eitaa logo
مَه گُل
654 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷🍃 🍃🌷 سلام و درود به دوستان و اعضای خوب مه گلی ... 🙂🙃😊 🍃🌷 صبحتون بخیر و شادکامی 🍃🌷 به تو از دور سلام ✋ 🍃🌷 به سلیمان جهان از طرف مور سلام 🍃🌷 راه قدس از کربلا می گذره ... #ما_ملت_امام_حسینیم #Arbaeen2020 مه گل پاتوق دختران فرهیخته https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
#زندگی_به_سبک_شهدا زندگینامه📝 🍃🌹شهید علیپور در سال۱۳۴۰ در یک خانواده مذهبی در شهرستان لنگرود متولد شد و دوران تحصیلات ابتدایی خود را در لنگرود و دوران دبیرستان را در تهران پایان رسانید وی در آغاز انقلاب و فعالیت چشمگیری با دوستان خود داشت سرا نجام در۱۹ ماه مبارک رمضان یعنی ۲۰تیر ماه سال۱۳۶۱ به علت اینکه بعثی ها مزدور عراقی شهر مهران را، مین گذاری کرده و گریخته بودند او داو طلبانه جهت خنثی سازی مین رفته بود حدود ۲۵۰۰ مین را خنثی نموده ودر ظهر۱۹ ماه مبارک رمضان در حالیکه می رفت نماز ظهر وعصر را بجا آورد مینی که درریگزارها جا مانده بود به پایش اصابت کرد وبا لبی تشنه وشکمی گرسنه در حالیکه دو پا ودستش کاملاً قطع ودیگر اعضای بدنش آسیب شدید دیده بود به فیض پر افتخار شهادت دست یافت.🌹🍃 🖤 مه گل پاتوق دختران فرهیخته 🖤 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱رمان 🌱جانم_می‌رود 🌱قسمت_۲۱ آرامشی که در آغوش مادرش احساس کرد آن را ترقیب کرد که خودش را بیشتر در آغوش مادرش غرق کند ـــ آقای معتمد شما اینجا چیکار می کنید همه با شنیدن صدای محمد آقا سر هایشان به طرف محمد آقا چرخید ــــ سلام آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم دخترتون تماس گرفت و مقداری از قضیه رو تعریف کرد من مدیون شما و پسرتون هستم ـــ نه بابا این چه حرفیه شهاب وظیفه ی خودشو انجام داد ماشاء الله مهیا خانم چقدر بزرگ شدن مهیا با تعجب این صحنه را تماشا می کرد شهین خانم روبه دخترش گفت ـــ مریم میدونستی مهیا دختر آقای معتمده ?? ـــ منم نمی دونستم ولی اون روز که حال آقای معتمد بد شده بود منو شهاب رسوندیمش بیمارستان اونجا فهمیدم مهلا خانم با تعجب پرسید ــــ شما رسوندینش ـــ بله مهیا پیش ما تو هیئت بود اونجا خیلی گریه کرد و نگران حال باباش بود حتی از هوش رفت بعد اینکه حالش بهتر شد منو شهاب اوردیمش مهیا زیر لب غرید ـــ گندت بزنن باید همه چیو تعریف می کردی اما مهلا خانم و احمد آقا با ذوقی که سعی در پنهانش داشتن به مهیا نگاه می کردند... ✍🏻 : فاطمه امیری https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
🌱رمان 🌱جانم_می‌رود 🌱قسمت_۲۲ مهیا روی تختش دراز کشیده بود یک ساعتی بود که به خانه برگشته بودند در طول راه هیچ حرفی میان خودش و مادر پدرش زده نشد با صدای در به خودش آمد ـــ بیا تو احمد آقا در را آرام باز کرد و سرش را داخل اورد ـــ بیدارت کردم بابا مهیا لبخند زوری زد ــ بیدار بودم مهیا سر جایش نشست احمد آقا کنارش جا گرفت دستان دخترکش را میان دست های خود گرفت ـــ بهتری بابا ـــ الان بهترم ــــ خداروشڪر خدا خیلی دوست داشت ڪه پسر آقای مهدوی رو سر راهت گذاشت خدا خیرش بده پسر رعناییه ــــ اهوم ـــ تازه با آقای مهدوی تلفنی صحبت کردم مثل اینکه آقا پسرشون بهوش اومده فردا منو مادرت می خوایم بریم عیادتش تو میای مهیا سرش را پایین انداخت ــــ نمیدونم فڪ نڪنم احمد آقا از جایش بلند شد بوسه ای بر روی موهای دخترش کاشت ـــ شبت بخیر دخترم ـــ شب تو هم بخیر قبل از اینکه احمد آقا در اتاق را ببندد مهیا صدایش کرد ـــ بابا ـــ جانم ــ منم میام احمد آقا لبخندی زد و سرش را تکان داد ــ باشه دخترم پس بخواب تا فردا سرحال باشی مهیا سری تکان داد و زیر پتو رفت آشفته بود نمی دانست فردا قراره چه اتفاقی بیفتی شهاب چطور با او رفتار می کند... ✍🏻 : فاطمه امیری https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷 🌷شرایط تطهیر با آفتاب 1⃣ چیز نجس به طوری تر باشد که اگر چیز دیگری به آن برسد تر شود. 2⃣ اگر عین نجاست بر آن باشد باید پیش از تابیدن آفتاب آن را بر طرف کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگم مادر این گوشتای توو خورشت قیمه چرا اینقدر ترشن؟ میگه اونا لیمو عمانیه مادرجان ،۴ تیکه گذاشتم فک کنی گوشته😂😂 رفیق بی کلک مادر😂😂😂 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1 🦋🦋🦋🦋🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا