eitaa logo
مَه گُل
654 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
اگه شک دارید که چاق هستید یا نه از یه بچه بخواید که شکل شما رو‌ بکشه، اگه شروع به کشیدن دایره کرد بدونید که خطر‌ نزدیکه.. 🤣🤣 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📝اظهار دوستی به جنس مخالف جایز نیست.(۱) حتی نباید کلمات خاصی که برای محارم به کار می رود، در رابطه با آنان مطرح نمود. ۱. اجوبه الاستفتائات؛ سوال۶۴۰، ۶۵۱ و ۷۷۶؛ جامع‌الاحکام؛ جلد۲، سوال ۱۶۶۱. ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 آنطور که هستی‌ باش.... صداقت مؤثرترين تيری است که به قلب هدف می‌‌نشيند هدفت را با نقشه‌های جوراجور آلوده مکن‌ خودت باش.... افتاده باش... نه‌ ذليل... شوخ باش... نه‌ مسخره... آزاده باش ... نه‌ ياغي... مطمئن باش... نه‌ ساده... از خود... راضی باش... نه‌ از خود راضی... صبور باش... نه‌ در کمين ... آنوقت خواهی ديد که کليد را در دست خود، خواهی داشت!! 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اضافه کردن کمی نمک به شامپو 👌 از چرب شدن موهای شما جلوگیری خواهد کرد، شما را از دست شوره سر و مشکلات پوست سر خلاص خواهد کرد و برای رشد مو بسیار مفید است ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🔭 | قهرمان قصه خودت باش! ✍️ یادداشتی از محمدمهدی حاجی‌پروانه، روزنامه‌نگار 😳 «من می‌خواهم در آینده، دکه‌دار شوم.» خواندن همین یک جمله کافی بود تا کلاس، برود روی هوا. موضوع انشای آن‌روز، همان موضوع کلیشه‌ای «در آینده می‌خواهید چه‌کاره شوید؟» بود و من، بین آن همه دکتر و مهندس و جراح و معمار و معلم آینده، شغل دکه‌داری را برای خودم انتخاب کرده بودم. لبخند و حرف‌های معلم انشایمان امّا، فضای کلاس را به‌سمت دیگری برد. ✨ آقا معلم، از یکی از داستان‌های خودش گفت که شخصیت اصلی و قهرمان داستانش، دوست داشته «مرده شور» شود؛ چون معتقد بوده مرده‌شورها خیلی زحمت می‌کشند و کاری بلدند که هرکسی از پس آن بر نمی‌آید. بعد، تعریف کرد که قرار نیست همه، بروند سراغ یک شغل. گفت که حواستان باشد که جامعه به نقش‌های مختلفی نیاز دارد و هرکدام از شما بچه‌ها، یک کوه استعداد و خلاقیت توی حرفه خاصی هستید. 📰 بعد هم وقتی فهمید که به‌خاطر علاقه‌ام به روزنامه خواندن و مطالعه، دوست دارم دکه‌دار مطبوعاتی شوم که هرروز آن‌همه روزنامه و مجله دور و برم باشد برای خواندن، دوباره لبخندی زد و گفت: «مطمئنم اگر تلاش کنی، یک روز به هدف بزرگت می‌رسی.» 🔺 آقا معلم سال اول راهنمایی ما (ششم فعلی) کسی بود که خودش، روزی آرزو داشت نویسنده بزرگی شود و ما چه خوشبخت بودیم که یک‌سال و هرچند خیلی کوتاه، «هوشنگ مرادی کرمانی» معلم انشایمان بود. ⚡ همان جرقه کوچک زنگ انشا، هلم داد به‌سمت آرزوی بزرگم. حالا من، نقش اوّل داستانی بودم که دوست داشت در دنیای کلمه‌ها و خبرها بچرخد و بخواند و بنویسد و لذت ببرد. همه تلاش و تمرکزم را جمع کرده بودم که به آن دکه دوست‌داشتنی برسم. یک دکه نقلی جمع‌وجور پر از روزنامه و مجله جورواجور که هر زمان اراده کنم، بتوانم یکی‌شان را بردارم و با ولع و اشتیاق بخوانم و کیف کنم. روزگار چرخید و چرخید تا بالاخره در ۱۷ سالگی... 📝 برای خواندن متن کامل به سایت یا نرم افزار موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇 🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=21360 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ ☀️ جمله ی آرام فاطمه،یکهو سمیه را ساکت کرد.سمیه با تعجب به سمت فاطمه برگشت.چشم هایش از فرط تعجب داشت از حدقه بیرون می زد. -منظورت چیه؟ -منظورم اینه که مدل حضوری که تو می گی،یعنی حضور غیر مستقیم خانم ها در جامعه کافی نیست.نمی گم که کمه،یا بی فایدس یا هر چیز دیگه. برعکس،می گم که این حضور می تونه خیلی موثر و کارآمد باشه،ولی کافی نیست. -چرا؟ جوابش را راحله داد:برای اینکه این طوری ما عملاًجامعه رو از نیمی ازنیروی کار مفیدش محروم کردیم. عاطفه با پوزخندی جواب داد:در عوض این،نصفی از اون مرد هایی که بی کارن،می رن سر کار. -این که خیلی مسخرست!مشکل بیکاری رو که اینطوری حل نمی کنن!ثانیاً،جامعه یه طرف قضیه است.طرف دیگه خود خانم هان؛زن هایی که می خوان رشد اجتمایی داشته باشن.با محدود کردن اون ها توی خونه،ما عملاً اونارو از رشت اجتماعی،یا در حقیقت از یک فضیلت محروم کنیم. -اگه اسلام مخالف این به قول شما رشد اجتمایی باشه،چی؟ فاطمه جواب داد:اما اسلام مخالف رشد اجتمایی زن ها و یا حضورشون در اجتماع نیست. -دلیلی هم داری؟ -بله!این همه آیه که در قرآن هست،روایاتی که به دست ما رسیده واحکامی که صادر شده. -مثل این آیه که میگه:«و المومنون و المومنات بعضُهُم اولیاءُ بعض یَأمرون بالمعروف و یَنهون عن المنکر و یُقیمون الصلوة...»یعنی اینکه مردان مؤمن و زنان مؤمن برخی بر برخی ولایت دارن،یکدیگر را به معروف عمر می کنن و از منکر باز می دارن،نماز به پا می دارن و زکات می دن. مگه غیر از اینه که صحنه ی به حقیقت پیوستن این در اجتماعه.چون در حوضه ی اجتماعه که بعضی از مردها و زن ها،بر بعضی دیگر ولایت پیدا می کنن وامر به معروف و نهی از منکر می کنن.در ظاهر آیه هیچ قید و یا نشانه ای وجود نداره که اون رو فقط به خوانواده محدود کنه.اصلاً استاد ما تأکید می کردنکه از نظر اسلام،میدان فعالیت و تلاش عملی و اقتصادی و سیاسی برای زن کاملاً بازه و حتی اگه کسی به استنادبینش اسلامی بخواد زن رو از کار علمی و تلاش اقتصادی و سیاسی و اجتمایی محروم کنه،برخلاف حکم خدا حرف زده.حتی ایشون بعضی وقتا گلایه می کردن که ما امروز باید مطرح کنیمچرا زن ها مسئولیت ها و مدیرت ها ی کلیدی ندارن؟ ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
☀️ ☀️ راحله با ناراحتی گلایه کرد:واقعاً مسخره و خجالت آوره که دین ما هزارو چهارصد سال پیش این قدر به زن ها آزادی داده و به قول فاطمه حتی زن رو به صحنه ی سیاست کشونده و آزادی سیاسی هم بهش داده،اون وقت دیگران بهش عمل می کنن،ولی خود ما بهش عمل نمی کنیم. سمیه پرسید:مثلاً چیکار کردن که این قدر پیش چشم تو جلوه کرده؟ -در اکثر این کشور ها،زن ها حتی به نخست وزیری و یا ریاست جمهوری هم می رسن مثل گاندی و بی نظیر بوتو و باندرانیکه،که در هند و پاکستان و بنگلادش به مقام های بلند سیاسی دست پیدا کردن. فاطمه گفت:البته حرف راحله درسته!ولی این رو هم فراموش نکنیم که در همون کشور ها هم از همین چند تا زن و چند تا وزیر و نماینده ی مجلس که بگذریم،عموم زن ها مشارکت زیاد فعالی هم در عمور سیاسی ندارن.ثانیاً اگه دقت کنیم،همین زن ها هم به خاطر خویشاوندی و نسبتشون با یه مرد مشهور سیاسی دیگه است که به نین جاهایی رسیدن.گاندی دختر جواهر لعل نهرو بی نظیر بوتو،دختر بوتو بود؛یعنی باز هم در هاله ای از مرد سالاری قرار داشتن.اگه چه کسی مثل ایندیرا گاندی،بعد ها که نخست وزیر شد،لیاقت و شایستگی زیادی از خودش نشان داد و صابت کرد که شایستگی چنین منصبی رو داشته،به طوری که هنوز هم به عنوان بهترین نخست وزیر هند شناخته می شه.فراموش هم نکنیم که مسئولیت های کلیدی لزوماً نخست وزیری و رئیس جوهوری نیستن. راحله با حرکت سر و دستش نشان داد که حرف فاطمه را قبول کرده است. -باشه!باشه!حرف های تو هم قبول،فاطمه!ولی من بازم معتقدم که ما خلاف دستور اسلام عمل می کنیم.چون که ای نوع نظرات ما عملاً زن ها رو به خانه نشینی،انزوا و در نتیجه خمودی می کشونه. ... نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و او می‌دید نگاهم دزدانه به طرف در می‌دود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانه‌ام را گرفت تا زمین نخورم. بدن لختم را به سمت ساختمان می‌کشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح را از یادش نمی‌برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :«البته ولید اینجا رو فقط به‌خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو می‌گیریم!» 💠 دیگر از درد و ضعف به سختی نفس می‌کشیدم و او به اشک‌هایم شک کرده و می‌خواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :«از اینجا با یه خمپاره میشه رو زد! اونوقت قیافه و دیدنیه!» حالا می فهمیدم شبی که در به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی می‌کرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود. 💠 به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و می‌دید شنیدن نام دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و را به تمسخر گرفت :«چرا راه دور بریم؟ شیعه‌ها تو همین شهر سُنی‌نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو می‌کوبیم!» نمی‌فهمیدم از کدام حرف می‌زند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمی‌شنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف می‌لرزید. 💠 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمی‌دانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه بهشت سعد و جهنم من شد. تمام درها را به رویم قفل کرد، می‌ترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از کشید :«نازنین من هر کاری می‌کنم برای مراقبت از تو می‌کنم! اینجا به‌زودی میشه، من نمی‌خوام تو این جنگ به تو صدمه‌ای بخوره، پس به من اعتماد کن!» 💠 طعم عشقش را قبلاً چشیده و می‌دیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بی‌رحمانه دلم را می‌سوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشی‌گری‌اش شده‌ بودم که می‌دانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را می‌دیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ می‌گفت و من از غصه در این ذره ذره آب می‌شدم. 💠 اجازه نمی‌داد حتی با همراهی‌اش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه بودم که مرا تنها برای خود می‌طلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت می‌کردم دیوانه‌وار با هر چه به دستش می‌رسید، تنبیهم می‌کرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم. داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات می‌شد، سعد تا نیمه‌شب به خانه برنمی‌گشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره‌ها می‌جنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میله‌های مفتولی نمی‌شدم که دوباره در گرداب گریه فرو می‌رفتم. 💠 دلم دامن مادرم را می‌خواست، صبوری پدر و مهربانی بی‌منت برادرم که همیشه حمایتم می‌کردند و خبر نداشتند زینب‌شان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا می‌زند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت. اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدم‌هایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شب‌ها تمایلی به هم‌نشینی‌اش نداشتم که سرپا ایستادم و بی‌هیچ حرفی نگاهش کردم. 💠 موهای مشکی‌اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!» برای من که اسیرش بودم، چه فرقی می‌کرد در کدام زندان باشم که بی‌تفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1