eitaa logo
مَه گُل
668 دنبال‌کننده
11هزار عکس
3.4هزار ویدیو
103 فایل
❤پاتوق دختران فرهیخته❤👧حرفهای نگفتنی نوجوانی و جوانی😄💅هنر و خلاقیت💇 📑اخبار دخترونه و...🎀 📣گل دخترا😍کانال رو به دوستانتون معرفی کنید @Mahgol31 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ✖️ گاهی وقتها، یه تشکر شما، می‌تونه یه جانِ لِه شده و خسته رو زنده کنه! ✖️گاهی وقتها، فقط نشون دادنِ شادی‌تون، از شادیِ کسی، می‌تونه بارِ شادیش رو چندین برابر کنه! ✖️ گاهی وقتها، فقط باید لبخند بزنی و همه‌ی حرفهات رو به یه وقتِ دیگه موکول کنی؛ تا حالِ قشنگ عده‌ای رو، حفظ کنی! گاهی وقتها از شما انتظار بیشتری میره که ؛ ـ تشکر کنید! ـ یا شادی‌تون رو ابراز کنید! 🔺چون شما ممکنه برای طرفِ مقابل‌تون، با همه فرق داشته باشید. 🌛 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ و تنها خداست که هر روز صبح ✨ ☀️ از نشان دادن خورشیدش به آنها که اهل دیدن هم نیستند هرگز خسته نمی شود 🌹🍃سلام صبحتون بخیر و پر از آرامش ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
‏اگر خوشبختی را برای یک ساعت میخواهید، چرت بزنید اگر خوشبختی را برای یک عمر می خواهید، یادبگیرید کاری را که انجام می دهید دوست داشته باشید! ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✨﷽✨ 👇 قدم کمترفکر کنید. بیشتراحساس کنید. قدم کمتراخم کنید. بیشترلبخند بزنید. قدم کمترصحبت کنید بیشترگوش دهید. قدم کمتر قضاوت کنید بیشتر بپذیرید. قدم کمتر ببینید. بیشترانجام دهید. قدم کمترگلایه کنید بیشترسپاسگزارباشید. قدم کمتر بترسید. بیشتر دوست داشته باشید... 💫اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌💫 ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 موقع وضو یادت باشه! 🔺برای وضو و غسل چقدر باید آب مصرف کنیم؟ ♦️دیگر قسمت ها: yun.ir/o84t3d ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقا فاطمي نيا میفرمودند: دل شكستن ، يكي از موانع استجابت دعاست اگه دعاهات مستجاب نشد بگرد ببین دل کی رو شکوندی.. 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانم های عزیز توجه داشته باشید... طرز تهيه سالاد: خونت آباد سالادم بلد نیستی😂 ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✅ماسک سم زدا قبل از مهمانی 📜مواد لازم: 🔻یک قاشق غذاخوری دارچین 🔻۱ قاشق غذاخوری جوش شیرین 🔻یک فنجان کوچک عسل ♨️تمام سه مواد ذکر شده را در یک کاسه با هم مخلوط کرده و سپس به سراسر پوست خود بزنید. این ماسک را 🕑۱۰ الی ۱۵ دقیقه روی پوست نگه داشته و سپس آبکشی کنید.فقط توجه داشته باشید. ماسک مذکور را باید بلافاصله پس از تهیه مصرف کنید و قابلیت نگه داری ندارد. ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ ☀️ سررسید فاطمه را کمی بالاتر گرفتم وادامه دادم: ـ دراین سررسید،نامه ای هست که شب عاشورا نوشته.فاطمه اینو خطاب به استادش نوشته.فکرکردم شاید برای شما هم جالب باشه،براتون بخونم به نام محبوب ازلی وابدی استاد عزیزم،سلام! ...حال میخواهم این آخرین نامه را که نه، آخرین یادداشت،واگویه ودرد دل را کاملا ساده وبی تکلف،مثل حرفها و درد دل های یک دختر برای پدر پیرش!بنویسم به همین دلیل هم از شما اجازه می خواهم که این بار سنت شکنی کرده و شمارا "پدر" خطاب کنم. پدر عزیزم! این چند روز مدام و بی وقفه به یاد شما بودم. چقدر قشنگ و خوب حرف می زنید!حرف هایتان چه خوب بر دل می نشیند. اما...!به شرطی که نامردان و بی صفتان، فضا را غبار آلود و کدر نکرده باشند... استاد فرزانه ام! امروز هم حرف های پر مغز شما فارغ از جنجالهای روزمره خریدار بسیار دارد. فارغ از جناح بندی نیروهای سیاسی مشتاق بسیار دارد.اما نمی گویم این حرف ها از شماست! چون فضاغبار آلود است... پدر مظلومم! کاش همه این جوان ها سعادت این را داشتند که یک بار اما از نزدیک ودر محفل خصوصی شما را ببینند.آن گاه می توانستند از نزدیک ببینند که شما سختید چون صخره؛ و نرم و لطیف هستید چون ابریشم. یقینا صدای پدرانه تان دلشان را می لرزاند و آرام می کرد...  استاد ارجمندم! نمي دانيد چه جواناني انداين ها! (اما، البته كه شما مي دانيد. من خود بارها شنيده ام كه شما گفته ايد جوانان ايران، بهترين، مؤمن ترين و متعهدترين جوانان دنيا هستند). من نمي دانم كساني كه تهمت بي قيدي و لاابالي گري به اين جوان ها مي زنند با چه تعداد از اين جوان ها و چه قدر مأنوس بوده اند؟!  ... من در اين چند روز با دختر پرجوش و فعالي آشنا شدم كه درد و دغدغه دختران و زنان مظلوم هموطنش او را از خودش باز داشته و شور و هيجاني به او بخشيده كه از هيچ كاري در جهت احقاق حق اين زن ها فروگذار نيست. اگر چه كه به خاطر بعضي تندروي هايش و نيافتن جواب هاي درست، گاهي به خطا رفته باشد. كاش مي شد كه او كمي  بيشتر با منابع اصيل ديني مأنوس مي شد و جواب هايش را مستقيمآ از اين منابع ناب دريافت مي كرد.در اين چند روز با دختر كم حرف و گوشه گيري اُنس پيدا كردم كه دنيايي از حرف و سخن در دلش انبار دارد، اما گوشي براي درددل كردن نيافته است. با اين كه در زندگيش از كمتر كسي محبت ديده است، اما خود يكپارچه محبت است و آرزو دارد بي دريغ محبت كند و محبت كند. فقط بايد خودش و هويتش را باز بيابد تا كمي افق فكريش از خود تنهايش و پيرامونش فراتر برود. آن گاه است كه ديگران را مي بيند و از مشكلات كوچك خودش فارغ مي شود!  من دختري را ديدم كه اگر چه ظاهر و حركاتش خشن و بي روح بود، اما روحش سراسر لطافت و رحمت بود. انگار به گونه اي عامدانه مي خواست با اين ظاهر و حرف هاي خشنش بر قلب مهربانش سرپوش بگذارد. فقط چشمان ظاهربين نمي توانستند از ظاهر آشفته او عبور كرده و به باطن پاكش برسند كه ديگر او را بي دين و بي تعهد ندانند....  گويي اين ها همگي دختران آفتاب اند! آه پدر محبوبم! دیگر وقتی نمانده وباید بروم. فقط در این آخرین لحظات برای همدلی و همراهی دختران آفتاب التماس دعا دارم دعا کنید آنها به معارف ناب اسلامی دسترسی پیدا کنند و به خاندان مکرم اهلبیت متصل شوند. هرچند که خوب می دانم، شما هیچ گاه آنها را فراموش نکرده اید ونمی کنید. نویسندگان: امیرحسین بانکی،بهزاد دانشگر و محمدرضا رضایتمند ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
44.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | جنایت دانشمندکشی! ⁉️ چرا دشمن دانشمندان ایرانی را ترور می‌کند؟ 📝پاسخ آقا به این سؤال ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🌾 بذر توانستن 🚪 وقتی درها به روی ما بسته بود، کاری کردند کارستان... 🌹🍃 به مناسبت سالروز شهادت شهید مجید شهریاری ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️ ؛🙏 🍎 در این شب زیبا پاییـزیی ♥️ مهربانی به دلهـا 🍎 برکت تو خونـه ها ♥️ برطرف شدن غمهـا 🍎 برطرف شدن مشکلات ♥️ و مستجاب شدن دعاهـا 🍎 را نصیب همه عزيزانم بگردان. ♥️آمیـــن یا رَبَّ🙏 🍎🙏 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
🕊🌹🕊 ❤️🍃الهی به امید تو خورشید من ٺویے و بے حضور ٺو صبحم بخیر نمےشود اے آفٺاب من گر چهره را برون نڪنے از نقاب خود صبحے دمیده نگردد بہ خواب من سلام روزتون پر از آرامش ☀️صبحتون بخیر☀️ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
🗓 🔹امروز سه‌شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰ ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیگه همه چیز جینگول شده😍 حتی منگنه ها ‌ ‌⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
✍️ 💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1
📌 در کدام آیه از قرآن به عدد ۳۰ و ۱۰ و ۴۰ اشاره شده است؟ آیه ۱۴۲ سوره اعراف در مورد مناجات حضرت موسی علیه السلام 📌 در کدام آیه از قرآن عدد ۱۲ و ۴ ذکر شده است؟ آیه ۲۶ سوره توبه در خصوص ماه های سال و ماه های حرام 📌 در کدام آیه از قرآن به عدد ۲۹۸ و ۱۰ اشاره شده است؟ آیه ۱۲۷ سوره قصص در خصوص ازدواج حضرت موسی با دختر شعیب 📌 در کدام آیه از قرآن به عدد ۱۰ و ۱ اشاره شده است؟ آیه ۱۶۰ سوره انعام مربوط به پاداش کار نیک و بد 📌 در کدام آیه از قرآن به عدد ۲۰ و ۲۰۰ و ۲۰۰۰ یکجا اشاره شده است؟ آیه ۶۵ و ۶۶ سوره انفال ⁦(◕ᴗ◕✿)⁩⁦_________🍃🌹 https://eitaa.com/joinchat/2809528345C119136e9a1