eitaa logo
مَحیصا‌
904 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
341 ویدیو
19 فایل
محیص پناهگاه محیصا رستگار شده چه پناهی امن‌تر از حریم مجلس تو وچه رستگاری بالاتر از نگاه لطف توست❤ ✨محفل دختران هیئت رزمندگان مهرشهرکرج✨ 💌 با ما در ارتباط باشید @chashmberahhh
مشاهده در ایتا
دانلود
مَحیصا‌
این اصلا عجیب نیست که پسرعمویی برود به خواستگاری دخترعمویش، تاریخ پر است از این ازدواج‌های فامیلی، اصلا قدیمی‌ترها می‌گفتند عقد دخترعمو و پسرعمو را توی آسمان‌ها بسته‌اند. پسرعمو اسمش مسلم بوده، پدرش را شما حتما شما می‌شناسید، نابینا بوده و ماجرای درخواستش از امیرالمومنین (ع) را حتما شنیده‌اید: عقیل دستش تنگ بوده و برای همسر و فرزندهایش پولی که بشود زندگی را بگذراند، نداشت. از امیرالمومنین(ع) خواست که کمی سهمش از گندم بیت المال را سه کیلو بیشتر کند. فقر طوری عقیل و مسلم و باقی فرزندانش را رنجور کرده بود که رنگ صورتشان عوض شده بود و حال پریشانی داشتند. باقی ماجرا را هم می‌دانید. راستی یادم رفت بگویم عقیل برادر امیرالمومنین (ع) بود و چند سال بعد از این ماجرا پسرش به خواستگاری دختر همین امیر رفت. رقیه، دختر علی (علیه السلام) بود و مسلم خواستگارش شده بود. من دوست داشتم از لابه‌لای صفحه‌های تاریخ ماجرای ازدواج این دو و بعد قصه زندگی شان را پیدا کنم و برای‌تان روایتش کنم اما تاریخ خیلی کم حوصله‌تر از این‌هاست که زندگی همه آدم‌ها را در حافضه خودش نگه دارد. مسلم سال‌ها بعد وقتی امیرالمومنین (ع) شهید شده بود و هم حسن بن علی (ع) هم به دست همسرش کشته شده بود، پرچم اباعبدالله را برداشت و به کوفه رفت تا دعوت مردم را راستی آزمایی کند اما هیچ وقت از کوفه برنگشت. رقیه همسر مسلم و خواهر ناتنی امام حسین(ع) بود. او و فرزندانش همراه همراه امام از مدینه به مکه آمده بودند و بعد در کاروان ماندند تا خبر شهادت مسلم رسید و بعدترش تا ظهر عاشورا خیمه ای در بین خیمه های امام داشتند. این حتما از بد اقبالی ماست که شخصیتی مثل رقیه را کمتر میشناسیم و اطلاعات مان از ایشان حداقلی است. نهایت تلاش‌مان این است که او را در پس چهره همسر و فرزندانش بشناسیم. تلاش کنیم تصور کنیم کسی که فرزند امیرالمومنین (ع) باشد، چطور آدمی می‌شود، همسر مسلم بن عقیل بودن یعنی چه و مادری که فرزندانی مثل فرزندان او تربیت کند چطور مادری است. فرزندان مسلم را که می‌شناسید، همان ها که در شب عاشورا جزو اولین کسانی بودند که گفتند امام زمان‌مان را ترک نمیکنیم حتی اگر کشته شویم. ما از این سوی تاریخ شبه زنی را میبینیم که فرزندانش را برای زمان پر آشوب و التهاب خودش خوب تربیت کرده بود، خانه اش را برای زندگی همسری که یک فعال سیاسی-اجتماعی بوده خوب امن کرده بود و در این میان خودش را چنان محکم ساخته بود که ماجرای کربلا و سخت ترین غم تاریخ نتوانست کمرش را بشکند و باورش را متزلزل کند. یادتان هست که، رقیه همسرش را در مسیر کربلا از دست داد، فرزندانش را در روز عاشورا پرپر دید، شاهد شهادت برادرزاده‌هایش (قاسم و علی اکبر و علی اصغر) بود، چشمش به آمدن برادرش عباس(علیه السلام) از علقمه خشک شد و عزیزترین عضو خانواده‌اش حسین (علیه السلام) را در گودال قتلگاه دید. رقیه گرچه در خاطر ما شخصیتی خیلی محو دارد اما حضورش در کربلا و ماجرای اسارت اهل بیت، حضوری پررنگ است. آن چنان پررنگ و اثرگذار که می توان او را همپای خواهرش زینب، پشتوانه ای برای زنان و کودکان کاروان دانست. ✍حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا جوان آراسته @mahiisa
ما را به روضه‌ی «حسین علیه‌السلام» بردند... یعنی هنوز به ما امیدی هست (: @mahiisa
مَحیصا‌
مادربزرگ خودتان را تصور کنید، موی سفیدش را توی ذهن‌تان بیاورید، دست‌هایش و صورت چروک دارش را در خاطرتان ببینید، راستی مادربزرگ‌تان چند سال دارد، شما حالا یک مادربزرگ تقریبا هفتاد ساله را در ذهن‌تان مجسم کنید. فکر کنید توی شهر شما، تا همین هفته قبل، مادر بزرگ و پدربزرگتان خوشنام و مشهور بودند اما توی این یک هفته طوری همه چیز عوض شده که مجبور شده‌اند برای زنده ماندن از دست اشرار، خانه‌شان را رها کنند و جایی مخفی شوند که حتی شما هم نمی‌دانید. شما اسم این مادربزرگ را بگذارید "ام قاسم". ام قاسم یک روز عصر کسی را دید که مخفیانه و دور از چشم همه، دم در اتاق‌شان حاضر شد و نامه‌ای دست همسرش داد و رفت. نامه خیلی کوتاه بود، دو سه خط فقط. توی نامه امام حسین (ع) خطاب به همسرش نوشته بود: 《تو ما را خوب می شناسی بیا که امروز وقت کشته شدن با ماست.》 ام قاسم از دل همسرش خبر نداشت اما چیزی که در چهره همسرش می‌دید، دو دلی بود و نگرانی. گفت: 《شک داری؟ اخم کرد و رو در هم کشید. آدم برای کشته شدن در کنار امام زمانش شک نمی‌کند.》 همسرش شک نداشت اما خفقان آن روزها طوری بود که به دیوار‌ها نمی‌شد اعتماد کرد. گفت: 《من پیرمردم، جانی برای جنگ برایم نمانده. ام قاسم گریه‌اش گرفت. همسرش گفت: من نباشم تو بیوه می‌شوی، فرزندانمان یتیم می‌شوند، اینجا کوفه است و کسی رحم برایش باقی نمانده، زندگی‌تان سیاه می شود.》 مرد تصمیمش را گرفته بود، قصدش رفتن بود اما دوست داشت عیار همسرش را ببیند. ام قاسم، همان مادربزرگ سال خورده بلند شد، صدایش بالا رفت، حجاب از سرش برداشت و بر سر مرد انداخت و گفت: 《چادر به سر کن، تو مرد نیستی اگر این جا بمانی. کاش من مرد بودم، آن وقت بی هیچ حرف اضافه‌ای خودم را به رکاب امام می رساندم.》 همسرش لبخند زد، همسرش حبیب بود. حبیب غلامش را صدا زد، شمشیر و اسباب جنگش را داد تا غلام از شهر بیرون ببرد و وعده‌شان شد نیمه شب جایی دورتر از دیوار های شهر. ام قاسم را در آغوش گرفت. گفت امام برایم نوشته قبل از رفتن تو را به قبیله بنی اسد بسپارم. سقف آسمان بر سر ام قاسم خراب شد. گفت کاش اجازه داشتم بیایم، کاش زمانه من را هم‌عاقبت خواهر و همسر امام قرارم می‌داد. ام قاسم پیش از رفتن حبیب، عهد آخر زندگی‌اش را از او گرفت، گفت: امام را که دیدی، دست و پای‌شان را به جای من ببوس و سلام‌شان برسان. خیلی از آدم‌ها پیر که می‌شوند توی زندگی لنگر می‌اندازند، جان برای‌شان عزیزتر از هر وقت دیگر می‌شود، بهانه می‌گیرند و ترس از دست دادن چیزهایی که دارند، وجودشان را می‌گیرد. بعضی از آدم‌ها اما مثل ام قاسم‌اند، طوری زندگی کرده‌اند که ثمره عمرشان در کهن سالی شجاعت است و غیرت و فداکاری. ✍حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا جوان آراسته @mahiisa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. از همین گریه‌ها می‌ترسند! . جوانهای ما خیال نکنند که مساله، مساله «ملتِ گریه» است! این را دیگران القا کردند به شماها که بگویید «ملت گریه»! آنها از همین گریه‌ها می‌ترسند، برای اینکه گریه‌ای است که بر مظلوم است؛ فریاد مقابل ظالم است. اینها شعائر مذهبی ماست که باید حفظ بشود. اینها یک شعائر سیاسی است که باید حفظ بشود. @mahiisa
شکر خدا که در پناه حسینیـم عالم از این خوبتر پناه ندارد 🏴هیئت دختران محیصا برگزار می کند 🏴اقامه ی عزای ابا عبدالله الحسین علیه السلام ▪️۲ و ۳ و ۴ مرداد ماه ساعت ۱۵ ▪️مصلی نماز جمعه ی مهرشهر (درب ورودی سمت بلوار شهرداری) ▪️لطفا یک ربع قبل از شروع مراسم در مصلی حضور داشته باشید. @mahiisa