#کتاب_هوری .pdf
حجم:
13.44M
🌿#زندگینامه و خاطرات:
سردار شهید علی هاشمی
فاتح خیبر، سردار بدر، مجنون هور
فرمانده سری ترین قرارگاه اطلاعاتی
#سالروز_شهادت🌷
#شهید_علی_هاشمی
@mahman11
زندگینامه شهید سید محمدحسین بهشتی
🔷شهید بهشتی در دوم آبان ۱۳۰۷ هجری شمسی در اصفهان چشم به جهان گشود، پدرش از روحانیان اصفهان و امام جماعت مسجد لنبان بود.
🔶وی از چهار سالگی به مکتب رفت و در اندک زمانی قرائت قرآن و خواندن و نوشتن را آموخت و با ورود به دبیرستان به دلیل علاقه به تحصیل علوم دینی، مدرسه را رها و در سال ۱۳۲۱ وارد حوزه علمیه شد.
🔹سال ۱۳۲۵ یعنی در هجدهمین بهار زندگی خود به قم عزیمت کرد و در کنار تحصیل علوم دینی، در سال ۱۳۲۷ موفق به دریافت دیپلم ادبی در امتحانات متفرقه شد، در همان سال، وارد دانشکده الهیات معقول و منقول شد و در سال ۱۳۳۰ با دریافت درجه لیسانس به قم بازگشت و در دبیرستان حکیم نظامی مشغول تدریس زبان انگلیسی شد.
🔸در سال ۱۳۳۱ ازدواج نمود که حاصل این پیوند، دو پسر و دو دختر بود. وی در سال ۱۳۳۳، دبیرستان دین و دانش قم را تأسیس نمود و تا سال ۱۳۴۳ سرپرستی آن را برعهده داشت.
♦️ در فاصله سال های ۱۳۳۵ تا ۱۳۳۸، دوره دکترای فلسفه الهیات را گذراند سپس، با شرکت فعال در مبارزات سال های ۴۱ و ۴۲ از سوی ساواک مجبور به عزیمت از شهر قم به تهران گردید.
🔷 این شهید راست قامت به پیشنهاد و درخواست آیت الله حائری رحمه الله و آیت الله میلانی رحمه الله به هامبورگ عزیمت و سرپرستی مسجد و تشکل مذهبی جوانان آن شهر را عهده دار و به فعالیت های عمیق دینی و فرهنگی پرداخت.
🔶در طی این مدت سفرهایی به عربستان، سوریه، لبنان، ترکیه و عراق(به منظور دیدار امام رحمه الله) انجام داد، سرانجام در سال ۱۳۴۹، به ایران بازگشت و به فعالیت های علمی، فرهنگی و سیاسی روی آورد.
🔹 در این مدت، چندین بار توسط ساواک دستگیر و روانه زندان شد.، در آذرماه ۱۳۵۷ به فرمان امام خمینی رحمه الله شورای انقلاب را تشکیل داد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره به عنوان ایدئولوگ و لیدر در صحنه های سیاسی، اجتماعی به فعالیت می پرداخت.
🔸 حزب جمهوری اسلامی را با هدف تربیت و شناسایی نخبگان سیاسی فرهنگی پایه گذاری نمود، در تدوین قانون اساسی به عنوان نایب رئیس مجلس خبرگان ایفای نقش می کرد
♦️پس از استعفای دولت موقت در سال ۱۳۵۸، مدتی به عنوان وزیر دادگستری و سپس، از سوی امام خمینی رحمه الله به ریاست دیوان عالی کشور منصوب گردید.
🥀 وی سرانجام در حین انجام وظیفه در این سمت بود که در شامگاه ۷ تیر سال ۱۳۶۰ در حین سخنرانی در تالار حزب جمهوری اسلامی بر اثر انفجار ساختمان حزب توسط منافقین به همراه کاروان ۷۲ نفره خود به خیل عظیم شهدای کربلا پیوست.
🔰#زندگینامه
#شهیدبهشتی
#سالروز_شهادت 🌷
@mahman11
✍ #شهید_علیرضا_جیلان
🍃 #تاریخ_تولد: ۱۳۶۲
🌷 #محل_تولد: بروجن
🌼 #تاریخ_شهادت: ۲۸ آبان ۱۳۹۶
🌸 #محل_شهادت: بوکمال
🌿 #وضعیت_تأهل: متاهل
🌺 #تعداد_فرزندان: یک
🌾 #تحصیلات: کاردانی الکترونیک
🌹 #زندگینامه
🌷شهید مدافع حرم علیرضاجیلان اهل بروجن که در شب #شهادت_امام_رضا_علیه_السلام در عملیات آزادسازی بوکمال به مقام رفیع #شهادت رسید وی به طور #داوطلبانه و #بسیجیوار مدت زیادی در جهاد فی سبیل الله در سوریه حاضر شد
این شهید بزرگوار چند ماه پیش در سوریه بود که خبر فوت مادرش را شنید و به ایران آمد اما به دلیل نیاز به حضورش در #جبهه بعد از ۱۰ روز با پدر، همسر و تنها فرزندش #وداع کرده و به یاری همرزمانشان شتافت…علیرضا جیلان بروجنی در هشتمین اعزام خود حسینی شد و به عموی شهیدش (#علیرضا_جیلان) که دقیقا هم نام خودش بود (اسم عموی شهید را بر ایشان گذاشته بودند) و ۳۰ سال پیش در #دفاع_مقدس در خوزستان آسمانی شده بود پیوست.🌷
#روحشان_شاد🕊
#نام_یادشان_گرامی🌹
@mahman11
#زندگینامه🌱
🍃در تاریخ ۱۳۵۴.۰۲.۲۸ کودکی به نام حبیب الله در عزیز آباد نجف آباد چشم به جهان گشود. اسمش را پدرش انتخاب کرد و گوسفندی برایش عقیقه کرد.
👌حبیب الله بسیار زرنگ و باهوش بود به همه کمک می کرد و حتی بعضی اوقات کلید ماشین پدرش را میگرفت و به دوستانش رانندگی یاد میداد و میگفت هزینه ی رفتن به کلاس آموزش رانندگی را ندارند.
✨یک بار شب عید بود وضع مالی خوبی نداشتیم، او مقداری شیرینی میوه و آجیل به منزل آورد و بعد فهمیدم که چند شب خواب نرفته و خیاطی می کرده که من خجالت خواهر و برادرانش را نکشم!
📺یک مرتبه در ماه رمضان خواهرش تلویزیون را زمین انداخته بود مادرش گفته بود: «اگر پدرت بفهمد دعوا می کند» گفت: «مادرجان غصه نخور من حالا می روم و آن را درست می کنم»
آنروز هوا سرد بود تلویزیون را به تیران برد و صبح آن را آورد. حتی افطار نکرده بود و روز بعد را هم روزه گرفت بخاطر اینکه پدرش عصبانی نشود و خواهرش را دعوا نکند.
ایشان در تاریخ ۱۳۷۲.۱۱.۱۱ به درجه ی رفیع شهادت رسید.
#سالروز_شهادت
#شهید_حبیب_الله_چترایی🌷
@mahman11
#زندگینامه شهید
ابراهیم هادی دراول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد. وی فرزند چهارم از ۶ فرزند خانواده بود. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین علاقه خاصی به او داشت. وی نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. پدری که توانسته بود با شغل بقالی به بهترین نحو فرزندانش را تربیت نماید. هنگامی که ابراهیم نوجوان بود، پدرش فوت کرد و از آن جا بود که زندگی را مانند مردان بزرگ، به پیش برد.
@mahman11
مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله.
به یک ساعت نکشید، دیدیم در میزنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. آن خانم نه مثل قابلهها، و نه حتی مثل زنهایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آنقدر وضع حملم راحت بود که آن طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم.
آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم.
سالها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. میگفت: وقتی رفتم بیرون، یکی از رفقای طلبه رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش میکردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین.
گریه اش افتاد. ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کی بود، خودش اومده بود.
#زندگینامه
#یاد_شهدا
#سنگر_خاطرات
@mahman11
✍ #شهید_علیرضا_جیلان
🍃 #تاریخ_تولد: ۱۳۶۲
🌷 #محل_تولد: بروجن
🌼 #تاریخ_شهادت: ۲۸ آبان ۱۳۹۶
🌸 #محل_شهادت: بوکمال
🌿 #وضعیت_تأهل: متاهل
🌺 #تعداد_فرزندان: یک
🌾 #تحصیلات: کاردانی الکترونیک
🌹 #زندگینامه
🌷شهید مدافع حرم علیرضاجیلان اهل بروجن که در شب #شهادت_امام_رضا_علیه_السلام در عملیات آزادسازی بوکمال به مقام رفیع #شهادت رسید وی به طور #داوطلبانه و #بسیجیوار مدت زیادی در جهاد فی سبیل الله در سوریه حاضر شد
این شهید بزرگوار چند ماه پیش در سوریه بود که خبر فوت مادرش را شنید و به ایران آمد اما به دلیل نیاز به حضورش در #جبهه بعد از ۱۰ روز با پدر، همسر و تنها فرزندش #وداع کرده و به یاری همرزمانشان شتافت…علیرضا جیلان بروجنی در هشتمین اعزام خود حسینی شد و به عموی شهیدش (#علیرضا_جیلان) که دقیقا هم نام خودش بود (اسم عموی شهید را بر ایشان گذاشته بودند) و ۳۰ سال پیش در #دفاع_مقدس در خوزستان آسمانی شده بود پیوست.🌷
#روحشان_شاد🕊
#نام_یادشان_گرامی🌹
@mahman11
#زندگینامه
شهید محمد رضا تورجی زاده در سال چهل و سه در شهر شهیدان،اصفهان به دنیا آمد . در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزا داری شرکت می نمود . در کودکی بسیار با وقار بوده به گونه ای که در میان همگان ممتاز بود.
ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود . پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره ی راهنمایی به مدرسه ی مذهبی احمدیه ثبت نام نمود .
کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی ،چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند . با اوج گرفتن انقلاب ، شهید با چند تن از دوستان فعالیت های سیاسی خود را در مسجد ذکر الله آغاز نمود و در تظاهرات ضد حکومت شرکت می نمود که چند بار مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفت . شب ها را شعار نویسی و چاپ عکس حضرت امام روی دیوار ها اقدام می نمود . با پیروزی انقلاب فعالیت های خود را در مسجد ذکر الله و حزب جمهوری اسلامی و دیگر پایگاه های انقلابی پیگیری نمود . وی که از فعالان مبارزه با گروهک های ضد انقلاب و بنی صدر بود بار ها مورد ضرب و شتم طرفداران بنی صدر و اعضای این گروهک ها قرار گرفت .
ایشان به شهید مظلوم بهشتی و آیت الله خامنه ای علاقه ی فراوانی داشتند .
شهید تورجی زاده مداحی و روضه خوانی را در دبیرستان هاتف با دعای کمیل آغاز کرد
شبهای جمعه در جمع دانش آموزان زیبا ترین مناجات را با خدای خویش داشت .
در سال شصت و یک به جبهه عزیمت نمود و در تیپ نجف اشرف ولشكر امام حسين(ع)به خدمت مشغول شد . و در عملایات های محرم والفجر ها و کربلا ها شرکت نمودند .پس از عزیمت به جبهه در جمع رزمندگان به مداحی و نوحه سرایی پرداخت و بسیاری از رزمندگان جذب نوای گرم و دلنشین او می شدند و در وصیت نامه های خود تقاضا داشتند در مراسم هفته ی آن ها ایشان دعای کمیل را بخوانند . این علاقه و تقاضا های رزمندگان بود که باعث شد ایشان هیئت گردان یازهرا را تاسیس کنند که هر دوشنبه در جبهه در محل گردان و در هنگام مرخصی در اصفهان برگذار می شد . که این هیئت بعد ها به هیئت محبان حضرت زهرا و هیئت رزمندگان اسلام شهر اصفهان تغییر نام داد.
شهید به حضرت زهرا سلام الله علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند . همچنین ایشان وصیت نمودند که بروی سنگ قبر ایشان بنویسند : یا زهرا
ایشان به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند . و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند . همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند . صدای گریه های ایشان بعضا موجب بیدار شدن دیگران می شد . این عبادت و راز و نیاز با معبود تا طلوع آفتاب ادامه داشت .
ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند . و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند .
سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در پنجم اردیبهشت سال شصت و شش در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند . جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان .
@mahman11
هدایت شده از کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
#زندگینامه شهید
ابراهیم هادی دراول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد. وی فرزند چهارم از ۶ فرزند خانواده بود. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین علاقه خاصی به او داشت. وی نیز منزلت پدر خویش را به درستی شناخته بود. پدری که توانسته بود با شغل بقالی به بهترین نحو فرزندانش را تربیت نماید. هنگامی که ابراهیم نوجوان بود، پدرش فوت کرد و از آن جا بود که زندگی را مانند مردان بزرگ، به پیش برد.
@mahman11
📝☘📝☘📝☘📝☘📝
🔰زندگینامه شهید احمد محمد مشلب
💐🍃شهید احمد محمد مشلب از اهالی شهر نبطیه لبنان و متولد31 آگوست 1995میلای (9شهریور ماه سال 1374) بود.از همان کودکی با عشق به اهل بیت(ع) در خانواده اش تربیت شد،نفس کشید و بزرگ شد.
🌹🍃احمد محمد مشلب،شهید 20 ساله حزب الله لبنان که به خاطر شیک پوشی به القاب مختلفی مشهور و معروف بود،اما خودش دوست داشت به او غریب طوس بگویند چرا که به امام رضا(ع) علاقه فراوان داشت.
مدرک دیپلمش را در هنرستان امجاد گرفت و به دانشگاه راه یافت.
🌺🍃درست در روزهایی که عده ای کج فهم تلاش می کردند تا مغرضانه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم را به پول پیوند بزنند، احمد با آن لبخند زیبایش از راه رسید.
همان روزهایی که می گفتند این جوان ها به خاطر 500 دلار یا به خاطر بیکاری و تنگدستی به سوریه می روند.همان موقع بود که احمد آمد.جوانی که نفر هفتم لبنان در رشته تکنولوژی بود و چیزی از مال دنیا کم نداشت؛ کرامت و غیرت شهید مشلب بود که او را به سوریه کشاند ...
🕊🥀او در تل حمام روستایی در جنوب حلب در تاریخ 29 فوریه 2016 میلادی (10اسفند ماه سال 1394) به شهادت رسید و در محل شهدای شهر نبطیه آرام گرفت.
#زندگینامه
#شهید_احمد_محمد_مشلب
@mahman11
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
شهید حسن حزباوی یکم آذر سال ۱۳۶۱ در منطقه کوت عبدالله اهواز به دنیا آمد. پدرش شیخ فالح و مادرش بانو حلیمه نام دارند. شیخ فالح سال ۱۳۵۹ به عنوان پاسدار در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استخدام و بعد از مدتی به عنوان طلبه در حوزه علمیه مشغول به تحصیل میشود. آقا حسن دوران کودکی خود را در کوی شهید مدرس گذراند و سال ۱۳۷۲ به منطقه کوت عبدالله نقل مکان میکنند.
دوران ابتدایی را در مدرسه شهید مدرس، دوران راهنمایی را در مدرسه امیرکبیر سپری و بعد از آن در دبیرستان شهید مصطفی خمینی ادامه تحصیل میدهد و بعد از اخذ دیپلم انسانی در سال ۱۳۷۸ به عنوان پاسدار در سپاه استخدام و در یکی از یگانها مشغول به خدمت میشود و همزمان تحصیلات خود را تا مقاطع فوق دیپلم ادامه میدهد.
حسن در مساجد کوت عبدالله به انجام فعالیتهای علمی و قرآنی میپردازد و در ورزش کونگفو مهارت دارد که البته بعد از ورود به سپاه در رشته جودو فعالیت میپردازد. با شروع نا آرامیها در سوریه و به خطر افتادن حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) دل بی قرار حسن نیز نا آرام میشود. غیرت و مردانگی این بزرگ مرد اجازه نمی دهد بنشیند و در رفاه و آسایش اخبار این کشور را دنبال کند و حرم اهل بیت (ع) بار دیگر طعم تلخ اسارت را بچش، داوطلبانه درخواست اعزام به سوریه را میدهد که برای نخستین بار در سال ۱۳۹۳ اعزام میشود و این اعزام مسیر زندگی او را به سمتی میبرد که خود چندین سال قبل طرح آن را عرضه کرده بود. آری بی قراری حسن برای شهادت به روزی برمیگردد که لباس سبز سپاه را می پوشد.
وقتی در سال ۱۳۸۰ برای گذراندن دوره تکمیلی آموزش پاسداری به همدان می رود به همراه ۱۰ نفر از دوستانش تصمیم میگیرد برای خود فرم شهادت طراحی کنند تا هرکس روز شهادتش را در آن فرم بنویسد که روز دوشنبه را برای شهادت انتخاب میکند. ۱۳ سال از آن روز می گذرد و آن تصمیم از یادها میرود. اما پای عهدش می ماند. داستان شهادتش هنوز پایان نیافته است. بعد از درخواست برای اعزام به سوریه نام حسن در لیست انتظار قرار میگیرد.، اما آخرین پاسدار داوطلب، به دلیل بیماری پدر تلفن خود را جواب نمیدهد و نوبت به حسن میرسد، بعد از ۶ ماه انتظار بالاخره آرزویش برآورده میشود.
شب قبل از اعزام ایشان به سوریه، دوستان در خانهاش جمع می شوند و قصد دارند مانع رفتن ایشان به سوریه شوند چرا که قرار گذاشته بودند همه باهم به سوریه بروند می گفتند باید بمانی تا باهم برویم اما ایشان نمیپذیرد و می گوید من می روم و شما هم خود را به من برسانید. همه فکر می کردند حسن می رود تا بعد از ۴۵ روز برگردد اما پاسدار اسلام می رفت تا فریاد هل من ناصر مقتدای خویش را با بذل جان پاسخ بگوید و مگر نه این است که کل یوم عاشورا و کل ارض کرب و بلا…
رشادت و شجاعت او داستان مفصلی دیگر دارد که مجال گفتن نیست، در آذر ماه سال ۱۳۹۳ سه گروه از رزمندگان سوری علیه تکفیریها عملیاتی را آغاز میکنند. گروه اول که ۶۰ نفر هستند حمله میکنند. اما به دلیل لو رفتن عملیات محاصره میشوند و دو گروه دیگر اقدامی نمیکنند. هر لحظه امکان قتل عام شدن آنها وجود دارد. از بین همه حسن داوطلب نجات آنها میشود و پشت تیر بار مینشیند و نفربر را پوشش می دهد تا از محاصره خارج شوند.
#زندگینامه
#شهید_حسن_حزباوی
#ادامه👇🏻👇🏻👇🏻
@mahman11
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
شهید والامقام علی عرب🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 نام پدر : محمد تاريخ ولادت: 1349/4/10 محل ولادت: روستای روح آباد
📚زندگینامه و خاطرات شهید علی عرب
💐🍃شهید علی عرب متولد دهم تیر ماه ۱۳۴۹ روستای روح آباد زرند کرمان میباشد که در تاریخ دهم تیر ماه ۱۳۶۵، در سن شانزده سالگی در عملیات کربلای ۱ در منطقه مهران به شهادت رسید.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🌷گفت معبود آنچه را که تو فرمان میدهی لبیک میگویم و در مقابل ظلم آنچه را تو امرم دهی انجام میدهم، رضای تو، رضایت من است، وقتی شعلههای آتش زبانه کشید، گفت: لبیک… و معشوق سوختن و گرمای آتش را فراموش کرد و فقط وصال و رضایت معبود را تمنا میکرد.
❌آیا تا بحال از خود پرسیدهاید چرا آتش بر ابراهیم گلستان شد، چرا اسماعیل در قربانگاه عشق پدر را گفت چشمانش را ببندد…”
👈گفت: حواستان جمع باشد وقتی امام فرمان داده، باید همه ما لبیک بگوییم… وقتی فهمیدم علی به خانه مستمندان سر میزند، از خودم بدم آمد، چطور کسی که چند سال از من کوچکتر باشد با این عشق کار میکند، مرا قسم داد تا زنده هست به کسی چیزی نگویم… بعد از شهادتش تمام بچههای فقیر روستا عزادار شدند…
💫احوالش را پرسیدم گفت: خوبم، چرا احوال رزمندهها را نمی پرسی؟ اما من می دانستم از چیزی رنج میبرد، آرام رفتم پشت در اتاقش، کار هر شبش بود در را از داخل قفل میکرد و به مناجات میپرداخت.
دیدم لباسهایش را در آورده و به سینه روی زمین خوابیده، وقتی متوجه من شد از من قول گرفت جایی چیزی نگویم. پشتش ۱۸ تا بخیه خورده بود…🌤
🌿 از همه طلب عفو کرد، پرسیدم حالا که میروی کی برمیگردی، با خنده گفت: ده روز دیگه و درست ۱۰ روز بعد برگشت ولی…😔
#زندگینامه #خاطرات
@mahman11