eitaa logo
محفل امام رضایی ها
3.1هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
48 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰ وظیفه مهم جوان مؤمن انقلابی درانتخابات؛ 🔷برگرفته از سخنان مقام معظم رهبری: ۱_ انتخابات را پر شور کنید. ۲_ اصلح را پیدا کنید. ۳_ آدم های خوب را به مردم معرفی کنید. ۴_ مشارکت در انتخابات را حداکثری کنید. ۵_ آگاهی تان باید در انتخابات اثرکند. ۶_ دیگران را تخریب نکنید. ۷_ تقوای سیاسی داشته باشید. ۸_ به خاطر نامزدها در مقابل یکدیگر قرار نگیرید. ۹_ به دور از فریب و دروغ، تبلیغ کنید. ۱۰_ مراقب باشید علاقمندی ها، به اصطکاک نینجامد. ✌️ 🗳 🌍 🇮🇷 👆چه خوب است در نشر خوبی‌ها سهیم باشیم. 🔸🔸 💖💖 ╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═ @mahfeleemamreza ╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═
بــرای دادن گل به دیگــران منتظر مراسم تدفین آنها نباشید ... زمان تنگ است به یکدیگر عشق بورزید ╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═ @mahfeleemamreza ╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═
╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═ @mahfeleemamreza ╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═
3 جاریم کم مونده بود از حسادت دیونه بشه! از این رفتاراش فهمیدم که طبق میل و اراده خودش نیست که باردار نمی‌شه بلکه یه مشکلی داره وگرنه لزومی نداره که بعد از شنیدن خبر حاملگی من اینطوری حالش بد بشه! اون موقع‌ها بود که وقتی می‌رفتم خونه پدر شوهرم ....مادر شوهرم و جاری مدام می‌رفتن یه گوشه و با هم پچ پچ می‌کردن هر دوشون نسبت به من حسادت می‌کردند... آخه دلیل این همه کینه و حسادتشون چی بود ؟ قضیه رو به شوهرم گفتم اما فقط بهم گفت بهشون اهمیت نده ! منم در مقابل این رفتاراشون سکوت کردم که به خیال خودم زندگیم آروم باشه ! ماه پنجم بارداریم بودم تو خونه تنها بودم امیر حافظ هم رفته بود سر کار.... زنگ خونمون‌رو زدن و وقتی که رفتم درو باز کردم در کمال تعجب دیدم که پسر داییم سجاد پشت در ایستاده! ادامه دارد. کپی حرام.
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| بریدم از همه چی! دیگه توان ادامه دادن ندارم! (چند بار تا حالا به این لحظه رسیدید؟) ╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═ @mahfeleemamreza ╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طریقه خواندن صد لعن و صد سلام در زیارت عاشورا ╭—═━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━═ @mahfeleemamreza ╰═—━⊰🌸☀️☀️🌸⊱━—═
4 همونطور در سکوت بهش خیره بودم . آخه این آقا اینجا چیکار می‌کنه؟ به چه حقی پا شده اومده اینجا ؟ اصلا آدرس اینجا رو از کجا پیدا کرده ؟ با لحن خیلی سردی جوابشو دادم _بفرمایید آقا سجاد؟ امرتون؟ سجاد بسته‌ای که دستش بود رو بهم داد و گفت_ عمه اینا رفتن مسافرت گفتن اینو بیارم اینجا تحویل شما بدم که بعداً بهشون بدیم.. ببخشید ضروری بود وگرنه مزاحمتون نمی‌شدم .. بسته رو که ازش گرفتم به سرعت برق و باد غیب شد! رفتم خونه خیلی ناراحت بودم بابت رفتار زشتی که با پسر داییم داشتم! بسته رو یه گوشه گذاشتم به مامان اطلاع دادم که وسایلش اینجان.... هوا تاریک شد که امیر حافظ به خونه اومد... خیلی عصبانی بود... مات به صورتش خیره بودم و حتی نمی‌تونستم سلام هم بگم! صورتش از شدت عصبانیت قرمز شده بود... قبل از اینکه من حرفی به زبون بیارم داد زد -- پسرداییت اومده بود اینجا درسته؟ چشمام از تعجب گرد شدن! کی به امیر حافظ خبر داده بود.... امیر حافظ خیلی عصبانی بود و من سعی می‌کردم که آرومش کنم. ادامه دارد. کپی حرام.
📚 روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند . در خیال خود از خداوند میپرسد : غرض از خلقت اینها چه بوده است ؟ در حال به سلیمان خطاب میرسد : که به جلال و جبروت خودم سوگند که هم اکنون همین سوال را این ذره ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید ..