eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
11.3هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
8.1هزار ویدیو
268 فایل
🔮 بالاتر از نگاه منی آه #ماه_من دستم نمی‌رسد به بلندای چیدنت ای #شهید ...🌷کاش باتو همراه شوم دمی...لحظه ای ✔️گروه مرتبط با کانال👇🏻😌 http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 تبلیغات،تبادل 👈🏻 @tablighat_mahman11 خادم الشهدا 👈🏻 @zsn2y00
مشاهده در ایتا
دانلود
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🎥 جزیره ام الرصاص هنوز و بعد از سال ها از دفاع مقدس هنوز نیزه و شمشیر شکسته های قتلگاه غواصان با ما سخن می گویند و حدیث عشق می سرایند... ▫️مگر می توانیم فراموش کنیم؟ 🎙 راوی: حاج علیرضا دلبریان
🌹 شهید سلیمانی : خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام ، خامنه‌ای عزیز قرار دادی 🤲 ❤️ (حَفِظَهُ الله)
از جبهه که به مرخصی می‌آمد، یک روز را به جانبازان اختصاص می‌داد. می‌رفت آسایشگاه جانبازان و کارهایشان را انجام می‌داد؛ موهایشان را کوتاه می‌کرد، بدن‌شان را ماساژ می‌داد و نظافت می‌کرد. می‌گفت: «این‌ها به خاطر مملکت و جنگ این طوری شده‌اند؛ ما باید بهشان خدمت کنیم.»
🕊️زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند.
شهیدی که قبرش بوی گلاب می داد
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 ..! مانده ام از ڪدامتان، بنویسم..! بخوانم..! بشنوم..! هر ڪدامتان را صفتے ست ڪه شده اید به آن هر ڪدامتان را اخلاقے ست ڪه شده اید به آن اما مے دانم ! همه ے شما را اگر خلاصه ڪنم، مے شـود و تمام پیام تان را اگر خلاصه ڪنم مے شـود دعا ڪنید ما را تا عبد حق شویم ... رهایمان نڪنید ... 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹
تسبیحات حضرت زهرا سلام الله رو بدون تسبیح بگید با بند بندهای انگشت که بگی روز قیامت همینا به حرف میان شهادت میدن که باهاشون ذکر گفتی...!! شهید حمید سیاهکالی مرادی🕊🌷
💎تفاوت ترس ما و ترس امام ✅اوایل انقلاب که هنوز جنگ شروع نشده بود، با تعدادی از جوانان برای دیدار با امام به جماران رفتیم. دور تا دور امام نشسته بودیم و به نصیحت‌هایش گوش می‌دادیم که یک‌دفعه ضربه‌ محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشه‌های اتاق شکست. از این صدای غیرمنتظره همه از جا پریدیم، جز حضرت امام. امام در همان حال که صحبت می‌کرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد. هنوز صحبت‌هایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد. بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد. ✅همانجا بود که فهمیدم آدم‌ها همه‌شان می‌ترسند، چرا که آن روز در حقیقت، همه ما ترسیده بودیم؛ هم امام و هم ما. امام از دیر شدن وقت نماز می‌ترسید و ما از صدای شکسته شدن شیشه. او از خدا می‌ترسید و ما از غیرخدا. آن‌جا بود که فهمیدم هر کس واقعا از خدا بترسد، دیگر از غیر نمی‌ترسد. راوی:
از خدا خواستم بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه...
دانشگاه راتمام کرده بود. می خواست برودسربازی.رفتم سراغش.بهش گفتم:«که اگه می خوای تا با بچه های لشکر نجف اشرف زنگ بزنم که بری اونجا. این جوری دیگه خدمتت را دیگه توشهرخودت هستی.تو نجف آباد.»گفت:«نه می خوام برم یک جای سخت خدمت کنم»گفتم:«واسه چی؟وقتی می تونی راحت سربازیت بگذرونی،چراسخت؟»حرف شهید «احمد حجتی»راآورد وسط. شهیدِنجف آبادی که هم معلم بود وهمپاسداروهم جهادگر.گفت:«شهید حجتی توی زمان شاه می گفت: می خوام برای سربازی برم یک جای سخت.من که دیگه تو جمهوری اسلامی هستم.»هرچه باهاش حرف زدم که ول کن این حرف ها را وازخرشیطان بیا پایین،فایده نداشت. محکم ایستاد سر حرفش. نگذاشت کوچکترین حرفی هم با بچهوهای لشکر بزنم.رفت پادگان ارتش دزفول. ★★★★ هم خدمتی محسن بود.جوان درست وسالمی نبود.معتاددبود ولاآبالی واهل کارهای خلاف.تا آن موقعوهرکس کاری کرده بودکه اورابه راه بیاورد نتوانسته بود. حتی پدرومادرواقوام وفامیلش هم نتوانسته بودند. توی پادگان هیچکس به خاطر کارهایش،کمترین محلی به او نمی گذاشت. خیلی ها حتی آدم هم حسابش نمی کردند. محسن رفت سمت او.باهاش رفیق شد.رفیق جینگ صمیمی. خیلی با او صحبت کردونصیحتش کرد.چند ماهی بیشتر نگذشت. جوان از این رو به آن رو شد. مواد مخدرو بقیه کارهای خلافش راگذاشت کنار. می گفت:«دوست دارم از این به بعدکسی بشم مثل محسن حججی.»
یک دنیا آرامش! خواب از سرم برده است حسرت این خواب راحت تو....