🌹شهید مهدی زین الدین: هرکس درشب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد اباعبدالله یاد می کنند.
💠شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ
#شهید_زینالدین_
@mahman11
🌹#_و پنجشنبه دلتنگی های مادرانه..
#زندگیاش را داد.
تا ما #آزادی داشته باشیم!
🌹چقدر مدیون مادران شهدا هستیم..
#بر_دامن_مادر_شهیدان_صلوات_
@mahman11
شب جمعه باشد و
من باشم و
بین الحرمین... 🕊📿
ناگهان خیس شود
صورتم از عشق به تو🥺😭
#شب_جمعه
#کربلا
#دلتنگ_حرم
@mahman11
17.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا گفتهاند:
شبهای جمعه کربلائیم،نزد ارباب...😭
و ما دل خوشیم
به گاهی یک شب جمعه
که جسم خاکیمان کربلا باشد
اما این کجا و آن کجا...😭
امشب شهدا در دفتر عشق ارباب حاضری میزنند...😔
خوش به حال شهدایی
ڪه رسیدند آخر
با شهادت
به سرانجامِ اباعبدالله…
@mahman11
📸 توصیه تأملبرانگیز حاج قاسم سلیمانی به برادرزادهاش
حاج قاسم سلیمانی: مهدی جان!
۱- تمام کسانیکه به کمالی رسیدند، خصوصاً کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم میتواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب. #نماز_شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آن را با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب میشود به آن تمسک یابی.
۲- زیربنای تمام بدیها و زشتیها دروغ است.
۳- احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر؛ به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد میکنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد.
عمویت ۹۱/۸/۱۷
@mahman11
🌱وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرفها پرسیدم. گفت: «درجهی خوب و ممتاز رو #شهدا گرفتن.
من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجهی اونا که یه درجهی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم و رسم درست کنیم که #باختیم!»
#شهید_حسین_همدانی
@mahman11
🦋🕸🕷🦋🕸🕷🦋🕸🕷
#پروانه_ای_در_دام_عنکبوت
#قسمت_سی_و_چهارم
ناگهان باران مشت ولگد بود که برسرورویمان میامد وازاین بدتر اینکه سه دختر ابوعمر وبکیر هم امدند ببینند چه شده وشاهد حرکات وحشیانه ی پدرشان بودند.
بدترین صحنه ی حقارتم همین بود,منی که روزگاری با این دختران دوست وهم بازی بودیم وهمیشه درهمه چیز براین دختران برتری داشتیم ,حالا دراین وضعیت...😭
ابوعمر با دیدن فرزندانش که شاهد ماجرا بودند,انگار نیرویی مضاعف گرفته بود ومیخواست به انها ثابت کند که مرد است ومردانگی اش رابا ظلم بر دودختر ضعیف وبی پناه به رخ فرزندانش میکشید.
او مارا مجبور کرد که چهاردست وپا شویم وبا دهان لقمه نان را از زمین برداریم..
واقعا چاره ای دیگر نداشتیم ...
با چشمی گریان وبدنی کوفته ودهانی پراز خون وارد زیر زمین شدیم....چهارچشمی لیلا رامیپاییدم که سراغ روبنده اش نرود ,شک نداشتم که دیگر طاقتش طاق شده بود وحق هم داشت,اخر ما ظرفیت اینهمه سختی وخواری وحقارت را نداشتیم.
روبنده اش را که صبح ابوعمر دراورده بود وگوشه ای انداخته بود پیدا کرد...حرکاتش ارام بود ,من هم نگاه میکردم که چه میکند,دیگر توان حرف زدن ونصیحت کردن رانداشتم,بی رمق روی حصیر افتادم.
لیلا هم لنگ لنگان امد وکنارم نشست وگفت:شاهدی که خیلی تحمل کردم ,اما دیگر از حد به درشده,مرا ببخش که تنهایت میگذارم. ...
ادامه دارد..
@mahman11