#رمان_محمد_مهدی 140
🔰 #محمد_مهدی : گفتم که ، واقعا نمیشه تطبیق صد در صدی داد ، امشب شب قدر هست ، بریم مسجد ، ان شالله حاج اقا صحبت هایی در این باره بکنه. ایکاش...
❇️ زینب خانم : ایکاش چی ؟
🔰 محمد مهدی : هیچی ، ولش کن ، بعدا بهت میگم.
🌀نگاهش رفت به سمت اخبار و خبری که داشت پخش می شد
🌀 مجری اخبار داشت خبرهای جدیدی از درگیری های امروز می گفت ، نیروهای دشمن در کوفه کشتار زیادی راه انداختن و هم زمان نیروهای اسلام هم با اونها درگیر شدند ، حرم حضرت علی (ع) و حرمین شریف کربلا شدیدا تحت محافظت شیعیان یمن و حزب الله لبنان و نیروهای ایرانی است .
رهبر ایران فرمان جهاد داده است ( به دلیل عدم تطبیق علامات ظهور و تعیین وقت ، از مشخص کردن رهبر با اسم خاص اجتناب می کنیم) و گروههای زیادی با عنوان مدافعین حرم وارد عراق شده اند و درگیر جنگ با نیروهای دشمن هستند.
👈 این گروه ها ما را به یاد مدافعین حرم با فرماندهی سردار دلها ، شهید سلیمانی عزیز می اندازد که زمانی برای مقابله با داعشی های وحشی ، وارد سوریه شدند تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کنند ، اما این بار آنها وارد حرم عراق شده اند تا از حرم پدر و برادر حضرت زینب (س) دفاع کنند.
👈 فرمانده دشمن که در شامات و محل خلافتش مانده است و این نیروهایش هستند که در عراق مشغول جنگ و کشتار هستند ، به مردم سوریه و لبنان و فلسطین هم سخت گیری می کند و آنها را آماده اطاعت پذیری و قبول خلافت خود می کند.
باید فکری به حال شامات هم کرد
دشمن آنجا را تصرف کرده و مردم را تحت فشار قرار داده ،
آمریکا و رژیم منحوس صهیونیستی هم به کمک دشمن آمده اند و هم در اشغال شامات به او کمک می کنند و هم برای جنگ های عراف به او کمک مالی و تسلیحاتی می کنند.
🔰 دل تو دل محمد مهدی نبود، میخواست چیزی به خانمش بگه اما نمی تونست،
دوست داشت دِین خودش رو به اسلام و امام زمان (عج) ادا کنه ، محمد مهدی تقریبا می دونست که این جنگ ها همون جنگ های موعود هست ، آرزویی که از بچگی داشت که زمینه ساز ظهور باشه ، الان بهترین فرصت برای ادای اون بود
اما کارش چی؟
ادامه تحصیلش در مقطع دکتری چی؟
زندگی و بچه خردسالش چی؟
چطور میخواست به خانمش بگه که دوست داره بره عراق و در کنار رزمندگان بجنگه ؟
با خودش گفت حتما امشب بعد نماز با حاج اقا عسکری مشورت می کنم ، ایشون قطعا میتونه راه درستی پیش پای من بگذاره...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
ادامه دارد...
@mahman11
14.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶️ ماجرای دستور حضرت زهرا (سلام الله علیها) به #شهید_برونسی در میدان جنگ
🎙حجت الاسلام عالی
@mahman11
#عرشیانِفرشنشین🌱
عادت داشتم سرهنگ صداش کنم،
یه باربهم گفت اتیکتمو بخون..
چی نوشته؟
گفتم:سیدجلال
گفت ازاین به بعدسیدصداکن منو تایادم بیفته پسر حضرت زهرا(س)هستم.
🌷شهید سیدجلال حبیباللهپور🌷
@mahman11
📸 شهید جهاد مغنیه در کنار پدرش، شهید عماد مغنیه(حاج رضوان)
#شهدای_محور_مقاومت
@mahman11
🔸پادگانی را نماز خوان کرد
زماني که به 05 کرمان اعزام شديم هيچ کدام از سر بازان نماز نمي خواندند .روز اول که آقاي رودباري سجاده اش را باز کرد و نماز خواند ،همه با تعجب نگاهش مي کردند ،انگار براي اولين بار بود که کسي را در حال نماز مي ديدند . وقتي بعد از نماز ،قرآن کوچکش را باز کرد و با صداي بلند قرآن تلاوت کرد ،همه کارهايشان را کنار گذاشتند و در سکوت ،سر گرم نگاه به او شدند .آنها کم کم به نماز خواندنش عادت کردند .بعد که رفتار مهربان و مودبانه او را ديدند ،دوستي اش را پذيرفتند و جرات کردند که درباره نماز خواندنش از او سوال کنند.
افراد گروهان ما به شدت تحت تاثير صحبتها و رفتار هاي آقاي رودباري قرار گرفته بودند و او هم از اين که بنشيند و ساعتها با آنها بحث کند خسته نمي شد. اين تاثير به قدري شديد بود که پس از مدتي،همه بچه هاي گردان به نماز خواندن روي آوردند .طوري شده بود که گروهان هاي ديگر هم پيش ما مي آمدند تا نماز جماعت بخوانند .گاهي هم از او مي خواستند برايشان قرآن بخواند .
@mahman11
وعده دیدار سیدالشهدا علیه السلام به محمدباقر
قبل اذان صبح با حالت عجیبی از خواب پرید؛ گفت: خواب دیدم! قاصد امام حسین ع بود.
به من گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند: بزودی به دیدارت خواهم آمد
یه نامه هم از طرف آقا داد که نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
همینطور کـه داشت حرف می زد
گریه میکرد؛ دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد هم شهید شد
آقـا بـه عهدش وفـا کرد ..
شهید #محمدباقر_مومنی_راد🕊🌹
📙کتاب خط عاشقی
@mahman11