#او_را
#رمان📚
#پارت_نهم
-سلام.فکراتونو کردید😅؟
-تو همین نیم ساعت؟؟
-برای من که اندازه نیم قرن گذشت!
نمیخوای یه نفر عاشقت باشه؟
دوستم نداری،نداشته باش!
فدای سرت...
ولی بذار من دوستت داشته باشم و دورت بگردم...
لیلای من شو...
قول میدم مجنون ترین مجنون بشم❣
-آقای کیانی من هنوز وقت نکردم حتی به پیشنهادتون فکر کنم!!😶
-میشه بگی عرشیا؟؟
میشه بهت بگم عشقم؟؟
همونجوری که تو رویام صدات میزنم....
-موقع صحبت پشت گوشی خیلی خوددار تر بودین!😳
-آخ....
قربون این ناز کردنت برم من...😍
هیچوقت نتونستم کسیو مثل تو دوست داشته باشم...
مگه اعتراف به عشق گناهه؟؟
چقدر نیاز داشتم دوباره یکی باهام اینجوری صحبت کنه...
مثل سعید...
اشک از گوشه چشمام سر میخورد و تو آبشار موهام غرق میشد!
-من خیلی خسته ام...
میخوام بخوابم.
شب بخیر!
-ای جانم...
کاش من به جات خسته بودم خانومی...
باورم نمیشه دارم با تو صحبت میکنم ترنم...
بخواب عشق من!
تو مال منی،حتی اگر منو نخوای!
شبت بخیر ترنمم...
حرفاش دلمو قلقلک میداد!
حتی از سعید هم قشنگ تر حرف میزد💕
به مغزم فشار آوردم تا قیافشو یادم بیارم...
انگاری قیافشم از سعید خوشگل تر بود!
یعنی عشق جدید سعید هم از من خوشگل تره؟؟
سعید که میگفت هیچ دختری به نازی من نمیرسه...😭
همیشه با خودم رو راست بودم...
بدون اینکه بخوام با خودم لج کنم و مزخرف تحویل خودم بدم،بهش فکر کردم...
به عرشیا
به سعید
سعید هرچند زباناً خیلی عاشقم بود ولی صداقت تو حرفای عرشیا خیلی بیشتر بود...
نمیدونم!
شایدم زبون باز تر بود!
بی رودربایستی ازش بدم نیومد!
حداقل یکی بود که سرگرمم کنه و حوصلم کمتر سر بره!
هرچی بود از تنهایی بهتر بود!
همه اینا بهونه بود،
میخواستم به گوش سعید برسه تا فکرنکنه تونسته نابودم کنه!👿
نمیدونم،شایدم واقعاً عرشیا میتونست آرامش از دست رفتمو بهم برگردونه!
سرم داشت میترکید.
باید میخوابیدم!
فردا جمعه بود و میتونستم هرچقدر که میخوام بهش فکر کنم!
حوالی ساعت8بود که چشامو باز کردم.
برای صبحونه که پایین رفتم،
از دیدن مامان تعجب کردم😳
-سلام😳
-سلام صبح بخیر عزیزم ☺️
-صبح شماهم بخیر!چی شده این موقع روز خونه اید؟
-آره،یه قرار کاری داشتم که دو ساعت انداختمش عقب.گفتم امروز رو باهم صبحونه بخوریم😊
البته پدرت نتونست جلسشو کنسل کنه یا به تعویق بندازه.برای همین عذرخواهی کرد و رفت 😉
-خواهش میکنم😐
-چی میل داری دخترم؟
مربا،خامه،عسل؟؟
-شما زحمت نکشید خودم هرچی بخوام برمیدارم😄
-بسیارخب...
ترنم جان باید باهات صحبت کنم!
-بله،متوجه شدم که بی دلیل خونه نموندین.بفرمایید؟
-عزیزم نزدیک عیده و حتماً هممون دوست داریم مثل هرسال بریم مسافرت!
ولی متاسفانه من و پدرت یه سفر کاری به خارج از کشور داریم و حدود ده روز اول سال رو نمیتونیم کنارت باشیم!
البته اگر بخوای میتونی باهامون بیای!
اگر هم دوست نداری میبریمت خونه ی مادربزرگت😊
-شما از کل سال فقط یه عید رو بودید،اونم دیگه نیستید؟؟😏
مشکلی نیست،من عادت کردم!
جایی هم نمیرم.همین جا راحتم.
با مرجان سعی میکنیم به خودمون خوش بگذرونیم😏
-یعنی تنها بمونی خونه؟؟
فکر نمیکنم پدرت قبول کنه!
-مامان! من بزرگ شدم!
بیست و یک سالمه!
دیگه لازم نیست شما برام تعیین تکلیف کنید😕
-اینقدر تند نرو...
آروم باش!
با پدرت صحبت میکنم و نظرشو میپرسم و بهت میگم نتیجه رو.
حالا هم برم تا دیرم نشده 😉
مراقب خودت باش عزیزم،خداحافظت👋
صبحونمو خوردم و به اتاق برگشتم.
سه تماس از دست رفته از عرشیا داشتم
شماره مرجانو گرفتم،
-الو مرجان
-سلام...تو چرا اینقدر سحرخیزی دختر...
اه...
خودت نمیخوابی،نمیذاری منم بخوابم!😒
-باید باهات صحبت کنم.عرشیا رو یادته؟چندبار راجع بهش گفتم برات.
-همون همکلاسی خوشگله زبان فرانسه؟😍
خب؟؟
ماجرای دیروز رو براش تعریف کردم.
-جدی؟؟😂
چه پررو این پسرا😜
به قلم: محدثه افشاری
#ادامهدارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#احکام
°• احکام مبطلات وضو به زبان ساده
#حجاب
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
#آشپزی
پیراشکی(دونات)
تخم مرغ 7 عدد
نمک 30گرم
شکر300گرم
بهبود دهنده 15گرم
آب حدودا 1کیلو(بسته به آبخور آرد)
آرد 3کیلو
روغن مایع 300گرم
وانیل
مایه خمیر50گرم.
💢 کلیه مواد را به جز آرد ومایه خمیر مخلوط کرده وسپس آرد ومایه خمیر را اضافه نموده وخمیر گیری را آغاز کنید تا زمانی که خمیرتان صاف ویکدست شود وپس از پهن کردن خمیر،آنرا قالب زده ودر دیس گذاشته تا پف کند وسپس داخل روغن سرخ با شعله ملایم سرخ کنید.
*استراحت اولیه برای خمیر ۱۰ دقیقه لازم است.
*نگذارید خمیر بیش از حد پف کند وشل شود.
*روغن خیلی داغ نشود.
*پس از داغ شدن روغن از شعله متوسط گاز استفاده کنید.
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت نهم
🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
بعد از ظهر رفتیم آزمایش دادیم. منوچهر رفت جواب را بگیرد. من نرفتم. پایین منتظر ماندم.
از پله ها که می آمد پایین، احساس کردم از خوشی روی هوا راه میرود. بیش تر حسودیم شد. ناراحت بودم. منوچهر را کامل برای خودم می خواستم. گفت: بفرمایید، مامان خانم. چشمتان روشن. اخم هایم تا دم دماغم رسیده بود. گفت: دوست نداری مامان شوی؟ دیگر طاقت نیاوردم. گفتم: نه! دلم نمی خواهد چیزی بین من و تو جدایی بیندازد. هیچی حتی بچه مان. تو هنوز بچه نیامده، توی آسمانی. منوچهر جدی شد. گفت: یک صدم درصد هم تصور نکن کسی بتواند اندازه ی سر سوزنی جای تو را در قلبم بگیرد. تو فرشته ی دنیا و آخرت منی.
🌹🌹🌹
واقعا نمی توانستم کسی را بین خودمان ببینم. هنوز هم احساسم فرقی نکرده. اگر کسی بگوید من بیش تر منوچهر را دوست دارم، پکر می شوم. بچه ها می دانند. علی می گوید: ما باید خیلی بدویم تا مثل بابا توی دل مامان جا بشویم.
🌹🌹🌹
علی روز تولد حضرت رسول (صلوات الله علیه) به دنیا آمد. دعا کرده بودم آن قدر استخوانی باشد که استخوان هایش را زیر دستم حس کنم.
همین طور بود. وقتی بغلش کردم، احساس خاصی نداشتم. با انگشت هایش بازی کردم.
انگشت گذاشتم روی پوستش، روی چشمش. باور نمی کردم بچه ی من است. دستم را گذاشتم جلوی دهانش. می خواست بخوردش.
آن لحظه تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چه. گوشه ی دستش را بوسیدم.
🌹🌹🌹
منوچهر آمد، با یک سبد بزرگ گل کوکب لیمویی. از بس گریه کرده بود چشم هایش خون افتاده بود. تا فرشته را دید، دوباره اشک هاش ریخت. گفت: فکر نمی کردم زنده ببینمت، از خودم متنفر شده بودم.
علی را بغل گرفت و چشم هایش را بوسید.
همان شکلی بود که توی خواب دیده بودش. پسری با چشم های مشکی درشت و مژه های بلند. علی را داد دست فرشته. روزنامه انداخت کف اتاق و دو رکعت نماز خواند. نشست، علی را بغل گرفت و توی گوشش اذان و اقامه گفت.
بعد بین دست هایش گرفت و خوب نگاهش کرد.
گفت: چشم هاش مثل توست. هی توی چشم آدم خیره می شود. آدم را تسلیم می کند.
تا صبح پای تخت فرشته بیدار ماند. از چند روز پیش هم که از پشت در اتاق بیمارستان تکان نخورده بود. چشم هایش باز نمی شد.
🌹🌹🌹
از دو هفته بعد، زمزمه هایش شروع شد. به روی خودم نمی آوردم. هیچ وقت به منوچهر نگفتم برو، هیچ وقت هم نگفتم نرو. علی چهارده روزه بود. خواب و بیدار بودم. منوچهر سر جانماز سرش به مهر بود و زارزار گریه می کرد. می گفت: خدایا من چی کار کنم؟ خیلی بی غیرتی است که بچه ها آن جا بروند روی مین، من این جا پیش زن و بچه م کیف کنم. چرا توفیق جبهه بودن را ازم گرفته ای؟ عملیات نزدیک بود. امام گفته بودند خرمشهر باید آزاد بشود. منوچهر آرام شده بود، که بلند شدم. پرسیدم: تا حالا من مانعت بودم؟
گفت: نه
گفتم: می خواهی بروی، برو. مگر ما قرار نگذاشته بودیم جلوی هم را نگیریم؟
گفت: آخر تو هنوز کامل خوب نشده ای.
گفتم: نگران من نباش.
🔸ادامه دارد ......
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
------------------------------------
از زهر کینه کشتند امام عسکری را
از نو خزان نمودند، گلزار حیدری را . . .
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
#شهادت_امام
#حسن_عسکریعلیهالسلام
#بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد
امام حسن عسکری(علیهالسلام)
فرزند امام هادی(علیهالسلام)
پدر امام زمان(عجلالله تعالی فرجه)
و یازدهمین امام شیعیان اثنیعشری است که به مدت شش سال امامت شیعیان را عهدهدار بود. سرانجام آن حضرت در ۸ ربیع الاول سال ۲۶۰ق در ۲۸ سالگی به شهادت رسید و در سامرا کنار مرقد پدرش دفن شد.
آن حضرت با چند تن از خلفای عباسی معاصر و در سامرا تحت مراقبت شدید حکام وقت قرار داشت، لذا به عسکری ملقب شدند؛ در آن مدت از طریق نمایندگان، با شیعیان در ارتباط بودند.
➖حضرت امام حسن عسکری(ع) با چندین خلیفه عباسی معاصر بودند، معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعمین، معتز، مهتدی و معتمد، که معتز، مهتدی و معتمد همزمان با مدت امامت ایشان بودند. همه آنان آن بزرگوار را مورد آزار قرار میدادند. حضرت عسکری(ع) در آن مدت شش سال امامت یا در زندان بود و یا تحت مراقبت بودند.
مداحی_آنلاین_زده_آتیش_به_جون_من_جواد_مقدم.mp3
5.01M
#شهادت_امام
#حسن_عسکریعلیهالسلام
#تسلیت_باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴
زده آتیش به جون من زهر کینه بیا مهدی
سامرا شد برای من چو مدینه بیا مهدی
🎤 جواد مقدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مناجات_شبانه
نیایش شبانه باحضرت عشق❤️
خدایا🤲
🍀سپاس برای
✨تمام شبهای زیبا
🍀و غروبهایی که دیدم
✨برای شکیبایی و
🍀صبری که اجازه داد
✨لحظههای بزرگ اندوه را
🍀تحمل کنم
✨زیرا زندگی با وجود
🍀همه غمها باز هم زیباست!
هیچوقت نگران آیندهی ✨
ناشناختهات نباش✨
وقتی خدای شناخته شدهای داری✨
شبتون آروم و در پناه خداوند ❣
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارالها
امروز به برکت صلوات
بر محمد و آل مطهرش (ع)
به من و همه ی دوستان
و عزیزانم، خیر و برکت
و روزی فراوان وحلال
عطا بفرما، الهی آمین
🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌹 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امیدتو
(◕ᴗ◕✿)_________🍃🌹
https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مولای غایب غریبم
ما را در غم بابای شهیدتان پذیرا باشید
ای غمگینترین شیعه در عصر غیبت
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#بر_شیعیان_جهان_تسلیت_باد
مداحی_آنلاین_شیعه_از_نظر_امام_حسن_عسکری_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
2.07M
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#علیهالسلام
#تسلیت_باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴
شیعه از زبان
امام حسن عسکریعلیهالسلام
🎤حجت الاسلام رفیعی
مداحی_آنلاین_امام_زمان_تو_روضه_بخوان_مهدی_اکبری.mp3
4.29M
#شهادت_امام_حسن_عسکری
#علیهالسلام
#تسلیت_باد
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴🏴🏴🏴🏴
امام زمان(عج) تو روضه بخوان
از این غم دوری نمانده توان
🎤 مهدی اکبری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شال عزا رو دوش صاحب الزمونه
امشب خود آقا داره روضه میخونه
#شهادت_امام_حسن_عسکری
اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ