eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.4هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
💥💥💥💥💥💥💥💥 💫 به زیبایی ها لبخند بزن 💫 https://eitaa.com/joinchat/314441729C44c449a6d1 🔥 کانالی متفاوت در نمد سرای حدیث 🔥 ✅ بهترین کیفیت در ازای کمترین قیمت ✅ ‼️ قابل توجه دوستان: 📌 طرح های متفاوت 📌 کیفیت بالا 📌 دست سازه های زیبا ❤️ دنیایی پر از نقش و نگار ❤️ همین حالا بیا توهم به جمع ما و زندگیت رو زیبا کن 😍😘👇👇 کانالمون رو حتما دنبال کنید: @namadeshgh آموزش رایگان=درآمد میلیونی
❤️بسم الله الرحمن الرحیم 💢سرچشمه حيات آدمى "دل" است. هر آنچه را كه از دل بگذرانيم؛ دير يا زود همان در زندگيمان رخ خواهد داد پس، به دل بيآموزيم كه فقط نيكى ها را از خود بگذراند 🌹🍃سلام صبحتون به زیبایی و طراوت گل ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✅ تخم کدو این تخمه جادویی سرشار از منیزیم بوده و برای ❣پروستات ❣انگل زدایی ❣پوکی استخوان ❣کاهش کلسترول ❣و پیشگیری از سرطان مفید است ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️فردی که بیشتر از همه، وقت‌تان را با او می‌گذرانید، خودِ شما هستید...! پس سعی کنید برایِ خودتان هم دوست داشتنی باشید؛ نه فقط برای دیگران...🌹 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍️ 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از خارج شدم. 💠 در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. 💠 پاهایم به هم می‌پیچید و هر چه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار می‌کنی؟» 💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعده‌ای؟» گوشه هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به‌روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. 💠 خط پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟» 💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. 💠 احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. 💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید :«می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...» 💠 به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیم‌رخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد :«خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیم‌تون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟» 💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو کسی کشته شد؟»... ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📌 عدد ۱ در کجا آمده است؟ عدد یک بارها در قرآن و دستور های مختلف حداقل ۶۰ بار ذکر شده است. 📌 کسر ۱/۵ در قرآن مربوط به چیست؟ یک بار در آیه ۴۱ سوره انفال آمده است در مورد خمس است. 📌 کسر ۱/۴ در قرآن مربوط به چیست؟ یک بار در آیه ۱۲ سوره نسا آمده است در مورد ارث است. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پول چرک کفه دسته 👋💵 و همسر مايع دستشويي ... همچين ميشوره ميبره که کف کني😂😂 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدل شیک بستن روسری🌸🌸 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @storong
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ ☀️ آن وقت منِ حقير، من بي ظرفيت، تا يه ذرّه درجه علمي ام، مراتب تحصيلي ام بالا مي ره يا پايم رو به دانشگاه مي ذارم، ديگه خدا رو بنده نيستم! فكر مي كنم كه دعا كردن مال مردم عوام و ناتوانه! حالا الگوي من بايد كي باشه؟  اون زني كه چنان خودش رو درگير مسائل روزمره و موفقيت ها و پيشرفت هايش كرده كه ديگه وقت براي عبادت و راز و نياز با پروردگارش نداره؟ يا زني كه هر چه قدر مراتب معرفت و دانشش بيشتر بالا مي ره، بر درجات بندگيش هم اضافه مي شه، مؤدب تر مي شه و در مقام رضا قرار مي گيره؟  در مورد همين صفت ادب «خانم» مي شه يه روز كامل حرف زد و خسته نشد؛ تازه باز هم حرف براي گفتن باقي مي مونه. ادبشون با مردم و اطرافيان، فرزندان و شوهر، پدر، ادبشون نسبت به درگاه حق تعالي! چي مي گيم ما؟!  به خدا ما بدبختيم كه چنين الگويي رو در پيش رو داريم، ولي باز هم به دنبال الگو مي گرديم!وقتي حرف فاطمه تمام شد، من سرم پايين بود؛ با انگشترم بازي مي كردم. راحت تر بودم. وقتي هم كه خواستم حرف بزنم، ترجيح دادم در همين حالت باقي بمانم. همان طور كه انگشترم را در انگشت مي چرخاندم، گفتم:  ـ البته اين كه ما بفهميم حضرت زهرا به عنوان يه زن به چنين كمالات روحي رسيدن و به چنين صفات متعالي دست پيدا كردن، برامون جالب و عبرت انگيزه. به خصوص اين كه توجه كنيم ايشون اين صفات رو در هجده سالگي كسب كرده بودن. يعني يكي دو سال كوچك تر از ما بودن مايي كه هنوز هم در افكار بچه گانه خود به سر مي بريم و سرِ مسائل جزئي ممكنه با خانواده مون قهر كنيم يا از دنيا و همه چيز بدمون بياد و همه چيز رو سياه ببينيم. در چنين حالتي ديدن چنين نقطه اوجي براي شخص من كه تكان دهنده بود. اما چيزي كه براي من سؤال شده ، اينه كه رسيدن به چنين جايي به مسائل خانوادگي حضرت فاطمه ضربه نمي زد؟ ايشان رو از خانواده شون بازنمي داشت؟! چون كه به هر حال اين ها جنبه هاي عملي تر زندگيه و اگه قرار باشه ما از ايشون الگو بگيريم، بايد در همه جنبه ها باشه! بايد بتونيم عمل كنيم! ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ ☀️ همان طور كه سرم پايين بود، صداي فاطمه را شنيدم كه جواب داد:ـ درسته! مريم مسئله مهمي رو مطرح كرد؛ هم الگو بايد جامع باشه و هم تبعيت بايد كامل باشه. استاد ما هم مي گفتن: «اين كافي نيست كه بدونيم فاطمه زهرا در چه اوجي و با چه عظمتي در اين عالم بوده و در عالم معنا و ملكوت خواهد بود.»  ايشون تأكيد مي كردن: «البته دانستنش براي ما معرفته و اگه معرفت روشني گير كسي بياد آن هم جز در سايه عمل به دست نمي آد و خيلي قيمت داره.» منتها هميشه تأكيدشون روي اين بود كه: «بايد هر حرف و كلمه و هر اشاره اي در زندگي اين بزرگوار (فاطمه) براي ما سرمشق باشه.   به محبت دورادور و احساس محبت اكتفا نكنيم. اين احساس رو در زندگي پياده كنيم. دنباله محبت، بايد اطاعت و متابعت باشه.» اما درباره سؤالي كه مريم پرسيد، بد نيست بدونيم كه حضرت زهرا شخصي بودن كه هرگز كاري ايشون رو از كارهاي ديگه بازنمي داشت؛ يعني اين طور نبود   كه عبادت هايش او را از اداره منزل و شوهرداري و تربيت فرزند بازداره. در همسرداري هم بهترين بود! از تميزي و ساده پوشي و آرايش و عطر زدن براي شوهر گرفته، تا كارهاي منزل و آرد كردن و نان پختن تا قناعت به زندگي ساده و گفتگو و خوشرويي با همسر و ايثار و فدا كردن مال و جان براي شوهر و بالاخره تحمل تمامي سختي ها و مشقت ها و فقرها در كنار حضرت علي و شريك بودن با او در تمامي شادي ها و رنج ها، همه را به بهترين وجه انجام مي داد  استادم مطلب جالبي رو نقل مي كردن: «اميرالمؤمنين زماني درباره فاطمه زهرا فرمود: يك بار اين زن در طول زناشويي مرا به خشم نياورد. يك بار از دستور من سرپيچي نكرد. فاطمه زهرا با آن عظمت و جلالش در محيط خانه يك همسر است، يك زن است همان طور كه اسلام مي گويد...» ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - سر سفره ائمه - استاد عالی.mp3
2.99M
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 سر سفره ائمه🍀🍀🍀 🎤حجت الاسلام عالی ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️✨الهی در این🙏 🌷⭐️شب زیبای پاییزی ♥️✨زندگی دوستانم را سبز 🌷⭐️تنور دلشان را گرم ♥️✨فانوس دلشان را روشن 🌷⭐️لحظه هایشان را بدون غم ♥️✨و چرخ روزگار را 🌷⭐️به کامشان بچرخان ♥️✨ شبتون خوش در پناه خدا 💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️الهی به امید تو، بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃سلام به دوستان گرامی مه‌گلی روزتون پر از اتفاقات قشنگ 🌸احوال خوب نعمت است 🍧واحوال بد تلنگر 🌸کاش یادمان بماند 🍧هردو مهمانند وگذرا 🌸لحظه هارا به مهر خدا 🍧نفس بکش 🌸وراضی باش به رضای حق 🍧زندگیتون سرشار 🌸از لطف بی کران حضرت حق 🍧امیدوارم حال دلتون نيكو باشه ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✨﷽✨ ✨ ✅‍۱۰چیز۱۰چیزدیگررامےخورد نیکی بدی را تکبرعلم را توبه گناه را دروغ رزق را عدل ظلم را غم عمررا صدقه بلارا خشم عقل را پشیمانی سخاوت را غیبت حسن عمل را ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همیشه کوچیک ترین چیزا بزرگ ترین دلخوشیای زندگی ان...🎈🙃 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍️ 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ می‌خواید باهاش تماس بگیرید؟» شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت می‌کشیدم اقرار کنم اکنون عازم و در راه پیوستن به است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا می‌خواستن همه رو بکشن...» 💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمی‌خواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!» جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگی‌ام شک کرده بود و مصطفی می‌خواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلاف‌شون کردیم!» 💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!» یادم مانده بود از است، باورم نمی‌شد برای دفاع از مقدسات وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به برسه!» 💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین‌زبانی ادامه داد :«خیال کردن می‌تونن با این کارا بین ما و شما اختلاف بندازن! از وقتی می‌بینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما ، وحشی‌تر شدن!» اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش می‌چشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!» 💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش می‌کردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم تا ناله‌ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!» چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی می‌لرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه‌ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگی‌ام کشیدم. 💠 خون پیشانی‌ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه‌ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمک‌تون می‌کنم!» در برابر محبت بی‌ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی‌کسی‌ام را حس می‌کرد که بی‌پرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟» و من امشب از مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر می‌ترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم. 💠 چانه‌ام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش می‌چرخید و آتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمی‌شد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی‌اش از خون پُرشده و می‌خواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو می‌رسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس می‌کردم دارم می‌میرم، فقط به شما فکر می‌کردم! شب پیشش رو از رو گلوتون برداشته بودم و می‌ترسیدم همسرتون...» 💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :« رو شکر می‌کنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زنده‌اید!» هجوم گریه گلویم را پُر کرده و به‌جای هر جوابی نگاهش می‌کردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد. 💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش می‌خواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»... ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکلمه زیبا به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی با صدای دختر گل مه گلی مون یاسمینا نجفی ۷ساله از لارستان ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
‼️بازیافت کاغذهای حاوی اسماء متبرکه 🔷س: راه شرعی محو کاغذهای باطله که دارای اسماء متبرکه است، چیست؟ آیا سوزاندن آنها اشکال دارد؟ ✅ج: دفن در خاک یا تبدیل به خمیر، اشکال ندارد ولی از سوزاندن آنها خودداری شود. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1