eitaa logo
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
10.9هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.6هزار ویدیو
235 فایل
http://eitaa.com/joinchat/235732993Ccf74aef49e گروه مرتبط با کانال http://eitaa.com/joinchat/2080702475Cc7d18b84c1 بالاتر از نگاه منے آه "ماه مـــن " دستم نمےرسد بہ بلنداے چیدنتـــ اے شہید ... ڪاش باتو همراه شوم دمے ...لحظہ اے «کپی آزاد» @mobham_027
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹امت شهید پرور،حضور یکپارچه خود را در سایه ولی امر و رهبری خردمندانه امام در صحنه حفظ کنید و با جریاناتی که در راه انقلاب اسلامی سنگ اندازی می کنند، برخوردی قاطع و مدبرانه داشته باشید و از قضاوت عجولانه بپرهیزید،نیروهای خط امام را طرد نکنید و در مسئله ای یقین حاصل نکردید،از بیان آن خودداری کنید.... 🌷فرازی از وصیتنامه سردار سپاه اسلام شهید والامقام حسن باقری 🌷شادی روحش صلوات... @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰ملت عزیز ایران پشتوانه ولایت فقیه و رهرو راه امام امت باشید، چون هر دو مانع دیکتاتوری می‌شود؛ الان در حال حاضر کشور‌های بزرگ استبداد و استعمارگر از ولایت فقیه می‌ترسند، چون ولایت فقیه مخالف حرکت استبدادی و انحرافی می‌باشد. 🔰امام را هرگز تنها نگذارید که غضب خدا نصیبتان نگردد و اگر همیشه با او باشید و پیرو خط او باشید، رحمت خدا که در حال حاضر مشاهده می‌کنید به سوی‌تان سرازیر می‌شود. 📎فرماندهٔ گردان‌امام‌حسین(ع) تیپ فاطمة‌الزهرا 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۶/۷/۱ کازرون ، فارس ●شهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۸ دهلران @mahman11
اینجا دلی جامانده از قافله‌ی عشق در آرزوی رسیدن به عشاق بی قراری می کند ... @mahman11
"رمان 💞 سه مرد مقابل زینب سادات، کنار قبر سید مهدی نشستند. چشمان از گریه سرخ و پف کرده زینب به برادرانش افتاد. ایلیا گفت: خیلی بدی! چطور دلت اومد نگرانمون کنی؟ زینب سادات با صدای گرفته اش گفت: ببخشید. حالم خوب نبود. مهدی گفت: اینبار دیگه نمیذاریم اذیتت کنه. زینب سادات لبخند زد. نگاهش بین برادرانش چرخید: بی پدری سخته و ما خوب اینو میدونیم. حالاچرا لشکر کشی کردین؟ مهدی گفت: چون یکی باید ماشین تو رو بیاره، یکی مثل من هم تو رو. این داداشتم که دل تو دلش نبود و اومد. زینب سادات اخمی کرد: تو مگه فردا مدرسه نداری؟ ایلیا خندید: فردا تعطیله خواهر خانمی! مهدی بلند شد و گفت: بریم که تو خونه منتظرمون هستن. زودتر بریم تا دلشون آروم بشه. زینب سادات دستی به قبر پدر کشید و در دل گفت: ببخشید بابا! من به توافتخار میکنم! مهدی و ایلیا در دو طرف زینب سادات قرار گرفتند و به سمت خروجی گلزار شهدا به راه افتادند. احسان هنوز نشسته بود. نگاهش به سنگ دوخته شد. سلام سید! میدونم خیلی پر رو هستم. میدونم رسمش نیست. اما سید! دستمو بگیر! دل دخترت رو باهام نرم کن! میدونم لایقش نیستم! اما سید!رفیقت، ارمیا، میگفت دستت بازه و دست مثل مارو میگیری! لایق دخترت کن! کمکم کن سید! تو رو به جدت قسم کمکم کن! احسان با ماشین خودش و مهدی پشت فرمان خودروی زینب سادات نشست. ایلیا به بهانه تنهایی احسان، همراه او شد و زینب سادات تمام راه از محمدصادق و حرف هایی که دلش را میسوزاند گفت و مهدی برادرانه پای درد و دلهای خواهرانه زینبش نشست. خواهری که عجیب این روزها دل نازک شده بود. خواهری که به پاکی برگ گل بود، به زلالی آب روان! خواهری که همان آیه رحمت خدا بود. ماشین ها جلوی خانه پارک شدند. همه از ماشین پیاده شدند. احسان پیاده شد و در را بازکرد. مهدی به ایلیا گفت در را باز کند تا ماشین را داخل حیاط بگذارد. زینب سادات به دنبال احسان وارد خانه شد. با صدای در، رها و زهرا خانم و سایه در ورودی خانه رها را باز کرده و منتظر بودند. با دیدن احسان و زینب سادات به سمت زینب هجوم آوردند و او را در آغوش کشیدند. در این میان، حضور محمدصادق اخم به چهره زینب سادات آورد اما حرفی که زد، همه را هاج و واج باقی گذاشت. محمدصادق که با نفرت به زینب سادات زل زد و گفت: نگران این خانم بودید؟ ایشون که بهش خوش گذشته! یک روز میگه مهدی داداشمه و کارهاشو توجیه میکنه، امروز چی؟ اینم داداشتونه خانم؟ احسان گفت: حرف دهنت رو بفهم! محمدصادق از خانه بیرون زد و با صدای بلندی گفت: خواستگاریمو پس میگیرم. سیدمحمد در پی محمدصادق رفت اما صدای زینب مانع شد: بذار بره عمو! بذار شرش کم بشه! صدرا غرید: اون به تو تهمت زد! زینب سادات لبخند آیه مانندی زد و گفت: جواب این حرفشو باید بابام بده! بابام حقمو میگیره! بعد عذرخواهی کرد و به سمت واحد خودشان رفت. 🌷نویسنده:سنیه_منصوری " ادامه‌ دارد ... ‎‎‌‌‎@mahman11
...و سلام بر او که می گفت: «شما همتون برید یا همه تون بمونید هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند ما مکلف به انجام وظیفه ایم» 🕊🕊🌘 @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم🍁
💚 اى آنكه در نگاهت حجمى زنور دارى كى از مسیر كوچه قصد عبور دارى؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى اى آنكه در حجابت دریاى نور دارى @mahman11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش می شد حال خوب را ، لبخند زیبا را، بعضی داشتن ها را ، خشک کرد.. لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت... 🌷 @mahman11
🌹دل نوشته دختر ... 🌹 قیمت این دلتنگی چند ؟! @mahman11