کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
🌴#قسمت_نهم:قهرمان🌴
🌸راوی:حسین الله کرم
مسابقات قهرماني74 کيلو باشگاه ها بود. ابراهيم همه حريفان را يکي پس از
ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود. اکثر حريف ها را با اقتدار شکست داد.
اگر اين مســابقه را ميزد حتمًا در فينال قهرمان ميشــد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد!
آن ســال ابراهيم مقام سوم را کســب کرد. اما سال ها بعد، همان پسري که
حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند.
آن آقــا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکــرد. همه ما هم گوش ميکرديم.
تا اينکه رســيد به ماجراي آشــنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر
ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم.
اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!
آخر هم نگذاشــت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم:
اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد.
او هم نگاهي به من کرد. نََفس عميقي کشــيد وگفت: آن سال من در نيمه
نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديدًا آسيب ديد
به ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آســيب ديده. هواي ما رو داشته باش.
َ ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چشم.
بازي هاي او را ديده بودم. توي كشــتي اســتاد بود. با اينکه شــگرد ابراهيم
فن هائي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد!
ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم.
ابراهيم با اينکه راحت ميتونســت من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.
بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشــم! از
شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.
ولي من خوشــحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال،
بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن.
اما توي فينال با اينکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پايم آسيب
ديده، اما دقيقًا با اولين حرکت همان پاي آســيب ديــده من را گرفت. آه از
نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم.
آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود.
از آن روز تــا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام. خدا را هم
شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه
فقط به صحبتهايش فکر ميکردم.
يادم افتاد در مقر ســپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از
رزمندهها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:((ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي))
#سلام_بر_ابراهیم
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم ۱
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد🤲
دعا کبوتر عشق است بال وپردارد🕊
بخوان دعای فرج راکه یوسف زهرا
زپشت پرده غیبت به نظر دارد🌷
#أَللِّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلِیِّکَ_الفَرَجَ 🤲✨
❤️#امام_زمان ارواحنا فداه
💠 هر روز یک سلام...
🌼 السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنَ الْعِلْمِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَةِ.
#سلام_امام_زمانم🤚🌱
❤️🍃
ای دو چشمت سبب و علتِ پیدایش صُبح
دیده بگشا که جھان منتظرِ آغـاز است
💚✨#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
ذکر تعجیل فرج
رمز نجات بشر است ؛
ما برآنیم که این ذکر جهانی بشود
#العالم_بانتظارک_یامهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
آقاۍخوبےها🍃
اگر "العجل" بگوییم
و برای ظهور آماده نشویم
کوفیان آخرالزمانیم
ظهور تو پایان جنگهاست...!🖐🏻💛
🌷🕊#شهید_محمود_رضا_بیضایی
🌹همیشه برای عاقبت به خیری فرزندانم دعا می کردم
سال ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، شبی خواب دیدم على در حرم امام رضا (ع) گم کرده ام. سراسیمه به هر طرف میدویدم و از خدا کمک میخواستم ناگهان مردی سبزپوش و بالابلند راه را بر من گرفت و فرمود: «علی پیش من است». بعد هم لبه ی عبایش را کنار زد. پسرکم آنجا، زیر عبای آن سبزپوش نورانی آرام گرفته بود.
بیدار شدم و خوابم را این گونه تعبیر کردم که على من و متعلق به آنهاست و با آنها خواهد ماند.
"شهید #علی_ملازم_الحسینی"
✍راوی: مادر شهید
#شهدا
#طنز_جبهه🌿
بچههـا را
برای نماز صبح بلند میکرد
و این بیت را می خواند :
ای لاله خوابیده چو نرگس نگران خیز
از خوابِ گران، خوابِ گران، خواب گران خیز
می گفت :
اگر آیه آخر سوره ڪهف را بخوانید ،
هر ساعتی که بخواهید بیدار می شوید
یک روز آمد بالای سرم و گفت :
مگر آیه را نخواندی؟!
گفتم : چـــرا ؛
گفت : پس چرا دیر بلند شدی؟
درست موقعِ اذان بود ، گفتم :
نیت کرده بودم سر اذان بیدار شوم که شدم
خندید و گفت : مردِ مؤمن ؛
این را گفتم برای نماز شب بلند شوید
گفتم : حاجیجان ما خوابمان سنگین است
اگر بخواهیم برای نماز شب بیدار شویم ،
باید ڪل سوره ڪهف را بخوانیم
نه آیهی آخـرش را ...😅😁
شهید سردار محمد بروجردی
ما را به غیر تو اشتیاقی نیست
ای مقصد تمامِ دعاهای ما بیا ...
❤️✨#العالم_بانتظارک_یامهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲✨🌱
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
♦️#سالروز_شهادت #شهيد_والامقام
#شهید_مهدی_بیدی
♦️تاریخ ولادت : 🗓١٣٥٠
♦️محل تولد : تهران (چهار راه سیروس)
♦️دین ومذهب : اسلام
♦️ملیت : ایرانی
♦️تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۰۳/۲۶
♦️محل شهادت : حلب ،سوریه
♦️عملیات : ٢٧ محمد رسول الله(ص)
♦️نحوه شهادت : اصابت ترکش به پشت سر و کمر
♦️مزار شهید : سبزوار
#خاطرات_شهدا
#شهید_مهدی_بیدی
هر وقت میديدمش اکثرا روزه بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت میداد. و نماز شبش ترک نمیشد، وقتی شنیدم شهید شده فهمیدم شهادت لیاقت میخواهد.
شهید مهدی بیدی در ۲۶ خرداد سال ۱۳۹۵ در خط آفندی ۳۵ کیلومتری جنوب شهر حلب سوریه و در اثر اصابت ترکش به پشت سر و کمر به یاران شهیدش پیوست و روزی خور مولای شهیدان شد.
مراسم وداع با پیکر این شهید بزرگوار در معراج شهدای تهران برگزار شد و روز بعد مراسم تشییع شهید بیدی در تهران و مشهد با شکوه هر چه تمام تر برگذار شد.
پیکر شهید بیدی به درخواست خانواده و بنا به وصیت خودش در شهر سبزوار به خاک سپرده شد.
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
#شهید_مهدی_ذاکرحسینی
تکاور جاویدالاثر مدافع حرم «مهدی ذاکرحسینی» از رزمندگان لشکر عملیاتی ۲۷ حضرت محمدرسول الله (ص) در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ در حومه شهر حلب سوریه بر اثر موشکباران دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید ذاکرحسینی از تکاوران بسیار شجاع لشکر ۲۷ بود و هنگام شهادت ۳۱ سال سن داشت.
💚|#خاطرات_شهدا
پدر بزرگوار شهید:
پسرم مهدی نمی گذاشت کسی متوجه کارهایش شود. سعی می کرد خیلی پنهانی کارهایش را انجام دهد. مثلاً در را می بست و نمازش را در خلوت خودش می خواند. یا در خلوتش مشغول خواندن کتاب مداحی اهل بیت (علیه السلام) می شد. مخالف شدید ریا بود و دوست داشت کار های عبادی و دینی اش را خیلی عمیق در خفا انجام دهد.
کانال شهدایی 《 ماهِ من 》
#خاطرات_شهدا
#شهید_مهدی_ذاکرحسینی
پدر شهید میگوید: آقا مهدی با مدرک دیپلم به سپاه رفت و پس از استخدام درسش را ادامه داد و کارشناسیاش را در رشته حقوق گرفت. دیپلم فنی مکانیک داشت و وقتی به سپاه رفت در کار مکانیک خودروها بود. خیلی این کار با علاقهمندیاش جور درنمیآمد. از همانجا آنقدر پیگیری کرد تا او را برای کارهای رزمی فرستادند. از طریق نیروی زمینی سپاه به بخش تکاوری رفت و دورهها را با موفقیت گذراند و در این فاصله چندین و چند بار لوح و جایزه گرفت. دو بار در سطح لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) به عنوان پاسدار نمونه انتخاب شد. به کارش خیلی علاقهمند بود.
وقتی خاطرات دوران جبههام را برای بچهها تعریف میکردم یا از حرکات نظامیام میگفتم، آقا مهدی بیشتر از همه لذت میبرد. گاهی از من درباره فعالیتهایم میپرسید و وقتی توضیح میدادم خیلی ذوق میکرد. زندگی آقا مهدی از همان اول با دو برادر دیگرش تفاوت داشت. از همان ابتدا که اخلاق و رفتارهایش را میدیدم، میفهمیدم رزم در وجودش است.
فعالیت بدنی بالایی داشت و از دو برادر دیگرش خیلی قویتر بود. ایشان تمام صفحات دفترچه بیمهاش سفید بود و در سلامتی کامل بود. از همان اول به کمخوری، کمحرفی و کمخوابی عادت داشت. در خواب بسیار هوشیار بود و هوش بالایی داشت. سلامتی بدنیاش به خاطر عادتهای غذاییاش بود. از گوشت خیلی خوشش نمیآمد و خیلی کم مصرف میکرد ولی حبوبات و گیاهان و صیفیجات را خیلی دوست داشت. به همین دلیل حالت سبکبالی داشت و از همان بچگی خیلی تیز و چابک بود. گاهی اوقات که پسرهایم با هم کشتی میگرفتند، زور مهدی به دو برادر دیگرش میچربید. در تکاوری خیلی بدنش قویتر و محکمتر شد. به خاطر همین آمادگی جسمانیاش همیشه در کارش آمادگی لازم را داشت و به راحتی کارهایش را انجام میداد.
مهدی شوخطبع بود، مخصوصاً با رفقایش. بهقدری به کارش علاقه داشت که بیشتر وقتش را در لشکر سپری میکرد و کمتر در خانه دیده میشد. نهجالبلاغه را خیلی مطالعه میکرد.
پسرم مهدی نمیگذاشت کسی متوجه کارهایش شود. سعی میکرد خیلی پنهانی کارهایش را انجام دهد. مثلاً در را میبست و نمازش را در خلوت خودش میخواند. یا در خلوتش مشغول خواندن کتاب مداحی اهلبیت (ع) میشد. مخالف شدید ریا بود و دوست داشت کارهای عبادی و دینیاش را خیلی عمیق در خفا انجام دهد. حتی به هیئتهای محل زندگیمان نمیرفت. ما ساکن اکباتان هستیم و مهدی به هیئتهای میدان خراسان و میدان امام حسین (ع) که مراسمشان را سنتی برگزار میکردند و غریب بودند، میرفت و مشارکت فعالی داشت. کمکهای زیادی به این هیئتها میکرد و متولیانشان پس از شهادت به ما از آقا مهدی گفتند. پس از شهادت بعضی هیئتها عکس مهدی را زده بودند و وقتی دوستانش متوجه شدند، گفتند مهدی در غرب تهران زندگی میکرد، چرا عکسش را در شرق تهران زدهاند. متولیان هیئت نیز میگفتند آقامهدی در مراسمهای مختلف به هیئت ما میآمد و کمکهای زیادی هم میکرد. من تمام اینها را بعد از شهادتش متوجه شدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منتظران آخرالزمانی پیش خدا محبوبترند
🎙#استاد_عالی
❤️✨#امام_زمان ارواحنا فداه