eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.2هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 سال اول جنگ که اعزام شده بود منطقه‌ی غرب، توی گروهان این‌ها، پیرمرد مُسنّی بود به نام عمومجید که چشم‌های خیلی ضعیفی داشت. این چشم‌های ضعیف دردسرساز هم بود. گاهی عینکش را میان صخره‌ها گم می‌کرد و فریاد می‌زد: "کور شدم." هر بار که محمدرضا می‌رفت، با حوصله و آرامش خاصی بدون هیچ نور فانوس یا چراغ‌قوه‌ای، زمین‌های سنگلاخ را می‌گشت و عینک عمومجید را پیدا می‌کرد. یک بار نصرت‌الله اکبری - دوست صمیمی محمدرضا - ازش سوال کرد: «چطوریه که هر بار میری دنبال عینک، سه‌سوته پیداش می‌کنی؟!» محمدرضا در جوابش گفت: «هیچی. یه می‌خونم. مگه نمیگن قرآن خودش نوره؟!» 👈 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ؛ زندگی‌نامه‌ی سردار دلاور و سلحشور سپاه اسلام، فرمانده‌ی اسطوره‌‌ای ، جاویدالاثر به روایت «مریم عباسی جعفری»، صفحه‌ی ۱۴۷ با تخلیص و اختصار.
~🕊 🌿بچّه‌ها محاصره شده بودند.... نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند. همه‌تشنه‌و‌گرسنه‌بودند. هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّه‌ها را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف تپّه‌های بازی دراز می‌رود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد. تکبیره الاحرام را با صدای بلند گفت و شروع کرد به نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست. نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد... ♥️🕊 @mahman11