وَ اَنْتَ الْمُسْتَعان
💔وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی
🌟وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّ وَ الرَّخآءِ
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ
🌟یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ
💔اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ
🌟 وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِران
💔یا مَوْلانایاصاحِبَ الزَّمانِ
🌟الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
💔اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی
🌟السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ
💔الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل
🌟یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ
💔بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین
═🌿🌿🌿🌿═
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
═🌿🌿🌿🌿═
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شاه کلید حل بزرگ ترین مشکلات💯
🤲 دورۀ آموزشی #قصه_من_و_خدا (سطح یک)؛
چلّۀ عاشقانه با خدا
🎙مدرس دوره:
حجةالاسلام #محسن_عباسی_ولدی
✍️ به عنوان کسی که سال ها تجربه مشاوره داره میگم: که راه حل بزرگ ترین مشکلات زندگی رو، ساده و راحت، میشه تو قصه ما و خدا پیدا کرد...
💚 برگزار کننده: #تربیتکده_آیین_فطرت
⏳مهلت ثبت نام: ۲۹ مهر تا ۱۰ آبان
🗓 برگزاری دوره: ۱۱ آبان تا ۲۱ آذر
📋 بخشی از نظرات 🔅۴۵،۰۰۰🔅 شرکت کنندگان قبل رو (اینجا) بخونید.
🔸 اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
🌐 http://ktft.ir/gh15
🔸 قبل از ثبت نام حتماً در کانال #تربیتکده عضو شو:🔻
https://eitaa.com/tarbiatkadeh/1400
🥀 السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَوْنَ الْمَظْلُومينَ...
🍂سلام بر تو ای امید دلهای غمدیده؛
🌾سلام بر تو و بر روزی که حقّ مظلومان تاریخ را از ظالمان خواهی ستاند.
کی باغ به بوی اومعـطر گردد؟!
کی دیدن روی" او"میسـر گردد ؟!
آن ماه که أز فراق او جـان به لبـم..!
کی دیـده به نور او منـّور گردد..؟!
#سـلام_امـــام_زمــانـم...
صبحت بخیر...♥️
#العجلمولایغریبم
سلام امام زمانـ🖐ـم،مهدی جـ😍ـان
#ظهوربسیارنزدیکه
🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🍃
✦࿐჻ᭂ❤️჻ᭂ࿐✦
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10
#رمزورود
#لبیک_یااباصالح_المهدی_ادرکنی
▪️صلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ.الحسین
تشنگان عشق را با مُشت آبی جان بده
کربلا دورست ، مارا باسرابی جان بده
《زندگی یعنی سلام ساده ای سمت شما
ایها الارباب ما را با جوابی جان بده
▪️السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ
▪️وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
▪️وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ
▪️وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن
▪️السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ،
▪️السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ
▪️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🏴فاطمه را خواستم معصومه را زائر شدم...
🏴فیض قبر مادرى از قبر دختر می رسد...
وفات شهادت گونه ی اُختُ الرضا ، حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها تسلیت باد...🏴
#وفات_حضرت_معصومه_(سلام الله)_تسلیت
خدایا! ✨
به مظلومیت بی بی فاطمه معصومه علیهاسلام🥀
فرج امام زمانمان را برسان🙏
خدایا! ✨
همه ی مظلومان را از چنگال ظالمان نجات ده!
معبودا! ✨
منتظران ولیت را حاجت روا بفرما🙏
مریض هاشون را لباس عافیت بپوشان! 🙏
خدایا ! 🙏
🕌 زيارت حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (ع) و برادر عزیزشان را
روزی همه ی منتظران حجتت بفرما! 🙏
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🙏
#آمین_یا_رب_العالمین🙏
#صبحتان_مهدوی
┄┅┅┅❁🖤🖤❁┅┅┅┄
https://eitaa.com/joinchat/2144338117C2436764f10